Iman Sahebi
Iman Sahebi
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

کار نوری

گاهی اوقات که می‌خواهم پیش خودم حساب و کتاب اعمالم را بکنم، با خود می‌گویم: «مرد مومن، چرا هیچ کاری محض رضای خدا انجام ندادی؟ پس چه کار دقیقاً کرده‌ای در این زندگی؟!» در آن هنگام از خود ناامید می‌شوم، اما کمی بعدتر عملی به ذهنم می‌آید که تنها دلخوشی‌ام همان می‌شود: گوش دادن!

گوش دادن ابعاد مختلفی دارد. چیزی که به طور خاص من روش متمرکز هستم، گوش دادن به حرف دیگران است وقتی که، هرچند ناخودآگاه، نیاز به شنیده شدن دارند. با خودم می‌گویم من که هیچ کاری نکرده‌ام، اما همین که موقع شنیدن حرف دیگران هم هیچ کاری نکنم و فقط حس آن‌ها را دریافت کنم و بشنوم، می‌تواند تأثیرات خیلی زیادی داشته باشد.

این مسئله به شیوه‌های مختلف ممکن است رخ بدهد. گاهی یک نفر عصبانی است و صرف اینکه در کنار یک نفر بتواند به یک آدمی فحش بدهد و حس درک شدن پیدا کند می‌تواند حالش را برای چند روز خوب نگه دارد. یک نفر دل شکسته‌ای دارد و فقط می‌خواهد آنچه که بهش گذشته را برای یک نفر تعریف کند تا حس کند که در آن حال و روز تنها نیست.

یا مثلاً یک نفر در صفحه چت مشغول نوشتن پیام طولانی‌ای است، پیش خودش فکر نکند تو کار دیگری داری و دائماً به آن سوییچ می‌کنی. اتفاقاً برعکس، حتی چندین دقیقه هم که شده باشد، تو typing بودن او را مشاهده می‌کنی و به سراغ چت‌های دیگر یا کار دیگری نمی‌روی، و یا حتی بعد از اینکه آفلاین بشود، باز کمی بمانی و شاید او برگردد! شاید او اصلاً متوجه چنین چیزی هم نشود، اما تو حس خوبی می‌گیری که برای او اهمیت قائل شدی.


اواخر سال کنکور و در یک ماه آخر، به اردوی علمی - مطالعاتی رفته بودیم که برای کنکور آماده شویم. بچه‌های ما آنجا چند دسته شده بودند. عده‌ای که فقط درس می‌خواندند و صبح تا شب به چیز دیگری فکر نمی‌کردند. عده‌ای که فقط بازی می‌کردند و بزور آن‌ها را باید پای درس می‌نشاندی. اما من سعی کردم جزو دسته‌ای باشم که استفاده‌های دیگری هم از آن اردو بکنم. مثلاً رابطه‌ام با بعضی از دوستانم محکم‌تر شود، یا اینکه از فوق برنامه‌ها استفاده کنم.

یکی از این فوق برنامه‌ها معطوف به یک فردی بود که در آنجا حضور داشت و در ساعت‌های به ظاهر بی‌ارزش، مثلا چند دقیقه قبل از ناهار یا چند دقیقه اواخر شب، با آغوش باز پذیرای هر نوع سوال و جوابی بود و حرف‌های مختلفی می‌زد. او یکی از افرادی بود که تأثیر به سزایی در زندگی من و طرز تفکر من داشت و حرف‌های او هنوز هم که هنوز است در سرلوحه‌ی ذهنم قرار دارد.

یک بار بحث حرف زدن با دیگران مطرح شد و بچه‌ها گله می‌کردند که بهتر است حرف نزنیم و مثلاً بیشتر درس بخوانیم یا کار خودمان را بکنیم و خلاصه وقت خود را پای حرف دیگران تلف نکنیم. انکار نمی‌کنم که من هم چنین فکری می‌کردم و از هر حرف زدن و صحبتی فراری بودم تا به اصطلاح به کارهای ناتمام خودم برسم. آنجا این آقای جلیلی یک جمله‌ای گفت: «حرف مردم نور است».

انگار که یک نوری به من تابانده باشند و چشمم باز شده باشد. نور؟ یعنی احتمالاً نهایت آن چیزی که ما همواره و در به در به دنبال آن هستیم؟ آن جمله کل تصور من را به حرف‌های دیگران عوض کرد. همان روز تصمیم گرفتم که تا جای ممکن دنبال این نور بدوم و از آن غافل نشوم. از آن پس، به این دقت کردم که هر موقع حرف دیگران را شنیده‌ام، رشدهای معنوی بزرگی درونم صورت گرفته است؛ حس سرمایه‌گذاری را به آدم می‌دهد که وقتت را صرف کرده‌ای اما ده برابر در ازایش پس گرفته‌ای. صرفاً تا قبل از آن متوجه نمی‌شدم.

این عکس را دیگر جنریت نکردم و بدون کپی رایت آن را اینجا آورده‌ام.
البته اشکالی ندارد، ثواب یکی از گوش دادن‌هایم با این در!
این عکس را دیگر جنریت نکردم و بدون کپی رایت آن را اینجا آورده‌ام. البته اشکالی ندارد، ثواب یکی از گوش دادن‌هایم با این در!

در برنامه زندگی پس از زندگی، فردی را آورده بودند که وقتی در آن دنیا اعمالش را محاسبه می‌کردند، انگار چیزی برای ارائه نداشت. آن فرد گفت: «یعنی واقعاً هیچی؟» گفتند: «حالا هیچی هم که نه، این درد و دل‌های آدم‌های مختلف را که با دقت و احساس و اخلاص گوش داده‌ای برایت حساب است.» بنابراین وقتی از نزدیک به قضیه نگاه می‌کنی، هم برای او برد دارد، هم برای تو، هم برای آن دنیایت!

خلاصه بگویم، تنها کار مفیدی که آدم می‌تواند دلش به آن خوش باشد، همین گوش دادن است و تنها شرط آن، با اخلاص و با احساس بودن است، بدون اینکه به این فکر کنیم که بعداً بخواهیم از آن بهره‌ای در دنیا ببریم یا انتظار متقابل از آن فرد داشته باشیم. فقط گوش بدهیم و کار نوری کنیم.



می‌نویسم می‌نویسم، چون که برنامه‌نویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید