سلام استاد عزیزم(عباس منش) و دوستای خوبم در راه هدایتم به سوی خوشبختی
اول از همه از خدای خوب و عزیز و مهربونم از صمیمقلبم سپاسگذارم که هر لحظه منو هدایت میکنه خدایی که منو تنها نمیذاره و خدایی که هر لحظه نور ایمان به خودشو در دل من بیشتر و پر رنگتر میکنه که این خدای من لایق سپاسگذاری شکر گذاری بی انتهاست
واقعا نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن
من مونا باهری راد هستم که تیر امسال میشم ۲۷ساله
داستان من ازونجا شروع شد که من غرق در افسردگی شدید بودم و تا خرتناق تو یاس و نا امیدی غرق کرده بودم خودمو ( دقت کنید خودم اون بلاهارو سر خودم اوردم ) روزی بیشتر از ۱۰ تا ۱۳ تا قرص مصرف میکردم ازصبتا شب که ۱۰تا ازین قرصا داروی اعصاب و روان بود و من به مدت یک سال ونیم هر روز اونهمه دارو مصرف میکردم
بجز اونا ماهییک بار شایدم دو بار کارم بهبیمارستان و سرم و دارو های تقویتی میکشید و هفته ای نبود که من یه بیماری عجیب غریب نگیرم طوری که دیگه خانوادم براشون عادی شده بود مریضیم و دیگه نگرانم نمیشدن و حتیبسیار خسته هم شده بودن از وضعیت من و در کنار اینهمه میگرن شدیدیداشتم که هر یکروز در میون چهار پنجساعت میگرنم میگرفت و با هیچ دارویی اروم نمیشد میگرنی که داشتم یه نوع خاصی بود که دردهای طولانی داشت و باید دارویی رو مصرفمیکردم که تو کل دنیا منسوخ شده
اوضاع مالی من هم خیلی عجیب بود من مربی انگلیسی یه مهد vip بودم و حقوق نسبتا خوبی هم میگرفتم اما کل حقوقم که هیییییییچ ، یه مبلغی هم از بقیه قرض میگرفتم و خرج دوا دکترم میکردم و یکی از خواهرای عزیزم هم هر هفته منو یه روان پزشکمیبورد کلیگریه میکرد والتماسم میکرد تا بیام و کلی هم هزینه میکرد دستشومیبوسم که اونقدر نگرانم بود
از طرف دیگه هم تو رابطه ای بودم که اون شخص بمن بسیار احساس بی ارزشی و بی لیاقتی میداد و خودم هم اینو باور کرده بودم رابطه ای شیطانیبود باعث شده بود خدارو به کلفراموش کنم دیگه خدا برام تعریفی نداشت و اون ادم شده بود تمام زندگی من اون موقع فکر میکردم اگر نباشه یه لحظه من میمیرم درجا
تا اینکهههههههههه خدا بهم یه چشمکی زد
گوشیم زنگ خورد یکی از خواهرام بود به اسم ندا
این خواهرم و همسرشون چندسالی هست با استاد عزیزم اشنا هستن و محصولات استاد و خریدن
کاملا یادمه داشتم ناله میکردم که ندا خسته شدم از بسقرص میخورم یک ساله خواب راحت نداشتم
همش دنبال خوشیای کاذبی بودم که بمن لحظه ای فراموشی بده از مردابی که خودمو دارم توش غرق میکنم که بعد از چند ساعت که اثر اون مشروبات الکلیمیرفت حالم به شدت بدتر میشد میگرنم سراغم میومد و ........
یادمه ندا بهم یه کلمه گفت :
میخوای تغییر کنی یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی جدی و محکم ازم پرسید
منم گفتم اره و بهم گفت شروعکنم به توجه کردن به نعمتهایی که دارم ببینمچیا دارم و برام عادی شده به چشمم نمیاد و همینطور برام چندتا فایل استاد و که رایگان بودن برام فرستاد و تاکید کرد که هر لحظه باید هندزفری تو گوشم باشه و این صحبتها رو گوش کنم و کلی هم باهام حرف زد که باید دوستاتو بذاریکنار هرروز بمن زنگمیزد و منو چک میکرد و از حالم با خبر میشد حتی باهم مسافرت هم رفتیم
مطمئنم اگر ندا اونقدر سماجت نمیکرد من بیشتر از یه روز به تمرینا عملنمیکردم ندا حتی دعوامم میکرد داد میزد سرم اگر میگفتم حالم بده انقد باهام حرف میزد تا یادم بره حالم بده
اون یکی خواهرم هم با استاد عزیزم آشنا شد و بعد ازفایلای رایگان ، افرینش استاد و خرید و بمنم داد
انکار نمیکنم خیلی سختم بود شنیدن حرفای استاد حتی خندم میگرفت میگفتم نفسش از جایگرم بلند میشه اینا همه تله پوله اما باز گوش دادم !!!!! همشمیگفتمچرت و پرته این حرفا با هر جمله استاد من یه ضد و نقیضش و تو دلم میگفتم اما جالب اینجاست بازم گوش میدادم !!!!! البته از بس ندا پیگیری میکرد میدونستم اگر بهم زنگ میزد و میفهمید حال ندارم شروعمیکرد ....... منم حوصله نداشتم پیش خودم میگفتم ولش کن بذار گوش بدم منکه با اینچیزا حالم خوب نمیشه اینهمه داروهایخفن و قوی میخورم هیچی به هیچی اونوقت صحبتای اینطوری بخواد حالمو خوب کنه !!!!!!! ندا ازم سوال درباره فایلا میپرسید یا حتی دفتر شکر گذاریمو چک میکرد تا مطمئن شه من دارم انجام میدم تمریناتو و ازونجاییکه من وضعیت روحی خوبی نداشتم بدمنمیومد ندا منو تایید کنه و احساس کنم در نظر ندا دارم عوض میشم واقعا اولش تمام این تغییرات ازجانب خودم نبود فقطمیخواستمندا بهم گیر نده
یه شببیرون بودم با دوستام و دیر اومدم خونه و پدرم باهام تند برخورد کرد منم که از نظر وضعیت روحی تعطیلبودم کلا انقد داد زدم سر بابام و حرفایی بهش زدم که به گریه انداختمش حتی هلش دادم و ساعت ۱۱:۳۰ شب از خونه زدم بیرون و خواهرم مریم دنبالم اومد با گریه بهم التماس میکرد سوار ماشینش شم و من قهر کردم و یک هفته خونه نرفتم رفتم خونه ندا و اون باهام خیلی صحبت کرد خیلی بیشتر از قبل (اون موقع صحبت هایندا رو بیشتر ازحرفای استاد دوس داشتم حاضر بودم ندا باهام حرف بزنه ولی عباسمنش و گوش نکنم ) بعد سرکار کهبرمیگشتم خونه ندا و از خانواده خودم فاصله داشتم کم کم حالم بهتر شد
شروع کردم از دوستام که همکارامم بودن فاصله گرفتم چون همش باهم یا سیگار میکشیدیم یا صحبتهای نا امید کننده میزدیم دوستام از بدبختیاشون میگفتن منم خوراکم بود بشینم بدبختیبقیه رو گوش کنم اما بعد این دعوا خودمو ازونا جدا میدیدم دیگه باهاشون بهم خوش نمیگذشت حتی از مهدکودکمون خوشم نمیومد
احساس میکردم محیطش داره آرامشمو بهم میزنه همش دعوا و استرس داشتم اونجا
تصمیمم روگرفتم و استفامو نوشتم !!!! بعد چهارسال سابقه
حتی قبلش دنبال کارم نگشتم که اول یکاری پیدا کنم بعد بیام بیرون
انگار جسارتم بیشتر شده بود و ترسم کمتر انگار مصمم تر بودم کم کم داشتم میفهمیدم که چیمیخوام
وقتی تو خونه بودم یکی از فایلای استاد که میگن چندین ساله دارو مصرف نکردن و فقط دوبار عسل و آبلیمو خوردن خوب شدن و شنیدم و مثل یه جرقه تو ذهنم روشن شد که اگر این حرفا درسته و من انقد ذهنمو باورم قویه بذار امتحان کنم رو داروهام
و یک شبه اونهمه دارو رو ریختم دور راستشو بخوای ارتباطم داشت کمکم با خداوند شکل میگرفت یادمه ندا بهم گفت خدایی که تورو افریده تک تکسلول های تورو داره کنترل میکنه بدنت روی نظم داره کارشو میکنه مطمئن باش میتونی با ایمان به اون سلامتیتو برگردونی و من هم خواستم که این حرفوباور کنم (هنوز باورش نداشتم ) که هیچ قرص و دارویی نمیتونه حال منو خوب کنه یا بد کنه این منم که میتونم حال خودمو تغییر بدم و تا الان که شش ماه گذشته حتی یک لحظه هم بهشون نیازی پیدا نکردم ( الان که فکمیکنممیبینم خیلی عجیبه شما داروی اعصاب و روان و که یک سالو نیم هرروز مصرف میکنی یک آن کنار بذاری ) اما برای من عجیب نبود اون لحظه من بهشون احتیاجی نداشتم دیگه
و بعد رفتم سراغ رابطه دوسال و نیم پر از احساس وابستگی و عادت به طرف مقابلم من تو این رابطه خیلی سختی کشیدم و اتفاقات بسیار بسیار ناخوشایندی برام افتاد که اصلا دلم نمیخواد مجددا به زبون بیارم وعنوانشون کنم این رابطه کاملا شیطانیبود
شیطان در ما رخنه کرده بود و بیرونم نمیرفت قشنگ یادمه یبار تو ماشین بودیم و من با گوشیم فایل فقطالله استادو به شدت دوس داشتم و بهش گفتم بیا گوش بدیم فقط چند ثانیه ازون فایل پخششد و با حالت خیلی بدی گفت اه این ات و اشغالا چیه اه اه بزن بره نمیخوام گوش کنم
اگر بمن بود واقعا فکر نمیکنم اون موقع ازون ادم جدا میشدم اما اینجا هم خدا از طریق ندا بهم کمک کرد یادمه ندا خیلی بهم اصرار کرد که این ادم به درد تو نمیخوره باهاش بهم بزن من از ندا حتی بدم اومد وقتی اینو شنیدم اون ادم برایمن تمام زندگیم بود الکیه مگه بهم بزنم !!!!!! اما خدا خسته نشد و منو رها نکرد بحال خودم و باعث شد ندا همچنان بهم اصرار کنه تا اینکه بخاطر سماجت ندا تسلیم شدم و یروز رفتم پیشش و بهشگفتم دیگه نمیخوام باهم ادامه بدیم و انقدر گریه کردم هم پیش اون و هم وقتی که ازش جدا شدم و چقدر تو بغل ندا گریه کردمو حتی تا چند روز از ندا بدم میومد اونو مث یه دیوی میدیدم که دوتا عاشق و از هم جداکرده
خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت این خصلتیکهبه انسان داده تا زود به شرایط عادت کنه
فراموش نمیکنم چقدر سختم بود و چقدر گریه کردم اما نذاشتم تو اون حال بمونم و با جدایی کنار اومدم
دیگه نه پسری تو زندگیم بود نه سرکار میرفتم وقتم آزاد تر بود برای اینکهبیشتر روی خودم کار کنم من تازه اون موقع استارت زدم با تمام وجودم دیگه ندایی درکار نبود خودم این راه و انتخاب کردم هر روز فایلای بیشتری از استاد گوش میدادم ورودی هامو کنترل میکردم ندا بهم میگفت بیا تو سایت عضوشو کامنتای بچه هارو بخون فایلای استاد و نگاه کن ولی من اون موقع میگفتم ولش کن حوصله ندارم همینا که دارم گوشمیدم بسمه اماالانمیفهمم من تکاملم رو طی نکرده بودم و تو مداری قرار نگرفته بودم که وارد سایت شم
شروع کردم شکرگذاری هایبیشتری نوشتن ارتباطم و با خدا نزدیکتر کردم بیشتر باهاش وقت گذروندم (مث کارتون هرکول که توبچگی میدیدم خدارو تصور میکردم) خیلی شبا قبلخوابتصور میکردم خدا منو بغل کرده و من تو اغوش خدا میخوابم
و الانم که پایه اساس زندگیم رو قانون فراوانی دارم میچینم
و خدای عزیز و مهربونم رو شاکرم که هر لحظه بیشتر وبیشتر هدایت میشم به سوی خوشبختی و ثروت و سلامتی ابدی
الان که دارم مینویسم دوره دوازده قدم روشروع کردم و قدم اول هستم و درکنارش افرینش و فایلای رایگان استاد عزیزم رو هم گوش میدم هر لحظه و هروز دارم تکاملم رو طی میکنم و کاملا تغییر و تو خودم حسمیکنم این همون زندگیه که من میخواستم من دنبال یه همچین ارامشیبودم که فکر میکردم با سیگار و مشروب میتونم بدستش بیارم
هرروز بیشتر رو خودم کار میکنم کهفقط الله یکتا روببینم روی اون حساب باز کنم وهرچی رو که میخوام اوکی رو از خودش که بی نهایت بخشنده اس بگیرم
هرروز روخودم کار میکنم تا با تمرین ستاره قطبی روزم رو بسازم و هر لحظه ی خودمو خلق کنم و چقدر لذت بخشه وقتی میبینم قانون داره جوابمیده و در دنیایی زندگی میکنم با قوانین ثابت که با ارامش خاطر ابدی میتونم در جهترسیدنبه اهدافم قدم بردارم
و الان در شرایطی هستم که توی آژانس هواپیمایی شروع به کاراموزی کردم(البته الان در قرنطینه ایم) دو هفته بعد بلیط فروختم همه تعجب کرده بودن که من چجوری انقد سریع تونستم با این شغل ارتباط برقرار کنم وزنمو ۱۰کیلو بیشتر کردم تو دوماه و بااین افزایش وزن خدارو صدهزار مرتبه شکر خیلی خیلی زیباترو خوش اندامتر شدم چون خیلی لاغر بودم قطع کردن داروهام هیچ اثر مخربی روم نذاشت که هییییچ سلامترم شدم تا الان که تقریبا شش ماه گذشته میگرنی سراغم نیومده با اینکه هیچ قرصی نمیخورم برای کنترلش حساببانکیم به لطف خدا اصلا خالی نمیشه که من بخوام از کسی پولیبگیرم همیشه خدا بهم میرسونه سریع ، وارد رابطه ای شدم با پسری که بسیار بهم احساس ارزشمندی و لیاقت میداد اما چون باورهای توحیدی متفاوتی داشت گاهی وقتا مثل دست انداز میشد تو جاده هدایت من بخاطر همین اون ادم و با شجاعت از زندگیم حذف و براش ارزوی خوشبختی کردم ولی باعث شدخیلی باورهای لیاقت و احساسارزشمند بودن در من تقویت شه که قطعا جزئی از مسیر هدایتم بوده و خدای بزرگم رو شاکرم
خوشحالم که در کنارتون هستم دوستای خوبم و کامنتای ارزشمند و تجربه شماهارومیخونم و انگیزم و آگاهیم بیشتر میشه
استاد عزیزم از شما بسیار سپاسگذارم و از خدای خوبم بسیار سپاسگذارم که ازطریق شما با من صحبت میکنه و هدایتم میکنه
دوستون دارم هرکجا هستید در پناه الله یکتا شاد پیروز و سربلند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
منبع: abasmanesh.com
telegram @abasmaneshe