یه کلیپ میدیدم از سروش صحت که داشت واسه یه جمعیتی صحبت میکرد. فک کنم کلاس نویسندگی بود. میگفت اگه نمیدونید چی بنویسید کافیه بنویسید "نمیدونم چی بنویسم". ینی یه جورایی شروع نوشتنه. یه چیزی بالاخره نوشتی و کلی چیز دیگم کم کم شاید یادت بیاد. منم الان همین کارو کردم و ببین دارم مینویسم. خلاصه هر چی بتونم مینویسم.
دو سه روزه گلو درد بدی گرفتم. خلاصه بستم خودمو به قرص و شربت و این حرفا. امیدوارم فردا بهتر بشه. هوا هم یکم سرد شده. دیگه پاییز داره استارتو میزنه. درسته متولد پاییزم و عاشقشم ولی لامصب غروبای دلگیری داره. البته امروز خیلی متوجهش نشدم. فک کنم روزای تعطیل متوجه نیستم خیلی. امروز پنج شنبه بود و تعطیل بودم. فک کنم درصد دلگیری غروب به کمای فرداش که میخوای بری سر کارم مربوطه. کارمو دوست دارما ولی نمیدونم چرا خیلی از بیرون رفتن خوشم نمیاد. نه که کلا نیاد ولی منتظرم باز پنج شنبه و جمعه بیاد تا تعطیل بشم. کلا یا درونگرام یا یه همچین چیزی. آخه ملت این روزا خیلی بی اعصابن و خشک. مخصوصا تاکسی و اتوبوس واحد آدمو پیر میکنه. بیشتر مواقع هندزفری میزنم از خونه تا محل کارم تا صدای کسیو نشنوم یا حداقل نخوام با کسی حرف بزنم. راستی من معلمم. معلم زبان انگلیسی.کارمو دوس دارم ولی خداییش کیه که از کار نکردن بدش بیاد؟ یا کاش حداقل حقوق خوبی داشت. بگذریم.
امشب داشتن یه فیلم میدیدم به اسم the greatest hits. برای ساعتی هم که شده رفتم تو دوران نوجوونی و زمان دانشگام. خیلی عشق رفتن داشتم. عشق زندگی تو آمریکا. زندگیه تینیجری. عاشق شدنای هالیوودی. یا کلی تر بگم آزادی بیشتر. اصلا همین عشق به آمریکا و زندگیه هالیوودی منو کشوند تو حوزه زبان و باعث شد زبان انگلیسی بخونم. داشتم فکر میکردم دیگه اون دوره زندگیمو که میتونستم آزادانه رفتار کنم و اشتباه کنم و همه بگن اشکال نداره جوونه تموم شده. البته نظر خودمه. آذر که بیاد 30 رو پر میکنم. خیلی حس عجیبیه 30 سالگی. هم ناراحتی عمیقا که سنت داره بالا میره و هیچی به هیچی. از اونور هم یکم خوشحالی که دوره ی جدیدی داره شروع میشه. ولی برای من 80 درصد ناراحتیه 20 درصد خوشحالی. خلاصه این روزا یکم رو هوام. نمیدونم چی داره میگذره دور و برم. نمیفهمم چمه.
نمیدونم دوباره کی بتونم بیام بنویسم ولی امشب حس خوبی داشت این نوشتن. امیدوارم هر شب بتونم بنویسم. کلی حرف تو سرم دارم. کم کم خالیشون میکنم اینجا.
شب بخیر