گاهی زمان لازم برای پیر شدن فقط یک شب است، چه بگویم فقط یک ساعت یک لحظه عجیب که مثلا مطمئن شوی رفته، مطمئن شوی تنها شدی، مطمئن شوی آن اتفاق که نباید رخ می داد، تمام رخ مقابل تو ایستاده و لبخند فتح بر لب، پرچم سرخ پیروزی خود را در فرق سر خسته و ضرب دیدهات فرو میکند.
گاهی فقط یک شب کافی است موهایت جملگی سپید شود، سپید سپید پنداری هرگز سیاه نبودهاند. استاد پرستویی نوشته بود: «اینه سینمای ما، تا هستی، هستی، وقتی نیستی، انگار که اصلا وجود نداشتی!، دیگه نمیدونم و نمیتونم چیزی بنویسم…، دیگه خود دانید…»
بله اما اگر بتوانی باجی بدهی، رخی بنمایی، عشوهای نگاهی، در تبلیغ سیاه شدن موهای سپید آن هم از نوع دائمی شرکت کنی، نجات پیدا خواهی کرد، یک صفحه اینستاگرامی چیزی برای خودت دست و پا کنی و بر شانه مردم سوار شوی و سواری بگیری، پیروز شدهای، موهایت هم دائمی، بله دائمی سیاه میماند و سپید نخواهد شد.
فرامرز صدیقی اما در کدامیک از این یک شبها، در کدامیک از این یک لحظهها گیر افتاد که اینچنین پوست انداخت و غم بر جان جامعه بیمار بازیگران انداخت، بیمار نه از سر بیماری که خود بر این درد بی درمان اشراف دارند و معترفند بر فساد گاه و بیگاه این جعبه میوه که سیب خرابش یکی دو تا نیست!
فرامرز صدیقی متولد ۱۳۲۸ در شهر زیبای سقز، بازیگر کرد سینما و تلویزیون ایران سالهای سال است که خانه نشین شده و خود پرستویی معترف است که در این چند سال در جمع دو بار در همین اینستاگرام حالش را پرسیده و نوشته است: چه خبر از صدیقی؟
صدیقی فارغالتحصیل تئاتر از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. وی فعالیت هنری را سال ۱۳۴۷ با بازی در تئاتر «رستم و سهراب» آغاز کرد. او سینما را سال ۱۳۵۱ با بازی در فیلم «چشمه» به کارگردانی آربی اوانسیان تجربه کرد. وی با فیلم برهنه تا ظهر با سرعت به شهرت رسید و از کارهای شاخص او میتوان به دندان مار و تیغ و ابریشم اشاره کرد.
شناسایی برنده سیمرغ بلورین بهترین نقش اول مرد (دادستان) در دهمین دوره جشنواره فیلم فجر – ۱۳۷۰ اکنون اما برای اعضای خانوادهاش نیز شاید کمی سخت باشد.
اگر عمو خسرو و معجزه هامون نبود دو بار جایزه سیمرغ گرفته بود، در سال 1368 برای بازی در فیلم «دندان مار» کاندیدای بهترین نقش اول مرد شد که این جایزه در نهایت به خسرو شکیبایی برای بازی در فیلم هامون رسید.
یکی از مشهورترین شاگردان کلاس بازیگری فرامرز صدیقی، مهرانه مهین ترابی است و از این دست بازیگران بزرگ در جمع شاگردان او کم نیستند.
در فیلم دلشدگان گویی یک قرن است در دل از دست داده و در خدمت ادبا و اشراف بوده است. این دلشده در دهه هفتم زندگی خود منزوی، تنها، فراموش شده و دلخور است، دلخور از زمانه تلخی که بر سینمای ایران گذشته و میگذرد. دلخور از مردمی که تا طنز مشمئز کننده در سینمای گیشهای ایران حاکم است، مشکلی و شکایتی از تلخی پنهان آن ندارند و خیالشان راحت است که دیگ سینما برای آنها هم میجوشد.