سریال در انتهای شب به قسمت سوم رسیده است.
تا اینجای کار متوجه شدیم که با یک فیلم خانوادگی روبرو هستیم. اما من حدس میزنم موضوع فیلم مشخصا در مورد جنس مذکر باشد. در مورد جوهر مردانگی در جنس مذکری که در کتاب مردمرد رابرت بلای به آن اشاره شده است.
سريال داستان زندگی زن و شوهری را روایت میکند که در موضوعات مالی، احساسی، جنسی و... دچار تعارض هستند. در اصل این داستان به هر دو نفرشان مربوط میشود. اما بنظرم نقش اول فیلم را مرد بازی میکند. مردی که والدین، محیط و جامعه در شکلگیری روان و رفتار او نقش داشتند و اکنون در مواجهه با جنس مونث دچار چالش شده است.
داستان مشترک آنها اینجاست؛ حکایت مردی که مسئولیتها و تصمیمهای مهم خانواده را به اسم همفکری واگذار کرده و در مقابل حکایت زنی که نمیتواند اینگونه منفعل باشد و ناخوداگاه مسئولیتها را برعهده میگیرد. مردی که مطیع و رام شده و زنی که در مقابل سکون و سکوت مرد قدم به قدم به جلو گام برمیدارد.
اینجا زنی داریم که؛ بجای همسری، مادری میکند.
بجای همراهی، حمایتگری اضافه دارد.
بجای دوست، والد شده است
وقتی دقت میکنیم؛ پیشنهاد طلاق را زن مطرح میکند. او فکر نمیکرد که این پیشنهاد اینقدر به مرحله اجرا نزدیک باشد. اما مرد بازهم نظر قلبی خودش را دخیل نمیکند و در مسیری که به ظاهر زن براش تعیین کرده قدم بر میدارد. زن عمیقا دوست داشت که مرد فریاد کرده و مخالفت کند. با خشم بگوید؛ "مگه همه جا قراره حرف تو باشه! من طلاق بده نیستم! هر غلطی میخوای بکنی بکن اما من پامو توی محضر نمیزارم. " اما مردِ مطیع مطابق روال همیشگی فکر میکند که
؛ اینجاهم باید باب میل او رفتار کند.
پی نوشت؛ ۱. آنچه که خوانید برداشت شخصی من در مورد فیلم بود. حتما که اطلاعات من در مورد هنر سینما اندک است و نظرات متفاوت دیگری هم وجود دارد. شماهم حرفی داشتید برایم بنویسید. ۲. من هم جنس مذکر هستم