این سوال را آدمهای مختلف پرسیدهاند و برای هرکدامشان یکجور داستانش را گفتهام. اما این بار با نیت سوادرسانه و هشتادیاشناسی! آمدهام که دربارهاش صحبت کنم. برگردیم به تابستان شش هفت سال پیش.
کلاس ششم بودم و وایبر داغ شده بود. همکلاسیهایم موبایل وتبلت داشتند و از اولینهای این شبکه بودند، ولی من نه. راستش هوس هم نمیکردم که داشته باشم. فتوشاپ یاد گرفته بودم، در آپارات هم تولید محتوا میکردم و سرم با کامپیوتر خانه گرم بود. اصلا چه نیازی به وایبر بود تا وقتی تلفنِ ثابت هست؟ اینطور فکر میکردم و ایدهی ارتباط مجازی در قالب چت و...برایم بیمعنی بود.
این بود که سمتش نرفتم. اما -دروغ نگفته باشم- دلم برای یکچیزش غنج میرفت: داشتن پروفایل شخصی. از گوشی مادرم دیده بودم که هرکس برای خودش اکانت میسازد و عکس و نام پروفایلی دستوپا میکند و هر حرکتش با این هویت مجازی دنبال میشود. بیآنکه بفهمم، از زندگی دوم و چهرهی ساختگی داشتن خوشم آمده بود. میدیدم بعضیها از اسم و عکس واقعی خودشان استفاده میکنند و بعضیها نه؛ کاملا عوض میشوند. آن دستهی اول-واقعیها- اصلا جالب نبودند. دنبال آن هویت جدیددارها بودم.
الآن پس از 6 سال دارم روی دلیلش فکر میکنم. میبینم این نبوده که از هویت واقعیام بدم بیاید یا از خودم متنفر باشم... اما دلم کمی فانتزی میخواست. همه چیز واقعی و اینها باشد، خب خستهکننده میشد. بعدها در المپیاد سواد رسانه درباب ویژگیهای هشتادیا صحبت شد و یکی از مولفههای نسل ما، هویت مجازی و دوفضاییشدن بود. این را با تمام وجود درک کردم، خودم از کسانی بودم که حسابی روی خوش به این زندگی دوم نشان دادم و درگیرش بودم!
برگردیم سر داستان من. به خاطر همین علاقهی بیحد و حساب به هویت دوم، قبل از اینکه دستم به این شبکهها برسد به اسمم فکر کردم. مهمتر اینکه تصمیم گرفتم هر وقت نام کاربریام را ساختم، تا همیشه به آن وفادار بمانم! خیلی جدی به این قضیهی هویت دوم نگاه میکردم و بدم میآمد از آنهایی که روز به روز عکس و اسم عوض میکردند. آخر Empty Sky قرار بود اسم دوم من باشد. مگر آدم اسم خودش را هرروز عوض میکند؟
همهی اینها منطقی به نظر میرسید. اولین روزی که گوشیدار شدم -گوشی را خریدند چون در مسابقههایی که میرفتم نگران میشدند. مگرنه هیچ درخواستی از طرف من وجود نداشت- پای فتوشاپ نشستم و عکسم را ساختم. شد چیزی که میبینید:
اهم اهم! چپ نگاهش نکنید. عکس اصلی را با وسواس زیاد پس از وبگردی شبانهروزی در سایت پینترست پیدا کردم. زدم skyو بین دریای عکس، فقط همین را پسندیدم. عکسهای دیگری بودند که خودم میدانستم از نظر بصری جذابتر و چشمنوازتر اند، اما آنقدر با این دختر سوار بر بال پرندهها ارتباط گرفته بودم که به رنگ و لعاب خستهی عکس راضی شدم. بعد هم اسم را اضافه کردم و آن پیچ ایگرگ sky را. همه چیز همان طور که میخواستم!
این اسم و این عکس روی تمام اکانتهای مجازی ریز و درشت من رفت. حساب گوگل، اینستاگرام، آپارات، تلگرام، واتساپ و.... من در فضای مجازی -تا نزدیک سه سال- نه اف زد برومندنیا، بلکهEmpty Sky بودم. این عکس و اسم به من اجازه میداد تقریبا بدون قضاوتشدن، وارد هر تیر و طایفهای که دلم میخواست بشوم. هنوز هم موقعی که نیاز باشد سراغش میروم!
ماجرای جالب دیگری هم پیش آمد. جزئیاتش دقیق یادم نیست ولی بهترین دوستم، موقعی که Empty Sky را اسم خودم کردم من را با اسم جدید خودش، Empty Wings، شگفتزده کرد. من هم برای تشکر با فتوشاپ برایش یک عکس پروفایل ساختم. من خیلی خوشحال شدم و آنروز واقعا نقطهی عطفی برای دوستی ما حساب میشد. هویت دوم -با کلمهی اول مشترک- ما را به هم نزدیکتر کرده بود. ذوقزده میشدم وقتی پیام این شکلی میگرفتم:«چه جالب شما با هم دوستین؟! اسماتون شبیه همه.»
گذشت، بزرگ شدم و آن فانتزیخواهیها کمتر و باد کلهام خالی شد. آرام آرام اف زد برومندنیا شدم و عکسهای دیگری را امتحان کردم. ولی هنوز به ماجرای انتخاب Empty Sky فکر میکنم. یکی از اتفاقاتی که بهانه دستم داد، صحبت یکی از معلمهایمان بود که میگفت: «من به عکس پروفایل بچهها خیلی دقت میکنم، برایم مهم است و به نظرم باید جایی تخصصی روی این موضوع کار کنند. همانطور که نقاشی بچه را پیش روانشناس میبرند و او با دیدن نوع رنگهای استفادهشده، نوع خطوط، اشکال و چیزهای کشیده شده، نحوهی رنگزدن و... از درونیات بچه خبر میدهد، باید برای عکس پروفایل هم به این سمت برویم.»
حالا نمیدانم این کار چقدر انجام شده ولی در مجموع نظرشان را پسندیدم. بعد از آن دنبال نظر آدمهای باسواد -که دستی در روانشناسی داشتند- دربارهی عکس قبلی خودم رفتم. چون گفتم، با تعصب عجیب و غریبی انتخابش کرده بودم! یکی از دوستان گفت که این اسم و این تصویر به طرز عجیبی پوچگرایانه است و نهیلیسم و اسکیپیسم و چارتا اسم روشنفکرانهی دیگر را تبلیغ میکند! توضیح داد اینکه آسمان بین تمام ویژگیهایی که میتواند بگیرد -آبی، ابری، آفتابی، کثیف، شیشهای و...- خالی بودن را انتخاب کند، ما را یاد پوچانگاری و بیهدفی و اینها میاندازد. اینکه این دختر توی عکس دارد از مسیر زندگیاش به ناکجاآباد موعود میرود یکجورهایی تبلیغ اسکیپیسم و فرار از واقعیت است. منطقش را میفهمیدم ولی... نه! من واقعا همچین احساسهایی را تجربه نکردم. حالا ناخودآگاه بوده و اینها... نمیدانم!
معلم عربیمان میگفت این دختر بال در بال پرستوهای خوب! (که پرستو نیستند البته) دارد به سمت کمال و روشنایی میرود. پرواز و پرنده هم در ادبیات ما از نمادهای مهم کمالجویی هستند. جالب بود! تقریبا مخالف آن پوچگرایی و فرار از واقعیت، میشود همین دنبال رشد و کمال بودن.
این از نتیجههای عجیب و متضاد من! که به نتیجهی خاصی نرسیدم. اما همچنان دنبالش هستم و فکر کردن وحرفزدن درباره عکس پروفایل مردم را هم دوست دارم. شما چطور؟!
✍️ فاطمه زهرا برومندنیا | مدال آور المپیاد سواد رسانه ای