انگار ویرگول داره از من خوشش میاد و من هم به همین سبب مینویسم و ادامه میدم
حقیقتا همین چند بازدید پست هایی که به وقت نیمه شب مینویسم باعث میشود حس کنم که جدا زندگی به این تیرگی که فکر میکنم نیست.شاید هم هست به هرشکل نمیدانم
دو هفته ای شده که الان من گوشی ندارم و دارم با محیط اطرافم دوباره آشتی میکنم. کمتر ویپ میکشم و کمتر قهوه میخورم و با این که بیشتر زمان روز را از بیکاری خوابم انگار دوباره دارد یادم می آید که من فقط در دنیای کوچک و خلوتی که در موبایلم ساخته ام خلاصه نمیشوم.
چی بگم. دارم سعی میکنم از یک زاویه ی دیگر به دنیا نگاه کنم. به گیردادن های مادرم، به شوخی های پدرم،و به رابطه ام با خواهرم.
انگار همه چیز رو به بهبود است.انگار برای مدتی در یک خانه فقط در یک اتاق بودم و حالا که مجبور شدم از آن اتاق بیرون بیایم،همه چیز در آن خانه تازگی دارد
با قلم هم آشتی کردم.
با این که از سر بیکاری و در دسترس نبودن یوتیوب و فیلم ها و سریال هاست اما احساس خوبی دارم و دارم داستان هایی که نیمه تمام گذاشته ام را میخوانم که ادامشان را بنویسم.
هر روز هم مقداری دارم روی پروژه ی موسیقی ام کار میکنم تا بتوانم در آن باب هم صاحب اثر باشم.
احتمالا هم در آن باب. باب نظم به سبک مدرن یا به عبارتی هیپ هاپ آثار بیشتری بسازم تا در باب رمان و داستان سرایی
برنامه دارم یک فیلمنامه برای یک فیلم کوتاه هم بنویسم و فیلم کوتاه هم بسازم
خلاصه در هر شاخه ای از تولید محتوا میخواهم کار کنم تا شاخه ی مورد علاقه ام را پیدا کنم
بیش از این مطلبی نیست هرچند که هرچه گفته بودم را با سبک و سیاقی دیگر قلم زدم.
به قول دوستی در آخر باید بگویم:
در پناه خدایی که میپرستید
