ویرگول
ورودثبت نام
ایمان گلکار
ایمان گلکار
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

بر روی مرزهای بی نظمی!

هیچ چیز هیجان انگیزی از «دانسته ها» بیرون نمیاد! همیشه و همیشه از دل چیزهایی که نمی دونیم، اتفاقات هیجان انگیز رخ میده! مثل فیلمی که تاحالا ندیدیم، مثل جایی که تاحالا نرفتیم، مثل کارهایی که تاحالا نکردیم! با این وجود مغز انسان به شکلی تکامل پیدا کرده که هر اتفاق جدیدی که میوفته، اون اتفاق رو در جهت تایید دانسته های قبلیش استفاده کنه (Cognitive Bias)! دلیلش هم اینه که خیلی از «عدم قطعیت» بدش میاد،‌ در واقع استرس ناشی از عدم قطعیت به شکل خطرناکی برای مغز انسان مضره، باعث پیر شدن سریع تر و مردن سلول های مغزی میشه، انعطاف پذیری مغز رو از بین میبره و توانایی عملکرد صحیح رو ازش میگیره! این شیوه تکامل، مغزی رو برای انسان ساخته که در مواقع عدم قطعیت ترجیح میده بر فرضیات غلط خودش که حتی میدونه درست نیستند پافشاری کنه به جای اینکه خودش رو در یک موقعت نادانسته و جدید قرار بده، به خاطر اینکه امن تر می مونه! در واقع این رفتار اینقدر شدیده که حتی به خودش اجازه نمیده فرضیات خودش رو مورد سوال قرار بده که توی یه موقعیت جدید قرار بگیره حتی اگه اون موقعیت جدید شانس این رو داشته باشه که از موقعیت فعلی خیلی بهتر باشه! این عملکرد اینقدر جدیه که تقریبا تمام رفتاری که انسان انجام میده برای کم کردن عدم قطعیت هست! نکته قابل تامل اینه که تنها حالتی که می تونیم دنیا رو متفاوت ببینیم قرار گرفتن در همین موقعیت های جدید و ناشناخته هست که با مورد سوال قرار دادن فرضیات قبلیمون شکل میگیره. این معنیش این نیست که فرضیاتی که داریم رو باید دور بریزیم، این فرضیات برای زنده موندن و ادامه مسیر زندگی برامون بسیار ارزشمند هستند، هر قدمی که در موقع راه رفتن بر میداریم، نتیجه پردازش هزاران فرضیه ای هست که مغز ما از دنیای اطراف و ارتباط دنیای اطراف با ما داره، آیا جایی که دارم پام رو میذارم به اندازه کافی سفت هست؟ آیا جایی که میخوام پام رو بذارم به اندازه کافی نزدیک هست؟ آیا ماهیچه های پام توانایی رسوندن پام به اونجا رو دارن؟ و خیلی از سوالات کوچیک و بزرگ دیگه ای که نتیجه اونها از فرضیات ما میاد! در واقع همین فرضیات هستند که ما رو زنده نگه میدارن اما همین فرضیات هم هستند که مانع مسیر ما میشن، چون چیزی که یه بار به درد خورده ممکنه دیگه به درد نخوره! برای همین مغز انسان دایما تلاش میکنه تا چیزهای بی معنی رو برای خودش معنادار کنه و به خاطر بسپاره، مغز انسان برای تکاملش نیاز داره که مرتب تکامل پیدا کنه! مرتب تجربه های جدید تجربه کنه و مرتب خودش رو با محیط تطابق بده! سوال اینه که چطور میشه دنیا رو متفاوت از فرضیاتمون ببینیم اگه تمامی چیزی که دنیا رو برامون تعریف میکنه فرضیات و تجربه قبلیمون هستند؟ با سوال کردن در مورد فرضیاتمون!

Beau Lotto: Thriving in a World That Doesn’t Exist
Beau Lotto: Thriving in a World That Doesn’t Exist

متفاوت نگاه کردن به دنیا با جواب هایی (فرضیات) که از قبل داریم اتفاق نمیوفته، با سوال کردن در مورد اون فرضیات اتفاق میوفته! کاری که سوال با مغز انسان میکنه اینه: به تصویر بالا نگاه کنین، من با تمام فرضیاتی که از دنیا دارم دایره قرمز هستم و با توجه به همین فرضیات همه آینده های ممکنی که می تونم تجربه کنم (فضای آینده های امکان پذیر)، بقیه دایره ها هستند، احتمال وقوع هر کدوم از آینده های احتمال پذیر هم با اندازه و فاصله اون از من مشخص شده، حالا اگه بهترین آینده ممکن برای من دایره سبز رنگ باشه، امکان دیدن اون آینده برای من وجود نداره، چون من با فرضیاتی که دارم احتمال وقوع آینده های دیگه ای رو برای خودم بیشتر می دونم و در نتیجه رفتاری که انجام میدم دایره آبی رنگ رو برای من میسازه! کاری که مورد سوال قرار دادن فرضیات، با من می کنه اینه که امکان دیدن و به وقوع پیوستن حالت های دیگه ای از فضای آینده های امکان پذیر رو برای من بیشتر می کنه! این نکته رو در نظر داشته باشیم که تمام رفتاری که ما انجام میدیم نتیجه فرضیات و جانبداری های (‌Bias) ماست، در واقع ساختار مغزی ما از این فرضیات و جانبداری ها ساخته شده و این ساختار اجازه دیدن متفاوت دنیا و در نتیجه رفتارهای متفاوت رو به ما نمیده، مگر اینکه این فرضیات رو مورد سوال قرار بدیم و بهشون فکر کنیم. در واقع اگر میخوام دایره سبز رنگ جزو آینده های محتمل من باشه باید بتونم با تغییر فرضیات خودم و نگاه متفاوت خودم، اونو بزرگ تر و نزدیک تر کنم! در واقع مورد سوال قرار دادن فرضیات، فضای آینده های امکان پذیر رو تغییر میده!

یه مثال ساده از اینکه فرضیات ما می تونن نحوه دیده شدن دنیا رو تغییر بدن، تصویری بود که چند سال پیش خیلی معروف شده بود و دست به دست میچرخید، با توجه به اولین فرضیه ای که با دیدن این تصویر مغز ما میسازه، مجسمه یا به سمت راست میچرخه یا به سمت چپ میچرخه و تغییر دادن این فرضیه نیاز به تلاش داره! چون مغز ما از عدم قطعیت خوشش نمیاد و وقتی که چیزی رو میبینه تلاش میکنه عدم قطعیت رو به قطعیت تبدیل کنه. اگه بهش نگاه کنید و سعی کنید زاویه دید خودتون رو پایین یا بالا ببرید (سعی کنید فرض کنید که از پایین دارین بهش نگاه می کنید یا برعکس از بالا، اگه موفق نشدید می تونید واقعا زاویه دیدتون به صفحه نمایش رو تغییر بدید) می تونید توی یه لحظه جهت چرخشش رو تغییر بدید! و وقتی جهت چرخشش عوض میشه (فرضیه جدیدی ساخته میشه)، از اون به بعد به چرخیدن در همون جهت ادامه میده و برای اینکه دوباره جهت چرخشش برعکس بشه باید تلاش کنید! تصویر هیچ تغییری نمی کنه ولی با سوال کردن در مورد فرضیه ای که در مورد جهت چرخش مجسمه دارین، می تونید برداشت متفاوتی ازش داشته باشید! این نتیجه مدلی هست که مغز انسان بر اساس اون تکامل پیدا کرده و همه تلاشش رو می کنه که عدم قطعیت رو به قطعیت تبدیل کنه تا استرس ناشی از اون رو تجربه نکنه. یه بار دیگه دلیلش رو هم با هم مرور کنیم، اگه هزاران سال پیش تونسته بودی برای خودت سرپناه درست کنی و غذا جمع کنی، دور شدن از اونجا ایده خیلی عاقلانه ای به نظر نمیرسید، چون دور شدن از یه جایی که میشناسیش و وارد شدن به یه محیط ناشناخته، احتمال مرگت رو به شکل های مختلفی زیاد می کرد! اما اگه غذا نداشتی چی؟ اگه هنوز سرپناهی نساخته بودی چی؟ نباید تکامل یه راهی هم برای روبرویی با ناشناخته و پتانسیل وقوع اتفاقات خوب ناشناخته برامون تعبیه کرده باشه؟ بازی!

ادامه دارد...


بازیبی نظمیتکامل
استودیو کاریزما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید