آیدا مقدم
آیدا مقدم
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

کابوسِ آمدنت

قطره قطره‌ی روحم را

با اشک‌‌ ریخته‌ام

شب قبلَش خودم را

با غم کشته‌ام

داغت در رستاخیز

دامانم گرفت

عشقت در پاییز

گریبانم گرفت

منِ آواره‌ی بی‌نجوا

عاشق‌ترین بودم

در خرابه‌ی خانه‌ها

سر مزار دلم بودم

از شر دلتنگی

پرسه زدم در تنهایی

باران نبود

دریا نبود

غمت گر گرفت

جانم داغ بود

تو رفتی و غمت

مرا دوست دارد

کاش که روزی

قلبت به درد آید

خاطرت از فکرم

شبی بیرون آید

مهرت گوشه‌ی دلم

درد بی‌درمان شده

دل بی‌طاقت من

مزار رویایم شده

کابوس امدنت

عاقبت تعبیر شده.

~

• ایدا مقدم

• چهارشنبه- ۵ مرداد ۱۴۰۱

شعرشاعررویاکابوسعشق
نقاش، طراح، شاعر و نویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید