سلام به همه همراهان گرامی ?
????
وقتی درباره قانون احساس خوب = اتفاقات خوب مطلع میشویم، با خود میگوییم:
«دیگر همه چیز تمام شد و فهمیدم باید چکار کنم. دیگر همه چیز برای من حل شده است».
اما چرا به محض اینکه اوضاع بر وفق مرادمان پیش نمیرود، با مسئلهای در کسب و کار برخورد میکنیم، مورد تأیید قرار نمیگیریم، نشانهای کوچک از بیماری احساس میکنیم یا روابطمان شکر آب میشود، همهی آن چیزی را به فراموشی میسپاریم و نادیده میگیریم که، تا این حدّ به درستیاش یقین داشتیم و بر اجرایش متعهد بودیم؟!
چرا دوباره آن منِ نگران برمیگردد و احساس خوب داشتن را سختترین کار دنیا میکند؟
چرا آن منِ کافر برمیگردد و آنهمه نعمت را میپوشاند، تا سپاسگزار نمانیم؟
چرا آن منِ شکّاک برمیگردد و اطمینان و یقینمان را به تاراج میبرد؟
چرا منِ فقیر برمیگردد و اینهمه ثروت و فراوانی وعده داده شده را، دور از دسترس میگمارد؟
چرا منِ سرزنشگر برمیگردد و ارزشمندیمان را میرباید و تجربهی سعادت را برای ما از بهتران میداند؟
مسئله این است که: احساس خوب داشتن، پشتوانه میخواهد.
پشتوانهای که بتوانی هرلحظه و همیشه رویش حساب کنی. پشتوانهای که بتوانی در چنین لحظاتی همهی ناخواستههایی را نادیده بگیری که، تنها حاصل فرکانسهای قبلیت و نگرش آن منِ قبلی بوده.
پشتوانهای که در قالب ایمان به جسم و جانت بیاید و خود را در تلاشهای ذهنیات برای نادیده گرفتنِ ترس و تشرهای منِ قبلی نشان دهد. چون اگر این ایمان بیاید و با ثبات بماند، آنقدر با اتفاقات خوب احاطه میشوی که، تحمّل این حدّ از هماهنگی تو با خودت، برای ناخواستهها غیرممکن میشود و زندگی تو را ترک میکنند.
این پشتوانه، خودت هستی. همان ایمانی که اگر به اندازه دانهی خردلی باشد، کوهها را جابهجا میکند.
منظورم آن بخش خالص و خداگونهای که، در اعماق وجودت میشناسی و به محض وصل شدن به او، همه چیز برایت زیبا و خوشایند و دوست داشتنی میشود.
میتوانی آن را «اجرای توحید در عمل» بنامی یا «توکل» یا «بخش وصل شدهات»، «روح» یا هر واژهی دیگری.
اما واژهها مهم نیستند. آگاهیای که درباره اصلت میتوانی به یادآوری و در قلب و ذهن زنده نگهداری مهم است.
این موضوع انیمیشنی با نام (bee) را به یادم میآورد. زنبوری که معجونی در یک شیشه داشت و تمام احتیاجات زندگیاش را آن برآورده میکرد. آن معجون هم غذایش بود، هم نوشیدنیاش، هم عطرش، هم خمیردندانش، هم شامپو و هم کرم دست و صورتش و هم ژل برای آرایش موهای سرش. آن معجون همان عسل بود. یعنی تمام نیازهای زندگیاش با آنچه برآورده میشد که، درون خودش و از خودش بود.
همهی ما این معجون را در درون خود داریم. اما برای درک و اتصال به این معجون، باید اول خودمان بشویم. سبک شخصی زندگیمان را بیابیم و برای خودمان زندگی کنیم.
سالهاست تلاش میکنم فارغ از قیل و قالها، زشت و زیباها، خوب و بدها و درست و نادرستهای آدمها، به سبک شخصی درونم زندگی کنم. چرا که زندگی به سبک او، احساس خوب داشتن را برایم راحتتر و سادهتر میکند.
«درون تو»، ارزشها و تواناییهای خداگونهاش را میشناسد و میداند که قدرت خلق هر آنچه بخواهد را، دارد. برای همین بزرگترین خواستهاش این نیست که، بهوسیله انجام کاری خاص، مورد تحسین واقع شود یا با راضی نگه داشتن آدمها و زندگی به سبک آنها، همرنگ جامعه باشد.
او فقط میخواهد خودش را از طریق تجربه اینهمه توانایی که در وجودت خاک میخورد، گسترش دهد.
علاقه دارد این توانایی را در قالب راهاندازی یک کسب و کار از طریق حل یک مسئله، عشق ورزیدن، کشیدن یک نقاشی، خلق یک طعم وعطر جدید، بافتن یک لباس، پیوند یک گیاه و خلق میوهها- گلها- رنگها و بوهای جدید، نوشتن یک برنامه، کشف یک دارو، گسترش صنعت، طراحی یک ساختمان جدید و... تجربه کند.
این بزرگترین خواستهی روح ات است که، باید خواستهی تو نیز باشد. زیرا این تنها راه گسترش ظرف وجودت است.
«روح تو» میداند که تو، رابطهات با او و اینهمه توانایی را از یاد بردهای، برای همین، سالهاست تلاش میکند تا آنچه را به یادت بیاورد، که هستی و همیشه بودهای.
از طریق آنهمه پیامبر، از طریق اینهمه آگاهی، از طریق قلبت و...
رویاهایی که به قلبت نفوذ و تو را سرشار از اشتیاق میسازد، راهکاری که برای حل یک مسئله به تو الهام میشود و تو به راحتی غیرمهم میدانیشان، علاقهای که در وجودت شکل میگیرد و تو آن را خیلی خاص نمیدانی،
سرزندگی و امیدی که- داشتن هدفی واضح و مشخص- به تو میبخشد و...، همه و همه، بخشی از برنامه «روح» برای یادآوری اصلت به توست. تا اینهمه توانایی را ببینی و خودت را تجربه کنی و روحت را رشد دهی.
اما تو آنقد درگیر یافتن کاری خاص، شغلی پولساز یا ایدهای مهم هستی که، فرصتی برای دیدن و شناختن اینهمه نشانه نمیماند.
آنچه تجربه سعادت مینامی، آنچه هم روحت را رشد میدهد وهم تو را به تجربه آزادی مالی و زمانی و مکانی میرساند، تلاش برای یافتن کاری خاص یا ایدهای پولساز نیست، زیرا تو خودِ ثروت، خودِ لیاقت و خودِ عزّت هستی.
کار تو تجربهی خودت از طریق انجام کاری است که وجودت را زنده نگه میدارد. وقتی به شیوهی درونت زندگی کنی و خواستههای قلبت را انجام دهی، نه تنها لذت میبری، نه تنها در احساس خوب میمانی، بلکه نتیجه خاص و خارقالعاده که به دنبالش میگردی، به شکل سلامتی، ثروت، فروانی، استقلال مالی و آزادی زمانی وارد تجربه زندگیات میشود و احساس خوب داشتن را هر بار برایت سادهتر میکند.