پادکستهای فناوری ایرانی یه فرصت خوبی هستن که تجربهی دیاسپورا تو سیلیکون ولی و شرکتهای موفق رو به اشتراک بزارن. ولی یه چیزی منو نگران میکنه: خیلی از این پادکستها به جای یه گفتگوی خوب و مفيد درباره چالشهای واقعیی که صنعت فناوری ایران باهاشون طرفه، بیشتر دنبال برجسته کردن و روایت داستانهای موفقیت شخصی افراد هستن.
خودم چند بار از طرف بعضی پادکسترها دعوت شدم و وقتی پرسیدم قراره درباره چی صحبت کنیم، معمولا میشنیدم «داستان خودت رو برامون تعریف کن» یا «راز موفقیتت چیه؟» جواب من هم این بود که نه موفقم و نه داستان شخصی من به کسی کمک میکنه. انگار باید خودم رو به عنوان یه سلبریتی جا بزنم نه بعنوان یه همکار که در معرض تجربیات متفاوتی قرار گرفته. این روش نه تنها برای مخاطب ایرانی توهینآمیزه، بلکه فرصت به اشتراک گذاشتن تجربیات رو هم از دست میدیم. تمرکز روی داستان شخصی من یا دیاسپورا، هیچ ربطی به مشکلات واقعی جامعه فناوری ایران نداره؛ شاید مخاطب احساس تحسین کنه و من هم میل خودشیفتگیم ارضا بشه، ولی هیچ نتیجه عملیای برای مخاطب نداره.
یه وقتایی هم موضوع بحث رو به عهدهی من میگذارن و میگن «هر موضوع فنیی که دلت میخواد». البته این یه سطح بهتر از «داستان شخصی»ه، اما باز هم نشون میده که پادکسترها هدف مشخصی بجز اینکه یه دیاسپورا دیگه رو جلوی میکروفون پادکستشون ببرن، ندارن.
یه تصور غلطی که متاسفانه با این روش دامن زده میشه اینه که دیاسپورا یا «اون ور آب» حتما نمونهی موفق و قابل الگوبردارییه. اما اتفاقا تجربهی من نشون داده که بخش بزرگی از داستان مهاجرت و حضور تو شرکتهای معتبر به شانس و بخش مهم دیگهای به توان مصاحبه کردن برای قبولی برمیگرده. شاید این دو عامل بیشتر از ۵۰ درصد دلیل حضور من و افرادی مثل من تو شرکتهای بزرگ باشه و نه لزوما شایستگیهای اکتسابی ما. بر همین اساس افراد بسیار توانمند و موثری تو داخل کشور میشناسم که یا این دو فاکتور رو ندارن یا تمایلی به مهاجرت ندارن، اما صلاحیت بیشتری برای به اشتراک گذاشتن تجربههاشون دارن.
اول یاداوری کنیم پادکست چه محصولی رو به مخاطب خودش ارائه میکنه؟ تو حالت پادکستهای فردمحور و روایتمحور، داستانهای شخصی و اتفاقها و روایتها برای مخاطب عرضه میشه. این محصول چه نیازی رو از مخاطب ایرانی برطرف میکنه؟ از نظر من شبیه به همون نیازی که مجلات زرد برطرف میکردن با مصاحبه با فلان بازیگر یا بازیکن و عکس بزرگش رو هم رو جلد مجله چاپ میکردن. اما به نظرم یه محصول دیگهای هم تو این بازار قابل ارائه هست که متاسفانه کمتر به اهمیت و تاثیرش توجه میشه:
تصور کنید که پادکست، به جای پرسیدن از روایتهای فردی، چالشهای رایج صنعت فناوری ایران رو برای بحث مطرح کنه. چالشهایی که روزانه تو ایران شرکتها و تیمها باهاشون سروکار دارن. مثالهایی از این دست شامل:
و خیلی موارد دیگه.
پادکستر میتونه تو هر کدوم از این موضوعات بعد از مطالعه و آمادگی شخصی، یک یا چند نفر از مهاجرین و صنعت فناوری ایران رو دعوت کنه و مصاحبه مفصلی انجام بده و روشهای شرکتهای مختلف رو برای مخاطبین عرضه کنه. هر شرکتی به یه روش ممکنه برای این مسائل راهکار داشته باشه. اما مخاطبین میتونن از مجموعهی متنوع روشها و نظرات، خودشون به جمعبندی و راهکار مناسب خودشون برسن و در کنار تجربیات شخصی خودشون اونها رو استفاده کنن.
جمعبندی:
به نظرم برخی پادکسترها برای مخاطب خودشون محصول اشتباهی رو ارائه میکنن. مخاطب آنها نیاز به شنیدن تجربیات متنوع دربارهی چالشهای صنعت خودش داره، اما لزوما به قصهی شخصی دیاسپورای ایرانی علاقه ندارن. دیاسپورا راه حل نیست، بلکه یه منبعه. ما باید از ترکیب تجربیات دیاسپورا و صنعت فناوری ایران برای کمک به حل مشکلات استفاده کنیم. یادآوری کنیم به خودمون که:
صنعت فناوری ایران یکی از پایههای اقتصاد مردمنهاد کشورمونه. اما متاسفانه مسیر معکوس اشتراک تجربههای موفق از دیگر اکوسیستمهای جهانی بهش مسیر تنگ و باریکیه. پادکسترها میتونن با تقویت محتواشون به باز شدن و گشایش این مسیر کمک کنن.
ایمان رحمتیزاده
(یکی از دیاسپورای همیشه دلتنگ ایران)