نکنه دیگه خوشحال نشم، نکنه دیگه هیچوقت ته دلم قرص نشه، نکنه دیگه اون لحظه هایی که از همه چی رضایت داری رو تجربه نکنم، تقصیر کیه؟ من حتی کسیُ ندارم که تقصیرا رو بندازم گردنش! من متاسفم واسه تو که داری اینجارو میخونی. در واقع داری با بدترین و مه آلودترین پارت زندگیه یکی از همین آدمایی که ممکنه فردا توی مترو باهاش توی مترو چشم تو چشم بشی رو میخونی.
این حجم زندگیِ یه نفره به مرز حال بهم زدن رسیده. من نمیخوام زنگ بزنم بابام بگم خسته شدم. من دلم نمیخواد وقتی مامان زنگ میزنه حالمو بپرسه بگم چقدر سختمه زندگی. من هنوز میگم همه چی خوبه. صدامو محکم میکنم پشت تلفن میگم حالم خوبه. میگم آره اتفاقا همین الان شام خوردم. میگم چشم میوه میخورم هر روز. میگم سیگار رو گذاشتم کنار. میگم هرشب سروقت میخوابم.
گناه اونا چیه که من هیچیم خوب نیست، که میوه نمیخورم، که سیگارم بیشتر شده، که هرشب خسته میخوابم و خسته تر بیدار میشم؟ ها؟ اونا که باعش نیستن. راستش خودمم باعثش نیستم. من خوب جلو رفتم. چیزایی رو یه نفره ساختم تو این شرایط که خیلیا با کمک خانواده دارن سعی میکنن بهش برسن. تقصیر کیه پس؟ شاید تقصیر هر سال شب یلداست که با یه تولد زورکی یه سال میفرستم بالاتر.
داشتم به این فکر میکردم که احتمالا از وقتی که سعی میکنی واسه پدر مادرت همه چیز رو خوب جلوه بدی تا مبادا نگرانت بشن، از همون موقع دیگه پذیرفتی که اونا پیر شدن و تو بالغ. این تلخ ترین واقعیت زندگیه به نظرم.