ابراهیم شجاعت
ابراهیم شجاعت
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

کمی با ادیبات نروژ

یو نسبو
یو نسبو نام یکی از معروف‌ترین نویسندگان حال حاضر در دنیا است. نسبو متولد سال ۱۹۶۰ در نروژ است و در سال ۱۹۹۷ با انتشار اولین اثر خود به نام #خفاش (The bat) با استقبال زیادی رو به رو شد و پس از آن نیز چندین اثر دیگر را از خود منتشر کرده و فروش کتاب‌های او از بیست و چند میلیون گذشته است.
اکثر کتاب‌های نسبو را رمان‌های جنایی تشکیل می‌دهند که پتانسیل ساخت فیلم را نیز دارند و حتی از کتاب #کارگماران (Headhunters) و چندین کتاب دیگر او نیز فیلم‌های سینما ساخته شده است.
کتاب خورشید نیمه شب (Midnight Sun) اولین کتاب از کتاب‌های یو نسبو هست که به زبان فارسی ترجمه شده و ما را بیش از پیش با واقعیت‌های فرهنگیِ امروز غرب آشنا می‌کند.
جایی که بدون پرده سخن از فروپاشی خانواده و خیانت زده می‌شود و داستان حول مردی است که همسرش به او خیانت کرده و خود نیز به خاطر کشتن صاحب کار زورگیر خود، فراری است؛ این شخصیت در ادامه با دختر راهبه‌ای آشنا می‌شود که یک فرزند دارد و همسرش او را ترک کرده اما آنان به همه از کشته شدن او خبر می‌دهند.
در حقیقت می‌توان با تحلیل گفت و گوهای شخصیت‌های داستان، آن روی پرده غرب (وحشی) را دید و نظاره‌گر مرگ اخلاق در کلیسا و غرب بود.
خواندن این کتاب را به افرادی که دوست دارند با حقیقت تفکر غربی بیشتر آشنا شوند، توصیه می‌کنم.


قسمتی از داستان:

«در قسمت جنوبی کلیسا نشستم و سیگارم را روشن کردم. می‌دانم چرا سیگار می‌کشم. چون معتاد نیستم. منظورم این است که خونم تشنهٔ نیکوتین نیست. این طور نیست. داستان چیز دیگری است. چیزی مربوط به خود این عمل. آرامم می‌کند. شاید چند نخ علف هم بکشم. به نیکوتین معتادم؟ نخیر، مطمئنم که نیستم. شاید الکلی هم باشم، اما باز هم مطمئن نیستم. البته دوست دارم نشئه و شنگول و مست باشم؛ در این شکی نیست. زمانی والیوم را خیلی دوست داشتم. یا بهتر بگویم، اصلا دوست نداشتم والیوم نخورم. به خاطر همین، والیوم تنها دارویی بود که حس کردم باید بی‌برو و برگرد کنارش بگذارم.

وقتی شروع کردم به حشیش فروشی، به خاطر این بود که اندازه مصرف خودم در بیاوریم. ساده و منطقی بود: آن قدر می‌خری که بتوانی سر قیمتش چانه بزنی. دوسوم آن را قسمت قسمت می‌کنی و به قیمت گران‌تر می‌فروشی. اجی مجی! سهمیه خودت در می‌آید. زمان زیادی نمی‌گذرد تا کار به جایی برسد که این شغل تمام بشود. اما تا اولین جنس فروشی من خیلی طول کشید. آن‌قدر طولانی و پیچیده و پردردسر بود که احتمال داشت از خیرش بگذرم. در پارک استالاتس پارکن، در مرکز اسلو، می‌ایستادم و در گوش عابرانی که به نظرم به اندازه کافی موهایشان بلند بود یا لباسشان اجق وجق بود، زیر لب پرسیدم «دوا؟» و برای جنسم مشتری جور می‌کردم.همیشه در زندگی، اولین بار بدترین اتفاق‌ها می‌افتد. وقتی یک نفر با موهای تراشیده و پیراهن سفید ایستاد و دو گرم از من خواست، زهره‌ام ترکید و پا به فرار گذاشتم.

می‌دانستم پلیس مخفی نبود؛ چون پلیس‌ها بلندترین موها و اجق وجق‌ترین لباس‌ها را دارند. ترسیده بودم نکند یکی از افراد فیشرمن باشد.»


#خورشید_نیمه_شب
#یو_نسبو
#Jo_Nesbo
#رمان_جنایی_خارجی
#نروژ
#غرب
#نیما_م._اشرفی

رمان خارجینروژغرب وحشیکلیسا
اندکی کتاب دوست و کمی هم کتاب خوان. مشتاق سفر به سرزمین‌های دوردست. عکاس خیابانی...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید