ویرگول
ورودثبت نام
ایمان مختاری اسکی
ایمان مختاری اسکی
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

ممد، دوست برنامه نویس من

شاید اگه تا چند سال پیش از من میرسیدید با تعصب شدید از پروژه های فردی دفاع میکردم و میگفتم که "پروژه های گروهی فقط زمان آدم رو حروم میکنه".اما زمانی که میخواستم توی اولین مسابقه برنامه نویسی شرکت کنم تازه متوجه اهمیت گروه و هم گروهی شدم، اینکه چطوری حین حل کردن مسئله های مختلف (میتونه شامل مسائل روزمره هم بشه) تبادل اطلاعات میشه، چطور ممکنه که نگرش آدمی عوض بشه(در موردش مفصل حرف میزنم) و در نهایت اینکه چطور آدم کم کم اون دیدگاه تعصبی خودش رو از دست میده و پذیرای نظرات مختلف میشه.
داستان از زمانی شروع شد که خیلی رندوم بهش پیشنهاد دادم که باهم توی یه گروه باشیم، و قبول کرد. من زیاد خوشحال نبودم ولی چون توی مسابقه تنهایی نمیشد وارد شد مجبور بودم، اما توی مسابقه تازه فهمیدم کار تیمی یعنی چی. و اینکه چقدر میشه نسبت به مشکلات دید تازه ای داشت. بعد از اون کم کم باهم دوست شدیم(اما هیچ موقع فکر نمیکردم انقدر جدی بشه) و هم دیگر رو شناختیم.من اون موقع برنامه نویس دات نت بودم و خیلی هم روش تعصب داشتم و برعکس ممد برنامه نویس پی اچ پی کار بود و لاراول کار میکرد. اما نمیدونم چی باعث شد که من دیدم کلا به همه چیز عوض بشه. چون بعد از اون دیگه کم کم علاقه ام رو به دات نت از دست دادم و به پی اچ پی رو آوردم. سیستم عاملم از مایکروسافت به لینوکس تغییر پیدا کرد و به طور کلی سبک من عوض شد، ولی خوشحال بودم چون بالخره کسی پیدا شده بود که میتونستم بهش اعتماد کنم و مهمتر از همه بتونم باهاش کد بزنم(شاید دلیل اصلیش همین باشه : کد زدن?). قبلش فکر میکردم با دیدن یه پکیج یودمی برنامه نویسی دیگه میشه همه چیز رو دونست اما وقتی با ممد شروع به انجام پروژه های مختلف کردم فهمیدم خیلی تجربه هست که نیاز دارم کسب کنم و خیلی چیز ها هست که باید یاد بگیرم. از نظر من تعصب زمانی به وجود میاد که دانشی وجود نداشته باشه و همین امر باعث میشه که انسان با اون دانسته ی ناچیزش مغرور بشه، همونطور که برتند راسل توی کتاب تاریخچه ی فلسفه ی غرب میگه :

علم به ما چیزی را میگوید که میتوانیم بدانیم، اما چیزی که میتوانیم بدانیم بسیار محدود است، و اگر فراموش کنیم که چقدر نمیتوانیم بدانیم به بسیاری از چیز ها که دارای اهمیت بسیاری است بی توجه میشویم.

میبینید؟
به نظر من هم تعصب زمانی از بین بره که انسان با بقیه همنوعان خودش ارتباط برقرار کنه و متوجه این قضیه بشه.
ممد، که در اینجا واقعا بهترین دوست من هست نماد آدمی هست که در زندگی هرکس ممکنه بیاد و باعث تغییر عظیمی بشه. من از موقعی که یادم هست به دنبال همچین آدمی بودم ولی فکر نمیکردم که اینطوری پیدا بشه.پس از ناممکن ها دوری نکنید.

پی نوشت 1 : هرگونه نقدی را با جان و دل میپذیرم.
پی نوشت 2 : من زیاد در نوشتن مهارت ندارم و هدفم از اومدن به ویرگول همین هست.

تیمبرنامه نویسدوستاهمیتهم تیمی
پسری که سعی میکند برنامه نویس باشد. و به طرز عجیبی در ارتباط با اجتماع مضطرب است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید