ibookshop.ir
ibookshop.ir
خواندن ۹ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب قدرت باور دکتر جو دیسپنزا (جدیدترین کتاب جو دیسپنزا)

در ستایشِ کتاب قدرت باور

«قدرت باور راهنمایی است برای خلق معجزه در جسم، سلامتی و زندگی افراد. این کتاب فوق العاده است. شاید این کتاب تنها نسخه‌ای باشد که تا آخر عمر به آن نیاز دارید.»

-دکتر کریستین نورثراپ،

نویسنده‌ی کتاب پرفروش جسم زنان، حکمت زنان و کتاب حکمت یائسگی

«ذهن شما در موفقیت یا شکست همه‌ی کارهایی که انجام می‌دهید (خواه بحث روابط باشد و خواه مدرسه، کار، امور مالی یا رسیدن به خوش‌بختی) نقش بسزایی ایفا می‌کند. قدرت باور کتاب قدرتمندی است که به کاوش مهم‌ترین منابع در دسترس شما می‌پردازد و ابزارهای قدرتمندی به شما می‌دهد تا ذهن‌تان را بهینه کنید و میزان موفقیت‌تان را بالاتر ببرید. من روش دکتر دیسپنزا را در بیان ایده‌های پیچیده بسیار دوست دارم، چون طوری آن‌ها را توضیح می‌دهد که همه‌مان موضوع را درک کنیم و از آن منتفع شویم.»

-دکتر دنیل جی. ایمن،

بنیان‌گذار کلینیک ایمن و نویسنده‌ی کتاب پرفروش مغزتان را تغییر دهید تا زندگی‌تان تغییر کند و کتاب داشتن ذهنی خارق العاده در هر سن و سالی

«من در تجربیاتی که با بیماران و با بیماری‌های خطرناک داشته‌ام، به همان حقیقتی پی برده‌ام که در کتاب قدرت باور مطرح شده است. بدن همان چیزی را تجربه می‌کند که ذهن به آن باور داشته باشد. من یاد گرفته‌ام که افراد را فریب دهم و به سلامتی برسانم. پزشکان می‌توانند با کلمات خود افراد را بکشند و یا شفا دهند. همه‌ی ما در ذات خود توانایی شفای خودجوش را داریم. فقط باید یاد بگیریم که چطور استعدادهایمان را شکوفا کنیم. بخوانید و یاد بگیرید.»

پیشنهاد ویژه: سمینار ماورای طبیعی شدن دکتر جو دیسپنزا را از دست ندهید

-دکتر برنی سیگل،

نویسنده‌ی کتاب معجزات و هنر شفابخشی

«دکتر جو دیسپنزا تحقیقات علمی را در هم ترکیب کرده است و به رویکردی حقیقتاً انقلابی نسبت به مقوله‌ی شفای جسم به واسطه‌ی ذهن، دست یافته است. در حین خواندن این کتاب زبانم بند آمده بود. آفرین!»

-دکتر مونا لیزا شولتس،

نویسنده‌ی کتاب مشاور درون  و همه چیز خوب است

«اثر دارونما – پاسخ ما به این باور که داروی دریافتی می‌تواند ما را شفا دهد – از دیرباز در علم پزشکی به مثابه پدیده‌ای عجیب و غریب، مورد بررسی قرار گرفته است. دکتر جو دیسپنزا در کتاب قدرت باور، نشان می‌دهد که این اثر، نوعی ناهنجاری نیست. دیسپنزا در 12 فصل مختصر که مانند یک داستان هیجان انگیز علمی نوشته شده‌اند، دلایل مستحکمی برای اثبات این مسئله ارائه می‌کند که: اثر دارونما خود ما هستیم و می‌توانیم امکان شفا، معجزه و افزایش طول عمر را به خودمان ثابت ‌کنیم! من این کتاب را دوست دارم و منتظر زمانی هستم که اثر دارونما بنیاد زندگی روزمره‌ی همه‌ی ساکنان دنیا باشد.»

-گرگ بردین،

نویسنده‌ی کتاب پرفروش حقیقت ژرف و ماتریکس الهی

«دکتر جو دیسپنزا استادی است که می‌تواند علم را به زبانی بسیار ساده توضیح دهد تا برای همگان قابل فهم باشد.»

-دکتر دون میگل روئیز،

نویسنده‌ی کتاب چهار توافق

«قدرت باور کتابی است که خواندن آن بر همه‌ی کسانی که به دنبال سلامت ذهن، بدن و روح هستند، واجب است. دکتر جو دیسپنزا با ابطال این افسانه که سلامتی ما در کنترل خودمان نیست، قدرت و حق سلامتی و سعادت را به ما باز می‌گرداند و به ما یاد می‌دهد که چطور در زندگی‌مان به آن دست پیدا کنیم. خواندن این کتاب مانند این است که در بهترین بیمه‌ی درمانی دنیا ثبت نام کرده باشید.»

-سونیا شوکِت

مشاور حس ششم و نویسنده‌ی کتاب پرفروش پاسخ ساده است

تصمیمی بنیادین
بر خلاف توصیه‌ی تیم پزشکان، تصمیم گرفتم که بیمارستان را ترک کنم؛ پس با آمبولانس به خانه‌ی دو تا از دوستان صمیمی‌ام رفتم و به مدت سه ماه در آنجا ماندم و روی شفای بیماری تمرکز کردم. من مأموریتی داشتم. تصمیم گرفتم که هر روز ستون فقراتم را مهره به مهره بازسازی کنم و به این آگاهی نشان بدهم که چه می‌خواهم، البته اگر به تلاش‌های من توجه می‌کرد.

پیشنهاد ویژه : مجموعه کتابهای دکتر جو دیسپنزا با 30 درصد تخفیف

می‌دانستم که برای این کار باید حواسم را خوب جمع کنم... یعنی باید ذهنم را در لحظه‌ی حال نگه می‌داشتم – نه به گذشته فکر می‌کردم و نه نگران آینده می‌بودم؛ نه به شرایط زندگی بیرونی فکر می‌کردم و نه روی درد و علائم بیماری‌ام تمرکز می‌نمودم. وقتی با کسی وارد رابطه می‌شویم، خوب می‌دانیم که چه زمانی حواسش هست و چه زمانی حواسش نیست، مگر نه؟ آگاهی همان هشیاری است، هشیاری توجه کردن است و توجه کردن به معنای حضور و دقت کردن است؛ در نتیجه این آگاهی خوب می‌دانست که آیا من حواسم هست یا نه. در زمان تعامل با ذهن خودم، باید حواسم را خوب جمع می‌کردم؛ باید حواس من مانند حواس او می‌شد؛ باید اراده‌ی من مانند اراده‌ی او می‌شد و ذهنم نیز باید مانند ذهن او می‌شد.

بنابراین دو بار در روز به مدت دو ساعت به درون خودم فرو می‌رفتم و تصویر نتیجه‌ی مورد نظرم را در ذهنم ایجاد می‌کردم: یک ستون فقرات کاملاً سالم. البته متوجه شدم که آگاهی و تمرکز چندانی ندارم. خیلی خنده‌دار است. متوجه شدم که وقتی بحران یا مشکلی گریبان ما را می‌گیرد، ما به جای اینکه انرژی‌مان را صرف فکر کردن به خواسته‌مان کنیم، بیشتر انرژی و توجه‌مان را صرف فکر کردن به چیزهایی می‌کنیم که آن‌ها را نمی‌خواهیم. در چند هفته‌ی اول، من نیز در همین دام افتادم و تمام لحظاتم اینگونه سپری ‌شد.

وقتی داشتم برای ایجاد زندگی مورد نظرم و ترمیم ستون فقراتم مراقبه می‌کردم، ناگهان به خودم می‌آمدم و می‌دیدم که دارم به صورت ناخودآگاه به همان چیزهایی فکر می‌کنم که جراحان چند هفته قبل به من گفته بودند: اینکه به احتمال زیاد دیگر نخواهم توانست راه بروم. در درون خودم سرگرم بازسازی ستون فقراتم بودم که ناگهان متوجه می‌شدم دارم به فروش دفتر کایروپراکتیک فکر می‌کنم. داشتم در ذهن خودم راه رفتن را فراخوانی می‌کردم، اما ناگهان متوجه می‌شدم که دارم به این فکر می‌کنم که اگر باقی عمرم را در ویلچر سپری کنم، زندگی‌ام چگونه خواهد بود – فکر می‌کنم منظورم را فهمیده باشید.

هر بار که کنترل توجهم را از دست می‌دادم و ذهنم به افکار نامربوط معطوف می‌شد، از اول شروع می‌کردم و کل فرایند تجسم را از ابتدا انجام می‌دادم. کار سخت و طاقت‌فرسایی بود و راستش را بخواهید، یکی از سخت‌ترین کارهایی بود که تا آن زمان انجام داده بودم. اما با خودم می‌گفتم که این تصویر نهایی (که دوست دارم مشاهده‌گر درونم آن را ببیند) باید واضح، بی‌آلایش و بدون وقفه باشد. اگر می‌خواستم این آگاهی توانایی‌اش را به نمایش بگذارد، باید از ابتدا تا پایان هشیار می‌ماندم؛ نباید هشیاری‌ام را لحظه‌ای از دست می‌دادم.

شش هفته‌ی تمام با خودم جنگیدم و تلاش کردم که در پیشگاه این آگاهی حاضر شوم؛ و بالاخره توانستم فرایند بازسازی درونی را به طور کامل انجام دهم، طوری که دیگر لازم نبود دست از کار بردارم و از نو شروع کنم. اولین باری که توانستم این کار را انجام دهم، خوب یادم هست که چه حسی داشتم: مانند این بود که بالاخره توپ را داخل سبد انداخته باشم. احساس کردم که کارم را درست انجام داده‌ام. قلق کار دستم آمده بود. احساس کمال، رضایت و یگانگی می‌کردم. این اولین بار بود که حقیقتاً – در جسم و ذهنم - احساس آرامش و حضور می‌کردم. هیچ گفتگوی ذهنی در کار نبود؛ نه تحلیلی، نه فکری، نه مشغله‌ای و نه تلاشی؛ چیزی برداشته شد و نوعی آرامش و سکوت بر من مستولی شد. گویی دیگر هیچ یک از مسائل آینده و گذشته (که باید نگران‌شان می‌بودم)، برایم اهمیتی نداشت.

وقتی به این مرحله رسیدم، گام‌هایم استوارتر شد؛ چون در این مرحله وقتی داشتم ویژن خواسته‌‌ام (ترمیم مهره‌ها) را به وجود می‌آوردم، هر روز کارم آسان‌تر می‌شد. از همه مهم‌تر اینکه کم‌کم تغییرات فیزیولوژیکی قابل توجهی در من پدید می‌آمد. در این لحظه بود که توانستم تلاش‌های درونی‌ام را به اتفاقات بیرونی – که در بدنم می‌افتاد – ربط دهم. وقتی توانستم این ارتباط را برقرار کنم، توجه بیشتری را صرف این کارها کردم و با عزم راسخ‌تری به ادامه‌ی آن‌ها پرداختم؛ این کار را بارها تکرار کردم. به مرور چنین شد که دیگر لازم نبود تلاش زیادی به خرج دهم؛ با شادی و رغبت تمام کارم را انجام می‌دادم. به ناگاه کار به جایی رسید که می‌توانستم کارهای یک جلسه‌ی دو یا سه ساعته را در مدت کوتاه‌تری انجام دهم.

من زمان زیادی در اختیار داشتم. پس شروع کردم به فکر کردن در مورد اینکه تماشای غروب از کنار ساحل یا صرف شام به همراه دوستان در رستوران چه لذتی دارد؛ به این فکر می‌کردم که دیگر هیچ یک از این‌ها را ساده و بدیهی در نظر نخواهم گرفت. با جزئیات کامل تصور می‌کردم که دارم دوش می‌گیرم و برخورد آب به صورت و بدنم را احساس می‌کنم؛ تصور می‌کردم که خودم بدون اینکه کسی کمکم کند، به توالت می‌روم و یا در ساحل سان‌دیگو قدم می‌زنم و وزش باد را بر صورتم احساس می‌کنم. این‌ها برخی از چیزهایی بود که من قبل از تصادف قدرشان را نمی‌دانستم، اما حالا همه‌شان برایم بامعنا شده بودند – و به همین دلیل وقت گذاشتم و آنقدر آن‌ها را احساس کردم که گویی واقعا داشتم این کارها را انجام می‌دادم.

آن زمان نمی‌دانستم که دارم چکار می‌کنم، اما حالا می‌دانم: من داشتم به تمام امکان‌های بالقوه‌ای فکر می‌کردم که در میدان کوانتومی وجود داشتند؛ و داشتم از نظر عاطفی آن‌ها را تجربه می‌کردم. من نیت این آینده را با احساسات متعالی‌ای ترکیب کردم که اگر این کارها را انجام می‌دادم، به من دست می‌دادند؛ به همین دلیل بدنم در لحظه‌ی حال باورش شده بود که واقعا دارد آن اتفاق آینده را تجربه می‌کند. توانایی‌ام در مشاهده‌ی تقدیر مورد نظرم افزایش یافت و به همین دلیل سلول‌هایم خودشان را از نو سازمان‌دهی کردند. من داشتم به ژن‌های جدید، سیگنال‌های جدیدی می‌دادم؛ در نتیجه بدنم مسیر بهبودی را با سرعت بیشتری طی می‌کرد.

آنچه من داشتم یاد می‌گرفتم، یکی از اصول اصلی فیزیک کوانتوم بود: اینکه ذهن و ماده از هم جدا نیستند؛ اینکه افکار و احساسات ناخودآگاه و خودآگاه ما نقشه‌ای هستند که تقدیرمان بر اساس آن‌ رقم می‌خورد. ذهن انسان و ذهن امکان‌های لایتناهی میدان کوانتومی از پایداری، سرسپردگی و تمرکز لازم برخوردار است و می‌تواند هر آینده‌ی بالقوه‌ای را محقق کند. برای تحقق واقعیت آینده‌ای که به صورت بالقوه وجود دارد، لازم است این دو ذهن با هم کار کنند. من پی بردم که از این نظر همه‌ی ما مستقل از  نژاد، جنسیت، فرهنگ، جایگاه اجتماعی، تحصیلات، باورهای دینی و حتی اشتباهات گذشته‌مان، می‌توانیم آفریننده باشیم. اولین بار بود که تا این حد احساس سعادت و خوشبختی می‌کردم.

نُه هفته و نیم بعد از تصادف – بدون هیچ گونه جراحی و عملی - بلند شدم و زندگی‌ام را از سر گرفتم. من به طور کامل خوب شده بودم. در هفته‌ی دهم توانستم مطبم را باز کنم. فرایند بازتوانی را ادامه دادم و در هفته‌ی دوازدهم، دوباره ورزش و بدنسازی را از سر گرفتم. و امروز که حدود 30 سال از آن تصادف گذشته است، با صداقت تمام می‌گویم که از آن زمان تا کنون، به ندرت دردی در کمرم احساس کرده‌ام.

به مرور زمان علاقه‌ی زیادی به مبحث شفای خودجوش پیدا کردم. شفای خودجوش پدیده‌ای است که در آن افراد بدون مداخله‌ی پزشکی (یعنی بدون جراحی یا دارو) از دست بیماری‌های جدی و کشنده رها می‌شوند. در شب‌های دراز و غم‌انگیز پس از تصادف، با این آگاهی عهد کردم که اگر دوباره بتوانم راه بروم، تمام عمرم را وقف بررسی و تحقیق در مورد پیوند ذهن-بدن و مفهوم ارجحیت ذهن بر ماده کنم. اکنون سه دهه از آن زمان می‌گذرد و من زندگی‌ام را وقف همین کار کرده‌ام.

گرچه ما هنوز همه چیز را در مورد استفاده از قدرت ذهن و باورها نمی‌دانیم، اما افراد زیادی دارند با همین ایده‌ها تغییرات خارق العاده‌ای در زندگی‌شان ایجاد می‌کنند، تغییراتی که شاید از نظر دیگران کاملاً غیر ممکن باشند. کاربرد تکنیک‌های این کتاب فقط به مسئله‌ی شفای جسم محدود نمی‌شود؛ می‌توانید از این تکنیک‌ها برای بهبود تمام جنبه‌های زندگی‌تان استفاده کنید. امیدوارم این کتاب بتواند شما را ترغیب کند که این تکنیک‌ها را نیز امتحان کنید و این تغییرات ظاهراً ناممکن را در زندگی‌تان ممکن سازید.

پیشنهاد ویژه: کتاب صوتی ماورای طبیعی شدن دکتر جو دیسپنزا
کتاب قدرت باورجو دیسپنزاکتاب قدرت باور دکتر جو دیسپنزاکتابهای دکتر جو دیسپنزاماورای طبیعی شدن جو دیسپنزا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید