بسمالله الرحمن الرحیم
سلام راستش این مطلبی که دارم مینویسم بیشتر انتقال تجربه هست، تجربهای که خودم کسب کردم و خودم دردش رو چشیدم...
سعی میکنم که خیلی خلاصه بنویسم و زیاد سرتون رو درد نیارم! ولی خب نمیدونم قلم به کجاها خواهد رفت! بیشتر کسایی که میان توی این وبلاگ و مطالب رو میخونند از جنس هم هستند، یعنی با روحیهای مذهبی، یعنی کسایی که مذهب بخش مهمی از زندگیشون هست(اگر نگیم همه زندگیشون هست!)، به همین دلیل خیلیهامون میخوایم از آب هم کره بگیریم!!! و دنبال ثواب هستیم! این مقدمه رو نوشتم تا به این برسم که حتما احادیث مربوط به خدمت و احترام و... نسبت به خانوم هارو خوندید و میدونید که چقدر ثواب داره!(بر منکرش هم لعنت!)
همسرم چند سال پیش توی دوران عقد با پسرخاله مادرش ظلاق گرفته بود و من با علم به این موضوع به خاستگاریش رفتم دلیلم هم این بود که وقتی خداش مشکلی نداره با این موضوع من چرا باید مشکلی داشته باشم!(این موضوع حتی یک بار هم توی زندگی مشترکمون ازطرف من حتی یاداوری یا پرسشی نشد) یک سال عقد بودیم و رفتیم سر زندگیمون بماند که با دست خالی زندگیمون رو شروع کردیم، ولی از اونجایی که تمام زندگیم رو روی اعتقاداتم قمار میکنم هیچ ترسی از شروع دست خالی برای زندگی نداشتم... خداروشکر وضع زندگی هم بعد ازدواج روزبروز درحال بهبود بود...
حتی همسرم هم از دهن من اسم خودش رو نشنیده بود چه برسه اطرافیان من و اون، همیشه با صفاتی که دوست داشتم اونو صدا میزدم و گفتن جمله دوست دارم هم ذکر شبانه روزیم بود! نمیگم همیشه ولی هر از چندگاهی هم توی کارهای خونه کمکش میکردم!(از ظرف شستن تا جاروب و...) چه در اطرافیان من چه اطرافیان اون علاقه من به همسرم زبونزد بود... (حالا اونقدر هم خوب نیودم و خیلی بدی ها هم داشتم، ولی خب چیزی که مشهور در اطرافیان بود رو گفتم) در خیلی از مواقع خواست خودم رو گزاشتم کنار بخاطر خواست همسرم... نمونه خیلی مهمش شرطی بود که توی خواستگاری گفتم و این بود که حداقل توی اوایل زندگی باید توی خونهای که توی روستامون تازه درست کرده بودیم باید زندگی کنیم... که به خاطر اصرار همسرم اومدیم توی شهر و با دست خالی رفتیم زیر بار اجاره خونه اونم ماهی 700! البته از دوران عقد یکسری سوءتفاهم هایی هم بین همسرم و مادرم پیش اومده بود و این سوءتفاهم ها بعد ازدواج به اوج خودش رسید و عملا رابطه همسرم با تمامی فامیلم قطع شد و منم خیلی کمرنگ! ... این کمرنگی هم باز بدلیل احترام به همسرم بود و نمیخواستم ناراحتش کنم... چیزی که زندگیمونو همیشه متشنج میکرد همین کینه همسرم نسبت به مادرم بود و چیزی که من درک نمیکردم و نمیکنم کینه هست...( کلا اگر بدترین دعوارو هم داشته باشم بعد از اینکه یکم شد یا مثلا از خواب بیدار شدم ریست تو فکتوری میشم!) توی تمامی این مدت با اینکه عملا همسرم قطع رابطه کرده بود با فامیل های من، من به خودم میگفتم اگر منم همانند اون رفتار کنم فرقی باهاش نخواهم داشت... به همین دلیل با همه فامیل های خودش رفت و امد داشتم! توی این گیرو دار پدرومادر همسرم هم قصد جدا شدن از هم رو گرفتن! اون سوءتفاهم های همسرم هم هی بیشتر و بیشتر میشد تا جایی که رسید به توهم! توهم های واقعا عجیبی که وقتی رفته بودم مشاوره(هرچند دیر شده بود)، مشاور بهم میگفتم داری شوخی میکنی حتما این چیزارو میگی... برای نمونه اگر یک روز نون نمیخریدم به خاطر مشغله زیاد یا اینکه صبح از خواب بیدار نمیشدم به خاطر خستگی زیاد، میگفت حتما مادرت بهت زنگ زد که بهت بگه تو نون نخر! یا اینکه بخاطر دوشغله بودنم اون زمان (کار توی شرکت ریسندگی و طراحی دکوراسیون) روزانه نزدیک به 14-18 ساعت کار میکردم یعنی 5 صبح بیدار میشدم و بعضی از مواقع 9-10 شب میرفتم خونه... این یعنی خستگی زیادی رو بدنم متحمل بود... به همین دلیل تاخیر زیاد داشتم توی شرکت! و شرکت هم بهم گفته بودن که با تاخیر بعدی اخراجی! که تاخیر بعدیم رفت توی اوج تشنج هامون و من تاخیر کردم و اخراج شدم! تحلیل همسرم هم این بود که مادرم بهم زنگ زد که گفت نرو سرکار تا اخراج بشی! ... بماند همه این مسائل رو...
عملا به خاطر اون احترامات زیادی و ترجیح حرف اون به حرف خودم باعث شد که به طور کل زندگی از دستم در بره...
تمامی این مطلب فقط مقدمه بودن!
چیزی که توی زندگی بودم اسمش مرد نبود... مرد به کسی میگن که:
هر وقت هر مردی موراد بالارو داشت اون موقع باید بره سمت احادیثی که میگه به زن خدمت باید کرد و بهش محبت و ... (چون موارد بالا هم از همون احادیث گرفته شده...) در حقیقت تا زمانی که مرد، مرد نبود نباید احادیث مربوط به احترام مرد به زن رو رعایت کنه... اون احادیث مربوط به مردهاست و احادیثی که موارد بالا رو بیان میکنه مربوط به مرد سازی هست... به برای مثال میگم تا زمانی که شما نماز نخوندید نمیتونید مستحبات نماز رو انجام بدید!
توی زندگی مشترک من با همسرم من زن بودم و همسرم هم زن... دو تا زن که یکیشون جنسیتشون مرد هست و اون یکی زن نمیتونن در کنار هم زندگی کنن و این شده که زندگی مشترک من توسط همسرم به پایان رسید و من الان زیر چند صد میلیون تومن بدهی برای مهریه هستم!
ببخشید که طولانی شد! گفتم که قلم ادم رو میکشونه همراه خودش! خیلی نیازمند به دعاهاتون هستم! خوشحال میشم نظراتتون رو زیر این مطلب بخونم موفق وموید باشید در پناه حق یاعلی