ویرگول
ورودثبت نام
ابراهیم شجاعت
ابراهیم شجاعت
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

سفری به تاریخ یک قوم در هرم گرمای تابستان...

روستای تاریخی قلات بخش هکان، شهرستان جهرم
روستای تاریخی قلات بخش هکان، شهرستان جهرم





به نام خالق هستی بخش

سفر با دوچرخه به مقصد روستای تاریخی قلات

آغاز سفر، سه روز قبل از حرکت

همیشه سفرهای ما از زمانی آغاز می‌شوند که ما تصمیممان برای آن‌ها، جدی می‌شود شور سفر در رگ‌هایمان جاری می‌شود. سفر من هم از سه روز قبل، یعنی از 20 مرداد آغاز شد. جایی که تصمیم گرفتم که برای آخر هفته، یک تور دوچرخه سواری به مقصد دورترین روستای بخش هکان شهرستان جهرم، یعنی روستای قلات راه بیاندازم.

در گروه واتس آپی دوچرخه سواری این موضوع را در میان گذاشتم و با این کار سه هم رکاب برای این مقصد پیدا کردم.

مقصد ما شاید به لحاظ مسافت زیاد دور به نظر نمی‌رسید، اما گرمای نزدیک به 50 درجه هوای ظهرها، مقصدمان را دورتر از آنچه که بود، نشان می‌کرد.

گام مهم بعدی سفر، داشتن یخ (!) به اندازه کافی بود؛ چراکه عملا آب خنک کارایی نداشت و همان ابتای مسیر گرم می‌شد و کاربردش را از دست می‌داد. از دو روز قبل سفر، قمقمه ها را در فریزر گذاشتم تا حسابی یخ بزند. نکته مهم این است که هر آبی که در فریزر گذاشته می‌شود، هرچه بیشتر در ‌آن بماند، فردای حرکت هم دیرتر ذوب می‌شود.

شب قبل از حرکت، ابتدا باد لاستیک‌ها تنظیم کردم. سپس پمپ باد، کیلومترسنج و کیف وسایل پنچرگیری را چک و روی دوچرخه نصب کردم.

شالیزارها نخلستان‌ها، هوای این منطقه را مرطوب کرده بودند.
شالیزارها نخلستان‌ها، هوای این منطقه را مرطوب کرده بودند.


یکی از نکاتی که معمولا در شب قبل تمرین باید به آن توجه کرد این است که شام مقوی اما سبکی را میل کنید. نکته‌ای که من آن را رعایت نکردم و چون می‌دانستم فردا به انرژی زیادی نیز دارم، شامی پرچرب و آن هم بیشتر از توانم را میل کردم.

روز حرکت

صبح روز حرکت شد. همان اول صبح، بدترین خبر ممکن به من داده شد. هریک از سه نفر هم‌رکابان تور امروز، سفرشان را بنا به دلایلی کنسل و در نیمه‌های شب پیام داده بودند که فردا منتظرشان نباشم.

شاید کمتر از ده دقیقه پس از خواندن پیام‌های کنسلی، یک پیامک به روی گوشی من آمد. خب در آن موقع صبح،5:30 بامداد، می‌بایست یکی از رکاب زنان مطلع از برنامه می‌بود. نور امید در دیدگانم درخشید. درست حدس زده بودم.

شروع حرکت

شروع حرکت دو نفره ما از شهرستان جهرم، حدود ساعت 6:20 انجام شد. مسیر جهرم تا اولین روستا را که روستای تقی آباد بود، در هوایی خنک و همراه با نسیمی دلنشین، قبل از سر برآوردن خورشید رکاب زدیم. این مسیر که تا حدی سرپائینی هم هست، مسافتی کمتر از 11km دارد.

دومین روستا در این مسیر، روستای حنا می‌باشد که 4km تا تقی آباد فاصله دارد. البته این روستا اندکی تا جاده اصلی فاصله دارد و ما وارد آن نشدیم.

روستای بعدی، روستای جویان می‌باشد که حدود 1km تا حنا فاصله دارد. بر خلاف روستای حنا، جویان بر سر راه جاده اصلی می‌باشد. در این روستا یک امامزاده نیز دفن می‌باشد که می‌توان برای استراحت نیز از آن استفاده کرد. هر چند که آب سرد کن آن را دزدیده بودند!

یار و هم‌سفر محبوب من
یار و هم‌سفر محبوب من


هنگامی که به این روستا وارد شدیم، هوا روشن شده بود. در حال حرکت بودیم که به ناگه چند سگ ولگرد به ما حمله کردند. همیشه به هنگام حمله سگ‌ها، دو نکته اساسی را فراموش نکنید. اول ‌آن که سگ‌ها اگر متوجه ترس شما بشوند، برای حمله به شما بیشتر حریس و هیجان زده می‌شوند. پس در گام اول سعی کنید که سرعتتان را افزایش ندهید تا آن‌ها متوجه ترس شما نشوند.

نکته دومی که می‌تواند شما را از حمله سگ‌ها مصون نگه دارد، به صدا در آوردن زنگ روی فرمان می‌باشد؛ چرا که تجربه نشان داده است که سگ‌ها از صدای این زنگ‌ها می‌ترسند و از آن دوری می‌کنند.

اول ایمنی!
اول ایمنی!


حرکتمان را ادامه دادیم. جاده با اینکه از کیفیت آسفالت مناسبی برخوردار بود اما شانه خاکی نداشت و این موضوع، این جاده را کمی خطرناک کرده است. هر چند که این جاده صبح‌ها و حتی در ظهر هم بسیار خلوت است و تنها هر از چند دقیقه یک اتومبیل (که معمولا وانت بار نیز می‎باشد) و یا موتورسکلیت از آن عبور می‌کند که جای نگرانی نیست.

هنوز 3km از حرکتمان نگذشته بود که به روستای باغ عوض رسیدیم. کیفیت آسفالت جاده پس از این روستا تغییر کرد. در حقیقت جاده تا این روستا دارای روکش آسفالت نو بود و پس از این روستا، ما با آسفالت قدیمی مواجه بودیم. از آنجایی که ما با دوچرخه های CROSS COUNTRY به این سفر آمده بودیم، ترک‌ها و شکاف‌های مسیر برایمان مشکلی ایجاد نمی‌کرد، اما برای دورچرخه‌های کورسی می‌تواند اذیت کننده و حتی موجب پنچری نیز گردد.

4kmفاصله میان دو روستای باغ عوض و اقبال آباد بود. نکته مثبت مسیر، کفی بودن آن است. مسیر را بدون وقفه ادامه دادیم تا با رکاب زدن 7kmبه نظرآباد برسیم. فاصله دو روستا بیشتر شده بود و بین آن‌ها نیز هیچ چیز جز چند مزرعه کوچک وجود نداشت اما از اندکی قبل از روستای نظرآباد، باغات مرکبات و نخلستان‌های سرحال و زیبا شروع می‌شدند. 8kmباغ و نخستان را طی کردیم تا به روستای هکان برسیم. در برخی از قسمت‌های مسیر، درختان و باغ‌ها به قدر به جاده نزدیک بودند که کاملا رطوبت خاک در آن قسمت احساس می‌شد و حس شرجی به ما دست می‌داد.

روستای هکان روستای بزرگی بود که امکانات کافی برای تامین مواد غذایی و استراحت را دارا بود.

روستای زیبای قلات
روستای زیبای قلات


از روستای هکان تا روستای قلات کمتر از 2km فاصله بود. روستای قلات در منتهی علیه دو کوه بزرگ قرار گرفته است و یک رودخانه، رودخانه شور، نیز از کنار آن می‌گذرد. با این که این رودخانه یک روخانه فصلی به حساب می‌آید، اما تا اینجای تابستان پر آب مانده بود و حتی مردم روستا با آب آن، شالیزارهای زیادی را به وجود آورده بودند.

هم‌سفر، هم‌رکاب، همراه و یار لحظه‌های سخت من
هم‌سفر، هم‌رکاب، همراه و یار لحظه‌های سخت من


روستای قلات، یکی از روستای‌های تاریخی شهرستان جهرم به حساب می‌آید که بر روی یک تپه ساخته شده است. در بلندترین نقطه تپه نیز عمارتی زیبا و قدیمی وجود دارد که متعلق به خان قدیم این روستا می‌باشد. اطراف این روستا را باغات مرکبات، انار، انجیرستان، تاکستان، نخلستان و... تشکیل داده‌اند.

ما پس از یک ساعت و بیست دقیقه رکاب زدن بدون وقفه، از جهرم به روستای قلات رسیده بودیم.

حدود 38 کیلومتر را رکاب زده بودیم و بیش از 300 متر نیز ارتفاع کم کرده بودیم. کاهش ارتفاعی که در مسیر برگشت به صورت معکوس جبران می‌شد.

وارد روستای قلات شدیم و راه کوچه باغ‌های آن را گرفتیم و از جوی‌های پر آب و مزارع و شالیزارها گذر کردیم تا به لب رودخانه رسیدیم. اندکی استراحت کردیم و در کنار یکی از شالیزارها، صبحانه‌مان را میل کردیم.

هوا داشت رو به گرمی می‌رفت و کمتر از نصف آب‌مان باقی مانده بود.

از روستای قلات خداحافظی کردیم و به روستای هکان آمدیم و یک بطری آب معدنی از این روستا خریداری کردیم و باز به راهمان ادامه دادیم.

مسیر برگشت اندکی سربالایی بود و هرچه جلوتر می‌رفتیم، گرما بیشتر بر ما غلبه می‌کرد. انگار که آخر مسیر، آفتاب منتظر ما بود. هر چه جلوتر می‌رفتیم، گرم‌تر می‌شد و ما تشنه‌تر.

حدود نیمی از مسیر بازگشت را طی کرده بودیم که من متوجه شدم که تشنگی و خشکی لب‌های من عادی نیست، چرا که کمتر از 5 دقیقه پس از هر بار نوشیدن آب، لبانم کاملا خشک می‌شد. اندکی گرمازده شده بودم و کمی هم سردرد داشتم. در روستای باغ عوض ایستادیم تا از مسجد آنجا مقداری آب خنک تهیه کنیم.

تاب و توان ما در گرمای پنجاه و چند درجه آن روز گرفته شده بود...
تاب و توان ما در گرمای پنجاه و چند درجه آن روز گرفته شده بود...


من بسیار تشنه بودم اما چون حداقل 2 لیتر آب خورده بودم، دیگر حتی توان آب خوردن را نیز نداشتم.

هر طور بود خودمان را به روستای جویان رساندیم.

در روستای جویان هم یک دکه سوپرمارکت وجود داشت که از آن یک نوشابه خنک خریدیم تا اندکی قند بدنمان بر گردد. یک امامزاده بود که می‌شد در آن استراحت کرد. هر لحظه حال من بدتر می‌شد.

بالاخره مشکل بدنم را متوجه شدم و ذلیل مسئله‌ی خشکی لبانم را یافتم. شام سنگین و پرچرب دیشب، کار را خراب کرده بود. معده‌ی من نتوانسته بود تا صبح این حجم از غذا را حضم کند. از صبح هم که روی دوچرخه بودیم و در بدنم حال تکان خوردن و طلاطم بود. دو لیتر آب و یک صبحانه هم به آن اضافه شده بود. همه این‌ها یک طرف، گرمای بیش از 50 درجه هوا هم یک طرف. کار از کار گذشته بود. من که متوجه این مشکل شدم، یک آن تمام انرژی و انگیزه‌ام را باختم. حتی نایی برای راه رفتن و حرف زدن هم دیگر نداشتم.

همان طور که پیش‌تر گفتم، جاده این مسیر مملو از وانت بار بود. هوا بسیار رم بود و چیزی از مسیر باقی نمانده بود، پس به رفیقم گفتم که حرکتش را ادامه دهد تا من هم یکی از وانت‌های عبوری را مجاب کنم که به من کمک کند.

در همین اثنا تنها فکری که به ذهنم رسید تا حالم کمی بهتر و از حالت تهوع‌ام کاسته شود، قی کردن بود. شاید بهترین راه حل هم در این شرایط اضطراری و سفر همین راه باشد که بسیار موثر و سریع عمل می‌کند.

اندکی در این روستا ماندم و استراحت کردم و بالاخره یکی از وانت بارهای عبوری لطف کرد و من و دوچرخه‌ام را سوار کرد و تا ابتدای شهر جهرم رساند.

حالم بهتر شده بود و حتی شاید دیگر مشکلی هم نداشتم، اما همچنان ترس و دلهره من را از رکاب زدن باز می‌داشت.

حقیقتا که مهم‌ترین عامل در رسیدن به مقصد، داشتن روحیه و انگیزه می‌باشد.

الحمدلله

بدون شرح
بدون شرح



سفرنامهسایکل توریستدوچرخه سواریسفر
اندکی کتاب دوست و کمی هم کتاب خوان. مشتاق سفر به سرزمین‌های دوردست. عکاس خیابانی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید