بزرگی که فرجام او تیرگیست
برآن مهتری بر بباید گریست
سپهر بلند ار کشد زین تو
سرانجام خشتست بالین تو
سیاه پشتِ سیاه بر تنمان ..! زمین در زیر پای کارگرانی که برای روزی حلال جان می دادند ، به ناگاه فرو ریخت و تونل امیدشان را به گورستانی تاریک و بی صدا بدل کرد . تلاش امدادگران برای یافتن نشانه ای زندگی میان خاک و سنگ، بی ثمر ماند و هر لحظه امیدها به غبار تبدیل شد .
صدای ناله ی سوگوارانِ سیاه پوش در قاب تحمل ناپذیر معدنِ فروریخته ، پژواکی از اندوه عمیقی است که هنوز در دل این سرزمین زخم می زند ؛ زخمی که تا سال ها التیام نخواهد داشت .
از جان دادن هم می شود خسته شد ، التیام اگر باشد ..
احسان مژده