ویرگول
ورودثبت نام
Iman Sahebi
Iman Sahebi
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

نه تو خدایی، نه من

پدرم یک اخلاق جالبی داشت که هر چه جلوتر می‌رفت، بر آن مصرتر می‌شد، و رسیده است به وضع فعلی که در اوج آن است. اخلاقی که گاهی اوقات روی مخم می‌رود، دلم می‌خواهد سر آن با او دعوا کنم، اما ناگهان به خودم می‌آیم و می‌بینم ای دل غافل، ناخودآگاه به من هم منتقل شده است!

فردی در فامیل رفتار بدی را از خود نشان می‌دهد و پدرم با او دعوا می‌کند. بعد از آن به ما می‌گوید «او نمی‌میرد تا به سزای عملش برسد»! یا مثلا برادرم را نگاه می‌کند و می‌گوید «بچه‌ی تو حتماً دختر خواهد شد»! جل الخالق! نمی‌دانستیم خدا سلطنتش را به شما واگذار کرده است :) اصلاً چرا نمی‌دانستم پرنس هستم؟ :)

شاید در ظاهر این حرف‌ها مسخره به نظر برسند؛ فردی ادعایی بکند که هیچ مدرکی برای آن ندارد، اما آن چنان آن را محکم بازگو می‌کند که هیچگونه شکی به دلت راه نمی‌دهی که حتماً همان است. اگر آن اتفاق نیفتد چه؟ به سادگی با بهانه‌ای از آن گذر می‌کند.

یادم می‌آید مسابقه‌ای در تلویزیون برگزار می‌شد که سوال ۴ گزینه‌ای پرسیده بود. پدرم بدون درنگ و با همین مدل خدایی گفت الف. شرکت‌کننده از راهنمای حذف دو گزینه استفاده می‌کند و الف و ج حذف می‌شوند. پدرم بلافاصله می‌گوید «آهان، ب است». شرکت‌کننده ب را انتخاب می‌کند و در نهایت جواب د می‌شود. پدرم همان لحظه می‌گوید «از اول هم گفتم د درست است». بعد اشاره می‌کند به چند سوال قبلی که به همین شیوه درست جواب داده بود و آن را به عنوان مدرک صداقت و درستی خود معرفی می‌کند.

شوخی می‌کرد؟ خیر، کاملاً جدی بود. جالب است، نه؟ واقعیت این است که نه. نه چون او پدر من است و نه چون او این چنین است. بلکه چون هر کسی به خودش نگاه کند، کم یا زیاد، اما همین رفتارها را از خود نشان می‌دهد.

گاهی اوقات پیش می‌آید که فردی را می‌بینیم که فکر می‌کنیم می‌توانیم به او کمک کنیم، نه چون می‌خواهیم به او کمک کنیم، بلکه چون می‌خواهیم به خود (یا حتی او) نشان دهیم که در آن زمینه بهتر هستیم. عملی که در ظاهر مفید است، ثواب دارد، زکات محسوب می‌شود، انسان‌دوستانه است، اما در واقعیت، وقتی کلاه خود را قاضی کنیم، می‌فهمیم که هیچ کدام از این‌ها را ندارد.

ریشه‌ی همه‌ی این موارد در تکبر است. عملی که ناخواسته اعمال ما را نابود می‌کند. در برنامه‌ی زندگی پس از زندگی، فردی تجربه‌ی مشابهی داشت. به دلیل کار بزرگی که انجام داده بود، باعث شده بود که جان هزاران نفر نجات پیدا کند، اما وقتی در عالم غیب اعمالش را نگاه می‌کند، می‌بیند چیزی برایش ننوشته‌اند. علتش را که جویا می‌شود، به او می‌گویند «می‌خواستی مردم بگویند فلانی این قضیه‌ی سخت را جمع کرد، خب گفتند و سر زبان‌ها افتادی، نتیجه مطلوب عملت را دیدی، پس چیزی از آن برای این‌ور نماند.» به همین سادگی، یک عملی به این بزرگی چون اخلاص نداشت، نابود شد.

به همین دلیل، از نظر من نمی‌توان کارهای ظاهری را به همین راحتی قضاوت کرد. نیت، ضریب‌دهنده‌ی اعمال است. عملی که بزرگ باشد اما نیتی پشت آن نباشد، ارزشی ندارد. عملی که تحول‌آفرین باشد اما با نیت شوم باشد، نه تنها ارزشی ندارد که تا زمانی که آن تحول ادامه داشته باشد، عمل او در جهت منفی برایش کار خواهد کرد. ظاهر قضیه را که نگاه می‌کنیم می‌گوییم «اوه! فلانی دنیا را تکان داد!» اما وقتی پرده‌ها کنار بروند، می‌فهمیم که نه، جای او بدتر از همه ماست، روندی را ایجاد کرده که باعث گمراهی قشر زیادی شده است.

تکبر، اخلاص، این موارد چیزهایی هستند که ما هنگام قضاوت‌های نابه‌جای خود در نظر نمی‌گیریم، فلذا همواره اشتباه می‌کنیم. اصل قضاوت کردن اشتباه است، چه بسا که هر سری با نادیده گرفتن این موارد تلفیق شود. اصلاً شیطان چرا شیطان شد؟ خدا را قبول نداشت؟ توحید و عدل و معاد را قبول نداشت؟ نه، این‌ها را داشت. فقط نمی‌توانست حرف همان خدایی که می‌پرستد را قبول کند که به او گفت جلوی کسی سجده کن که یک سجده‌ی مقبول مثل تو هم ندارد.

بعد از اینکه این چند روز داشتم به این موارد فکر می‌کردم، متوجه شدم که دچار چنین قضاوتی در مورد شخصی شده‌ام. یک رفتار خاصی از او دیده و سپس با خودم گفتم یک روزی حقش را کف دستش می‌گذارم. بیشتر از همه البته در مورد پدرم دچار چنین قضاوتی شدم و از روی عصبانیت در واکنش به رفتارهای او، با خود می‌گفتم «او چه کسی‌ست که قضاوت می‌کند چه کسی می‌میرد و چه کسی نمی‌میرد؟ چرا او می‌خواهد جای پای خدا بگذارد؟ چرا چنین حقی به خود می‌دهد؟»

بعد کمی فکر کردم. فهمیدم من دقیقاً همان خطایی را کرده‌ام که او کرده است. همان خطایی که شیطان کرده بود. با خود گفتم «مگر من خدایم که او را قضاوت می‌کنم که چرا بقیه را قضاوت کرده است؟!» فهمیدم که ناخودآگاه داشتم همان چیزی می‌شدم که همیشه از آن می‌ترسیدم. بیخیال شدم و تصمیم گرفتم دیگر در کار خدا دخالت نکنم و سرم در آخور خودم باشد، زیرا او کار خود را خوب بلد است و نیازی هم به من یا کامنت من ندارد! آخر سر هم در دلم به او گفتم: «ببین پدر جان، نه تو خدایی، نه من.»

قول می‌دهم دیگر از این مدل برای تولید عکس پست‌هایم استفاده نکنم.
قول می‌دهم دیگر از این مدل برای تولید عکس پست‌هایم استفاده نکنم.
انسانخدااخلاصتکبر
می‌نویسم می‌نویسم، چون که برنامه‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید