اگر تو پشتم باشی می توانم جهان را تکان بدهم .
بله ، اگر یک زن در زندگی من بود هیچ وقت تا این حد تباه نمی شدم ! راست می گم ، باور کن . اون زن تنها منبع الهام و انگیزه من خواهد بود . همین چند وقت پیش تازه این حقیقت رو از درونم کشف کردم .
نیاز شدید به حضور یک زن در زندگی ام ، نه برای لذت جنسی یا ارضای خودخواهی خودم یا فقط به خواطر اینکه توی سن ازدواج هستم و ... بلکه فقط به خواطر نیاز روانی شدیدم به حمایت عاطفی او . نیازم به یک منبع الهام . نیازم به یک موجود لطیف همچون گل تا مخاطب تمام احساس های زیبای من باشد ، مخاطب تمام اشعار و نوشته های کودکانه ام باشد .
من با کاراکتر های زن همذات پنداری بیشتری دارم ، مثل الی ، مالنیا، جینکس ، نگهبان آتش ...
از اونها الهام می گیرم و مورد تکریم و احترام من هستند. حتی با خیال کردن حضور آنها آرام می شوم . چند تا مرد عاقل می تونند من رو نصیحت کنند اما فقط یک کلمه از زنی که مورد تحسین من است می تواند روح من را زیر و رو کند .
من یک شوالیه ام که نه برای پادشاه بلکه برای ملکه می جنگد ، اگر ملکه ایی در کار نباشد آیا دلیلی برای جنگیدن و ادامه دادن هست ؟
فهمیدم که من در آرکتایپ هفایستوس قرار دارم ، مرد زشت و ناقصی که در تنهایی خودش با خلق آثار هنری زندگی می کند . او از طریق همین مصنوعات احساسات خود را بیان می کند . تمام منبع الهام و مخاطب این آثار هنری زیبا آفرودیت است . با حمایت عاطفی آفرودیت است که او می تواند در مقابل تمام خدایان المپ قد علم کند . آفرودیت شهامتی را که هفائستوس نیاز دارد به او می دهد .
به زندگی بی رمق من قدم بگذار
گذر کن ، اگر قصد ماندن نداری !
مثل شهابی آسمانی ، روشن کن دخمه سرد و تاریک مرا
می خواهم من را بپذیری تا به تو تعلق داشته باشم .
حتی اگر احساسی به من نداری
حضور تو برای من کافی است
مانند شاعری که در دل شب فقط با نور شمع می تواند بنویسد
بیخیال ، اونقدر هم بد نیست ، اینکه مخاطب عشق بی حد و حصر یک نفر باشی . حتی همین الان که در زندگی ام نیستی ، تا این حد دوستت دارم چه برسد به روزی که ....
حتی تصورش جرقه ایی از امید در دلم زنده می کند .
آیا دلیلی محکم تر این سراغ داری ؟