
یوال نوح هراری (Yuval Noah Harari)، تاریخدان سرشناس، در مقالهای در روزنامه فایننشال تایمز (Financial Times) زنگ خطر را به صدا درآورده است: نگاه دونالد ترامپ (Donald Trump) به جهان، برخلاف تصور رایج، نامنظم یا غیرقابل پیشبینی نیست، بلکه رد قاطع و خطرناک جهان مدرن است.
به گفته هراری، در شرایط کنونی، عجیبترین نکته درباره سیاستهای ترامپ این است که هنوز هم برخی از مردم از آن شگفتزده میشوند. او در تحلیلی جامع، این تصور را که ترامپ فردی بیثبات یا بدفهمیدهشده است، رد میکند. به باور او، «سیاستهای ترامپ آنقدر منسجم است و نگاهش به جهان آنقدر روشن، که اگر کسی هنوز از اقدامات او متعجب میشود، تنها دلیلش این است که خود را به نادانی زده است».
در این مقاله، هاراری دو دیدگاه متضاد به جهان را با هم مقایسه میکند: نظم لیبرال، که بر همکاری و ارزشهای مشترک انسانی استوار است، در برابر آنچه او «نگاه ترامپی» مینامد — یعنی بازگشت به سیاست قدرت، منطق برد-باخت و ذهنیت قلعهای مربوط به دوران پیشامدرن.
نظم لیبرال در برابر دنیای قلعهها
هراری، دیدگاه لیبرال را چنین خلاصه میکند: این نگرش، جهان را شبکهای بالقوه از همکاری میبیند که در آن «درگیری اجتنابناپذیر نیست» و منافع مشترک از طریق نهادهای جهانی، دانش مشترک و ارزشهای جهانی حاصل میشود. او به مثالهایی مانند سلامت عمومی اشاره میکند، جایی که «همه انسانها از بیماری بیزارند و خواهان جلوگیری از شیوع بیماریهای مسری هستند». همین رویکرد عقلانی و مشارکتی، زمینهساز ایجاد نهادهایی چون سازمان جهانی بهداشت و تبادل بینالمللی تحقیقات پزشکی شد.
اما به گفته هراری، ترامپ به هیچکدام از اینها اعتقادی ندارد. «در نگاه ترامپی... جهان جایی است با منطق صفر و صد، که در آن هر معامله برنده و بازنده دارد». ایدهها، انسانها، کالاها — هر چیزی که از مرز عبور کند مشکوک است. نهادهای جهانی نه به عنوان ضامن همکاری، بلکه توطئههایی دیده میشوند «برای تضعیف برخی کشورها و تقویت برخی دیگر — یا شاید نقشهای برای تضعیف همه کشورها و سود رساندن به یک نخبگان شرور و فراملی».
صلح از راه قدرت، نه عدالت
این دیدگاه به چه چیزی منجر میشود؟ به گفته هاراری، دنیایی از «دژها» — جایی که کشورها خود را پشت دیوارهای مالی، نظامی، فرهنگی و فیزیکی بلند پنهان میکنند. به باور او، این صرفاً یک اشکال در ترامپیسم نیست، بلکه یکی از ویژگیهای آن است. «دنیای ایدهآل ترامپ موزاییکی از دژهاست»، و هرچند که این نگرش، فرصت همکاری سودمند را از بین میبرد، ترامپ و همفکران پوپولیستش ادعا میکنند این وضعیت موجب ثبات و صلح بیشتر خواهد شد.
اما هاراری این دیدگاه را نمیپذیرد. «هزاران سال تاریخ به ما میگوید که هر دژی احتمالاً خواهان امنیت، رفاه و قلمرو بیشتری برای خود خواهد بود، به بهای همسایگانش». در چنین جهانی که فاقد ارزشهای مشترک یا حقوق بینالملل است، «رقبا چگونه اختلافات خود را حل میکنند؟»
پاسخ ترامپ، به گفته هاراری، بسیار ساده و بیرحمانه است: «راه جلوگیری از درگیری این است که ضعیفها هرچه قویها میخواهند، انجام دهند». در این نگاه، جنگ نه نتیجه تهاجم، بلکه نتیجه نافرمانی ضعیفهاست. «در دیدگاه ترامپی، مفاهیمی چون عدالت، اخلاق یا حقوق بینالملل بیاهمیتاند؛ تنها چیزی که در روابط بینالملل اهمیت دارد، قدرت است».
سرزنش قربانی
این منطق، به گفته هاراری، علت دیدگاه تکاندهنده ترامپ درباره حمله روسیه به اوکراین را روشن میکند. او مینویسد: «بسیاری نمیفهمیدند چطور ممکن است او چنین دیدگاه پوچی داشته باشد». اما ترامپ فریب نخورده — او صرفاً اخلاق را بیربط میداند. «از آنجا که اوکراین ضعیفتر از روسیه بود، باید تسلیم میشد... و چون تسلیم نشد، جنگ تقصیر اوست».
هاراری میگوید همین طرز فکر، پشت برنامه معروف ترامپ برای خرید گرینلند بود — و تهدید آشکارش برای تصرف آن با زور. اگر دانمارک مخالفت میکرد، «و ایالات متحده بعد از آن به زور به گرینلند حمله میکرد، تمام مسئولیت خشونت و خونریزی بر عهده دانمارک بود».
امپراتوری، نه اتحاد
در این دنیای قلعهای، به گفته هاراری، همکاری واقعی از بین میرود و امپراتوری بازمیگردد. «ترامپ خود بهوضوح از برنامههای امپراتوریاش صحبت کرده است»، او مینویسد: «او بهروشنی خواهان فرمانبردار است، نه متحد». او دوباره به دانمارک اشاره میکند و مینویسد که با وجود حمایت وفادار این کشور از آمریکا در جنگهایی مانند افغانستان — که ۴۴ سرباز دانمارکی در آن کشته شدند — ترامپ هیچ قدردانی نکرد و فقط مطالبه داشت.
بازگشت به رقابت تسلیحاتی
دنیای دژها، دنیای امنتری نیست — بلکه دنیایی نظامیشده است. هاراری مینویسد: «از آنجا که هیچ دژی نمیتواند ضعیف باشد، همه آنها تحت فشار شدید برای تقویت نظامی خود خواهند بود». این یعنی منابع کمتری برای آموزش و بهداشت و هزینههای بیشتر برای سلاح. «رقابتهای تسلیحاتی ناشی از این وضعیت، رفاه همه را کاهش میدهد، بدون آنکه احساس امنیت بیشتری ایجاد کند».
وقتی قدرتمندان اشتباه میکنند
هَراری (Harari) پرسشی اساسی درباره منطق تسلیم شدن مطرح میکند: اگر «قدرتمندان» در ارزیابی قدرت خود دچار اشتباه شوند، چه میشود؟ او به یاد میآورد که چگونه آمریکا در ماجرای ویتنام دچار چنین خطایی شد؛ زمانی که تصور میکرد قدرت نظامی گستردهاش میتواند ویتنام شمالی را وادار به عقبنشینی کند، اما در نهایت شکست خورد. یا شروع جنگ جهانی اول، وقتی «آلمان و روسیه هر دو باور داشتند که تا کریسمس پیروز خواهند شد.» به گفتهی هَراری، در دنیای ترامپ (Trump)، زمانی که قدرت نتواند شرایط را دیکته کند، پاسخی وجود ندارد، جز خونریزی.
تهدیدی در قرن بیستویکم
اما امروزه، شرایط بسیار بحرانیتر از گذشته است. هَراری هشدار میدهد که نگاه ترامپی، واقعیتهای تغییرات اقلیمی و هوش مصنوعی را نادیده میگیرد یا بهکلی انکار میکند. او مینویسد: «بدون همکاری بینالمللی قوی، هیچ راهی برای مقابله با این مشکلات جهانی وجود ندارد.» و چون ترامپ راهحل عملیای برای این مسائل ندارد، «استراتژی او صرفاً انکار وجود آنهاست.»
بینظمی جهانی در جهانِ پسالیبرال
برای کسانی که هنوز امیدوارند ترامپیسم یک پدیده گذرا باشد، هَراری واقعیتی تلخ را یادآور میشود: «پس از یک دهه سردرگمی و عدم قطعیت، اکنون تصویری روشن از بینظمی جهان پسالیبرال داریم.» او مینویسد: «چشمانداز لیبرالی که جهان را شبکهای مشارکتی میدید، جای خود را به دیدگاهی داده که جهان را همچون موزاییکی از دژهای بسته میبیند. دیوارها در حال بالا رفتن هستند و پلهای متحرک بسته شدهاند.»
پیامدهای کوتاهمدت این وضعیت؟ «جنگهای تجاری، رقابتهای تسلیحاتی و گسترش امپراتوریها.»
نتیجهی بلندمدت؟ «جنگ جهانی، فروپاشی زیستمحیطی و هوش مصنوعیِ خارج از کنترل.»
و در حالی که هَراری مردم را به خشم و مقاومت تشویق میکند، سخنش را با لحنی صریح به پایان میبرد: «دیگر هیچ بهانهای برای غافلگیر شدن وجود ندارد.»