نسلی از روان شناسان پدید آمدند که ما به آن ها رفتار گرایی روش شناختی می گوییم. این دسته از روان شناسان معتقد بودند که ما باید موضوعمان را محدود به چیزهایی کنیم که قابل مشاهده باشد. چه چیزهایی قابل مشاهده است؟ رفتار. آن ها ذهن را انکار نمی کردند بلکه استراتژی آن ها در روش مطالعه بود که این موضوع را بیان می کردند. به همین خاطر به آن ها رفتارگرایی روش شناختی گفته می شود. آنان معتقد بودند که تمام چیزهایی که ما از ان به عنوان پدیده های ذهنی از آن صحبت می کنیم را می توانیم از طریق رفتار آن ها را بررسی بکنیم. من نیازی نیست که بگویم این موجود چقدر تشنه است. بلکه می توانم بگویم که چقدر از آب محرومش کردم! یا مثلا نیازی نیست افسردگی را بر اساس Subjective filling توصیف کنم، بلکه می توانم بگویم که کسی که افسرده است در طول روز چقدر حرکت می کند و یا پلک های او می افتد یا چه میزانی گریه می کند و چه میزانی می خندد. و این را بر اساس شاخص های کاملا رفتاری بیان کنم. و با این رویکرد که آشنا هستید، شروع کردند به تولید دانش گسترده در حوزه های نظری و کاربردیِ روان شناسی. و تقریبا دو سه دهه حاکم بلامنازع روان شناسی بودند. و بخصوص روان شناسی که از اروپای غربی و آلمان بود را به امریکا بردند. در دانشگاه های امریکا به خاطر نفوذ ایدئولوژیک روان شناسان رفتار گرا تا حدود زیادی موضوعات مربوط به ذهن همه از حیطه مطالعه علمی خارج شده بود. . ما می بینیم که یک سکوت معنا دار طولانی در حوزه روان شناسی داریم و کسی مفاهیمی مانند cognition و perception و فرایندهای ذهنی و درونی را مطالعه نمی کند. این به خاطر این بود که دانشمندان معروفی مانند اسکینر (Skinner) بودند. کارهای جالبی هم دارند. چند کتاب دارند که یکی از آن ها «فراسوی آزادی و شان» هست. که دیدگاه های او درباره انسان و ماهیت رفتار انسان است و بیان می کند که چرا از این رویکرد برای توصیف پدیده های مربوط به انسان استفاده می کنند.
موفق باشید