بعد از چند ماه اومدم و نوشته هامو خوندم چند ساعتی رو حداقل به ساعت مطالعه ی سالیانه ی پست هام اضافه کردم
یکم برگشتم عقب یکم خودمو دیدم دیدم که اونوقتا چقدر کوچیک بودم
هیچی نگذشته هیچی!!! فقط سه ماه گذشته توی این سه ماه من چقدر خودمو کشتم
چقدر از اون فاز و حال و هوا دور شدم چقدر خودمو سانسور کردم
الان هم یه تابستون نصف نیمه دارم و باید که هم درس هامو دورع کنم
هم تمرینات کتاب نیمه ی تاریک وجود رو انجام بدم
از این ها بگذریم
سیگار هنوز یارمه
سیگار چیزیه که براش برنامه میریزم وقت و هزینه میزارم براش سختی میکشم و راه میرم براش سفر مبکنم از این ور شهر به اونورش
و حداقل از یسری از ادما بهتره حالتو بد میکنه ولی بهجاش باهاته تازه تو باید دلشو بشکنی و ترکش کنی اون از ته دل میخوادت
دوست دختر و پارتنر و دوست اجتماعی و جاست فرند و این ها که هیچ
الان یگم تو زندگیم پر نمیزنه
فقط خواستم بگم که
حالم خوبه
بهتر از قبل
و قوی تر
قوی تر از اون هومنی که میترسید ازخودش
یه تجربه ی باحال هم داشتم
ولی حال نوشتنشو ندارم
ولی یه کاری رو از این به بعد حداقل ماهی دو سه بار انجام میدم
میرم باغ پرندگان
روح ادم باز میشه
اگه خیلی وقته نرفتید پاشید برید
من باغ پرندگان ناژوان رفتم ورودیش 20 تمن بود
اندازه ی ی بسته چیپس
ولی روحمو باز کرد
حتما برید
همین