Void viper
خواندن ۲ دقیقه·۲۱ روز پیش

تنهام ...

نخوان !

فقط می خوام دردم رو آزاد کنم . می خوام بگم . فقط می خوام بنویسم به امید اینکه یک کم فقط یک ذره حالم بهتر بشه . کی به من اهمیت می ده ؟

من واسه هیچ کس مهم نیستم .

هیچ کس نیست که باهاش حرف بزنم . به هیچ جایی تعلق ندارم . به هیچ کسی وصل نیستم . گوشه ذهن هیچ کسی نیستم انگار که اصلا هویت ندارم .

واسه مردم من یک رهگذرم .

از هر پنج نفری که در روز باهاشون حرف می زنم چهار تاشون خودمم . دارم دیوانه می شم . شب ها حس غرق شدن به هم دست می ده .

هیچ کسی احساسات من رو جدی نمی گیره اصلا بعضی وقت ها شک می کنم .. اصلا این آدما احساس هم دارن ؟

چرا نمی فهمن که افسردگی یعنی چی ؟

هِی ! هِی ! من مریخی نیستم ، من یک انسانم مثل خودت و می تونی با من حرف بزنی ... حتی درمورد اینکه هوا سردتر شده .

حتی حاضرن با هوش مصنوعی حرف بزنن ولی با من نه . من کسی رو قضاوت نکردم .

هیچ وقت گزافه گویی نکردم . هیچ وقت پرحرفی نکردم . منی که توی یک جمع از همه ساکت تر بودم

چرا یک نفر حتی یک نفر نخواست که بیاد جلو ...

چرا وقتی شروع به حرف زدن می کنم مردم انگار حوصله شون سر می ره و از من فاصله می گیرن ؟

من حوصله سر برم ؟ چون که نمی خوام شوخی های احمقانه بکنم ؟ چون پر حرفی نمی کنم ؟ چون پشت سر کسی غیبت نمی کنم ؟

چون چیز های عمیق می گم ؟ چون علایق متفاوتی دارم ، چون حاضر نشدم وقتم رو تلف کنم ؟

چرا کسی من رو درک نمی کنه ؟

تا کِی باید تنهایی این مسیر رو ادامه بدم ؟


آره ، اوسامو دازای نیستم . خب که چی ؟ اداشو که می تونم در بیارم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید