در پاسخ به این سؤال مهم که نخبه چه کسی است، با نظرات مختلف و متفاوتی برخورد میکنیم. این روزها، وقتی صحبت از فردی میشود، خصوصاً در مورد جوانان، میشنوی که فلانی از نخبگان است. منظور هم احتمالاً این است که ذهنی فعال و هوشی سرشار دارد. البته این هوش سرشار معمولا تأییدشده توسط دانشگاهی، مرکزی، بنیادی یا جای دیگری هم هست وگرنه هوش و استعداد بهتنهایی برای اینکه بگویند «نخبهای»، کافی نیست. در دوستان خوشاستعدادمان هم برخی نخبه هستند و برخی نه! به این معنی که برخی حوصلهٔ این را داشتهاند که در چارچوبهای تعریفشدهٔ نخبگی فعالیت کنند و حسوحال این را هم داشتهاند که بروند و یک فرایند چندماهه را در بنیاد نخبگان بگذرانند و بهعنوان نخبه تأییدیهای بگیرند. البته آهسته بگویم که این گواهینامه لزوماً به معنی برتری اینها نسبتبه دیگران نیست.
در این نوشته میخواهم نگاهی تحلیلی بیندازم به داستان نخبهشدن یا به نخبگی شناختهشدن. برای این منظور، چند سؤال مطرح است. واقعاً چه کسی نخبه است؟ چگونه میشود این نخبگی را فهمید یا اثبات کرد؟ ما الآن چگونه نخبگی را میفهمیم؟ با تعریف ما چه کسانی نخبه شدهاند؟ و تعریف ما از نخبگی چیست؟ بگذارید از آخر به اول شروع کنم.
طبق آییننامهها و تعاریف بنیاد نخبگان و سایر مراکزی که تشخیص نخبگی، بر عهدهٔ آنهاست، به افرادی که خروجیهای نخبگانی (اعم از علمی، ادبی و هنری) داشتهباشند، نخبه میگویند. اینها مواردی است که در تعریف نخبه و استعداد برتر در بنیاد نخبگان ارائه شدهاست:
«نخبه، به فرد برجسته و کارامدی اطلاق میشود که اثرگذاری وی در تولید و گسترش علم و هنر، فناوری، فرهنگسازی و مدیریت کشور، محسوس باشد و هوش، خلاقیت، کارآفرینی و نبوغ فکری وی در راستای تولید و گسترش دانش و نوآوری، موجب سرعتبخشیدن به رشد و توسعهٔ علمی و اعتلای جامعهٔ انسانی کشور گردد».
«استعداد برتر، به فردی اطلاق میشود که بهصورت بالقوه نخبه بوده ولی هنوز زمینههای لازم برای شناسایی کامل یا بروز استعدادهای ویژهٔ او فراهم نشدهاست».
و اما سؤال بعد اینکه این نخبه، چگونه شناخته میشود یا بهعبارتی شاخصها و سنجههای ما برای احراز نخبگی چیست؟ موارد زیر، کلیات مواردی است که در بنیاد نخبگان، بهعنوان شاخصهای نخبگی تعیین شدهاست:
«افرادی که دارای یکی از ویژگیهای زیر باشند، استعداد برتر یا نخبه شناخته میشوند:
حالا با نگاهی کاملاً خوشبینانه، تحلیلی بر این تعریف و شاخصها داشتهباشیم. یعنی فرض میکنیم که همان تعریف بنیاد نخبگان، بهترین تعریف است و شاخصها هم شاخصهای خوبی هستند. آیا واقعاً میتوان افرادی را با همین شاخصها و شرایط، بهطور صحیح شناخت؟ آنهایی که شناخته و حمایت میشوند، چه میشوند؟
در مورد المپیادیها و نفرات برتر کنکور و برگزیدگان جشنوارهها و مسابقات، کار خیلی سخت نیست، یعنی فارغ از اینکه کسی که جزء نفرات برگزیدهٔ مسابقات یا کنکور است، نخبه است یا نه، شناختنش کار سادهای است. اما در بقیهٔ موارد مجبوریم تعریف کنیم که برجسته کیست، برگزیده کیست، اثر فخیم و مؤثر چیست و خیلی موارد دیگر که لازم است تعریف کنیم، که میکنیم. برای اینکه این تعاریف هم مشخص شود، میآییم آییننامههایی هم طراحی میکنیم که وزارت بهداشت در پزشکی و وزارت علوم در دانشگاهها و حوزه برای حوزویان و وزارت صنایع برای صنعتگران و خلاصه هر کسی برای نخبگان حوزهٔ خودش، آییننامه وضع میکند و به کسانی که در این آییننامه جا میشوند، یک گواهینامه هم میدهد.
حالا از آن طرف نگاه کنیم! از یک عدهٔ بسیار معدود که نخبگی آنها شاخص است، بگذریم، اغلب کسانی که بهعنوان نخبه شناخته میشوند، کسانی هستند که میروند این آییننامهها را پیدا میکنند و مدارک و شواهدی برای اثبات نخبگی خود دستوپا و ارائه میکنند و نخبه میشوند. حرف اینجاست که همهٔ این سیستم، بر خوداظهاری استوار است و اول باید خود فرد، ادعای نخبهبودن بکند، بعد هم مطابق با آییننامهها، خروجیهایی را تنظیم کند و به مقام رفیع نخبگی نائل شود.
در این فرایند، چند نکته هست که فهرستوار به برخی اشاره میکنم.
اینها چند مورد بود که نشان میداد به فرض اینکه این تعریف از نخبگی و شاخصهای آن، درست باشد، نمیتوان امیدوار بود که با این روش بتوان سطح قابل توجهی از جامعهٔ نخبگان را تحت پوشش قرار داد.
مَخلَص کلام اینکه برای تعریف نخبه، یک عده روی استعدادها و توانمندیهای ذاتی تمرکز کردهاند و عدهای هم به تمرکز بر روی خروجی فعالیتهای افراد تأکید دارند. به بیان سادهتر، دستهٔ اول میگویند کسی نخبه است که استعداد و توانمندیهای خاصی در موضوعات مختلف دارد؛ مثلاً یک بچه که ضریب هوشی یا استعداد هنری یا حرکتی بالایی دارد، نخبه است؛ دستهٔ دوم معتقدند کسانی که خروجی کارهایشان، قوی و سطح بالاست، نخبه هستند؛ مثل کسی که یک مقالهٔ باارزش نوشته یا اختراع تأثیرگذاری دارد.
وقتی که خوب نگاه کنیم، میبینیم که در نخبگی، یک مفهوم کلیدی وجود دارد و آن، این است که انسان نخبه به هر صورت، توانسته خودش را از غمها و دغدغههای روزمرهای که دیگران دارند، آزاد کند و به مسائل بزرگتری فکر کند و بپردازد. یعنی نخبه، از دغدغههای گذران روزمره و امرار معاش گذشته و توانسته برای رسیدن به اهداف و دغدغههای بالاتری فعالیت و حرکت کند. بهصورت کلی، سه عامل باعث میشود که یک فرد از دغدغهٔ امور روزمره جدا شود:
در دو دستهٔ اول (یعنی کسانی که ظرفیتهای درونیِ خدادادی دارند و کسانی که برخوداریهای بیرونی دارند)، اگر این برخورداریها بهجای اینکه بر اهداف بلند و اصلاح جامعه و کمک به خلق متمرکز شود، به توسعهٔ همان نیازهای روزمره متوجه شود، این افراد در وادی حرص و طمع خواهندافتاد و نهتنها کمکی به جامعه و دیگران نخواهندکرد، که از توانمندیهایشان برای سلطهجویی بر دیگران استفاده خواهندکرد که بسیاری از مسائلی که بشر با آنها روبهروست، حاصل همین نخبگان اسیر است. پس کسی نخبه است و میتوان از او انتظار اصلاح و حل مسائل بزرگ را داشت که از مسائل شخصی خودش عبور کردهباشد.و البته کسی که خداوند به او ظرفیت و توانمندی داده، راحتتر و سریعتر میتواند از مسائل شخصی خودش عبور کند و به اهداف بلندتر بپردازد.
بنابراین تعریف نخبه از نظر من، این میشود: نخبه کسی است که بهواسطهٔ عواملی (چه عوامل خدادادی و چه عوامل اکتسابی)، ماورای مسائل و نیازهای سطح پایین خودش، فکر میکند و موجب تغییر مثبت، اصلاح و پیشرفت در خانواده، اطرافیان و جامعه میشود.
دستهٔ سوم نخبهها (یعنی افرادی که قطع تعلق کردهاند، نه چون بینیاز هستند، بلکه چون اصلاً دغدغههای شخصی را به حساب نمیآورند)، نخبههای کلیدیتر و مؤثرتری نسبتبه دو دستهٔ دیگر هستند. برای همین، برای پرورش نخبهها باید زمینههای قطع دلبستگی را در افراد فراهم کرد. ضمن اینکه اساساً چون این بخش از جامعهٔ نخبگانی، بهدنبال حمایت هم نیستند، نظامات منفعل حمایتی ما عملاً شامل این افراد نمیشود و معمولاً دو دستهٔ اول، آن هم اغلب آنهایی که فکری جز رفاه و برخورداری خود و آبادانی خانهٔ خود ندارند، مشمول این حمایتها میشوند. إنشاءالله با اصلاح ساختارها و سازِکارهای اداری و حمایتی، کار به دست آنها بیفتد که اعتلا و آبادانی کشور و رفع دغدغههای جامعه برایشان از آبادکردن خانه و حل مسائل کوچک خودشان مهمتر باشد.