در چند پست قبلیام از دو عامل عادت و مهارت در انجام کارهای سخت گفتم. به خیال خودم به نکته مهمی دست پیدا کرده بودم. اما به لطف همفکری دوستان ویرگولی در کامنتها، متوجه "معنای زندگی" و اهمیت آن شدم. بیشتر که فکر کردم متوجه شدم؛ شور زندگی فراتر از هر عادت و استعدادی است. حتی نه از سر عادت و رضایت که در پشت همه تلاشها و تحمل کردنها هم نوعی از معنای زندگی جریان دارد.
در حالت کلی ما اصطلاح تلاش را برای فعالیتهایی به کار میبریم که معمولا به سختی انجام میشود و به مداومت نیاز دارند. البته گاهی ما نه میتوانیم عادت کنیم و نه در مورد موضوعی مهارت داریم، اما در هر صورت تلاش میکنیم. فکر میکنم هر فعالیتی که رنگ تلاش به خود میگیرد برای شخص دارای یک بار معنایی است.
من اولین بار در کتاب "انسان درجستجوی معنا" از دکتر ویکتور فرانکل با این مفهوم آشنا شدم. این کتاب روایت زندگی او در اردوگاههای کار و مدارا با شرایط به شدت سختی است که معدود افرادی در آن زنده میمانند. معنای زندگی به او کمک کرد تا این شرایط را تاب آورد و روش "معنا درمانی" را در روانشناسی ابداع کند.
در این کتاب یک عبارت مهم از زبان نیچه وجود دارد که معنای زندگی را بهتر توصیف میکند:
"کسي که چرايي زندگي را يافته، با هر چگونه اي خواهد ساخت "
چگونگی یعنی فرایند و نحوه اقدام که در ظاهر قابل رویت است و چرایی یعنی علت و فلسفهی انجام کار که عاملی درونی و شخصی است. با این توصیف اگر چرایی فعالیتی را داشته باشیم، نحوه و چگونگی انجام چندان مشکل نخواهد بود. اگر چرایی را داشته باشیم، چگونگی آنرا یا خلق میکنیم و یا یاد میگیریم.
دو فعالیت هست که دوست دارم، پیگیرشان باشم:
· به معنا و معناهای زندگی خودم فکر کنم و لیست شخصی خودم را داشته باشم.
· مطالعه کتاب "درباره معنای زندگی" از ویل دورانت را شروع کنم.