ویرگول
ورودثبت نام
Zahra
Zahra
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

پایان شب سیه سپید نیست

حتما همه ما داستان‌ها و حرف‌هایی در مورد نگران نباش آخرش درست می‌شود یا در نهایت پایان خوبی خواهیم داشت یا پایان شب سیه سپید است و امثال این‌ها را شنیده ایم.

همه این‌ها دروغ است. هیچوقت همه چیز درست نخواهد شد و ما از بدو تولد ناراحت و نگران بوده ایم و تا آخر عمر هم اینگونه خواهد بود.

حتی بچه‌های خیلی کوچک بدون اینکه هیچ مشکل واقعی داشته باشند همیشه نگران هستند و در ذهنشان با مشکلات ریز و درشتی دست و پنجه نرم می‌کنند.

تا بزرگ می‌شوند هم همین است. آدم هر روز با یک دشمن خیالی می‌جنگد و تلاش می‌کند به زندگی ایده‌آل بدون مشکل برسد.

همیشه جوری نشان می‌دهند که انگار الان ما در نقطه تاریک دنیا ایستاده و منتظر طلوع خورشیدیم اما تمام این‌ها دروغ است.

زندگی هرگز روشن نمی‌شود و هیچ خورشیدی وجود ندارد که با گرمای خود به ما زندگی ببخشد. زندگی هرگز سیاه هم نبوده است.

جهان همیشه همینطور تاریک و سخت بوده. گاهی در گوشه و کنارها جرقه‌هایی از نور و گرما خودی نشان می‌دهند و به همان سرعت نیز ناپدید می‌شوند.

آدمی به بقیه نگاه می‌کند و تظاهر می‌کند خوشبختی وجود دارد، فلانی خوشحال است چون پول دارد فلانی خوشبخت است چون خارج زندگی می‌کند دیگری خوش سعادت است چون خوشگل است.

تمام عمر به دنبال این هستیم که بگوییم خوشحالی و نشاط وجود دارند و اگر ما تلاش کنیم روزی به آن خواهیم رسید.

هی می‌خواهیم یک غاز همسایه در ذهنمان خلق کنیم تا برای رسیدن به آن تلاش کنیم درحالی که همسایه هم چشمش به مرغ ماست و برای رسیدن به آن تلاش می‌کند.

شاید این به دلیل غریزه بقای ماست که نمی‌گذارد در این منجلاب فرو رویم و غرق شویم. چون وقتی حس کنیم جایی از دنیا خوشبختی وجود دارد و شب سیه سپید شده تمام جان و توانمان را صرف رسیدن به این می‌کنیم.

احتمالا این امید رسیدن به سراب خوشبختی ما را زنده نگه می‌دارد.

شاید همین الان هم که من باور دارم خوشحالی و خوشبختی وجود ندارد جایی از درون من و گوشه‌ای از غریزه من این تصور را به من القا می‌کند که روزی قهرمانی جهان را نجات خواهد داد.

اما آیا ما واقعا باید نجات داده شویم؟ آیا از بین رفتن بدبختی نجات یافتن است؟ گل‌هایی که در تاریکی شکوفه می‌کنند در تاریکی زنده خواهند ماند.

یا اصلا این سیاهی چیست؟ آیا عاملی بیرونی است که به ما نفوذ می‌کند و روح و جسم ما را در هم می‌کوبد یا نه؟

تمام بدبختی و تیرگی دنیا مستقیما در درون ما و در ذات انسانی ما ریشه دارد. بدی و انسان هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند چراکه ما خود باعث زجر خودیم.

داستان انسان‌ها تا ابد اینگونه خواهد بود. آفتاب طلوع می‌کند و شب‌های سیاه سپید می‌شوند اما ما لکه ابرهایی هستیم که نمی‌گذارند نوری به زمین برسد. لکه ابرهایی که خودشان و بقیه را از گرما محروم می‌کنند.

یه دختر علاقه مند به نوشتن و خوندن و عاشق گربه. دوست دارم تا زنده ام بیشتر یاد بگیرم و چیزایی که بلدم رو یاد بدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید