لغتنامه دهخدا:
انگشت گزیدن . [ اَ گ ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از مؤید الفضلاء). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن . (ناظم الاطباء). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت . (یادداشت مؤلف ) :
صورتگر چین از حسد صورت خوبش
هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده است .
امیر معزی .
عقل هم انگشت خود رامی گزد
زانکه جان اینجاست بیجان میروم .
مولوی (از انجمن آرا).
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشت گزیده .
سعدی .
بزیر تیغ تو از شرم ناشکیبایی
چو شمع میگزم انگشت زینهارخجل .
سعدی (از آنندراج ).
از