ابراهیم شجاعت
ابراهیم شجاعت
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

اقبال بما هو اقبال

بنا به توصیه چند تن از اساتید خوبم، کتاب گزیده شعرهای اقبال لاهوری را از انتشارات قدیانی در نمایشگاه کتاب امسال خریداری کردم و با این مرد بزرگ و آثار و دغدغه‌هایش کمی آشنا شدم.
اقبال لاهوری متولد سال ۱۲۵۶ در شهر سیالکوت در منطقه پنجاب پاکستان (البته در زمان حیات اقبال پاکستان از هندوستان جدا نشده بود) است. وی در خانواده‌ای مذهبی و شیعه تربیت یافت و جوانی او به فعالیت‌های سیاسی_اجتماعی و فعالیت‌های ضداستعماری گره خورد. جالب است بدانید که اقبال لاهوری و سید جمال الدین اسدآبادی در یک عصر می‌زیستند و هر دو برای احیای فکر دینی و جلوگیری از هجوم غرب‌زدگی در تلاش بودند.
اقبال نیز به مانند بسیاری از شعرای دیگر، شعر و هنر را مناسب‌ترین قالب برای انتقال معانی و معارف خود یافت و با وجود اینکه زبان اصلی او اردو بود، چندین دفتر شعر بسیار زیبا را به زبان فارسی سرود و همین امر باعث شده است که او را امروز، معروف‎‌ترین شاعر پارسی گوی معاصر شبه‌قاره هند به شمار آوریم.
عنصر اندیشه، مهم‌ترین عنصر شعرهای اقبال است.
توصیه می‌کنم شعرهای اقبال بخوانید و در آن‎‎‎‌ها تامل بفرمائید.

شعر آزادگی اسلامی و راز کربلا:
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است
عقل سفاک است و او سفاک‌تر
پاک‌تر چالاک‌تر بیباک‌تر
عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل
عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی میزند
عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است
آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند
عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران
عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند
عقل می‌گوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن
عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب
عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو
عشق را آرام جان حریت است
ناقه اش را ساربان حریت است
آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزاده‌ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل
سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امت ان کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب
موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید
زنده حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه‌ی خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون غلتیده است
پس بنای لااله گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سر ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد
تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله‌ها اندوختیم
شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت
تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
#اقبال_لاهوری
#فیلسوف
#سیاست‌مدار
#شاعر
#شبه‌‌قاره_هند
#شعر_معاصر
#نشر_قدیانی

معرفی کتابشعر معاصراقبال لاهوریغرب زدگیپاکستان
اندکی کتاب دوست و کمی هم کتاب خوان. مشتاق سفر به سرزمین‌های دوردست. عکاس خیابانی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید