نمیدونم چرا هر وقت میرم تو فاز مقایسه، حالم خراب میشه. یا شاید برعکس، وقتی حالم خوب نیست ناخودآگاه شروع میکنم خودمو با بقیه مقایسه میکنم و به اونها حسودیم میشه.
البته که میدونم مقایسه هیچوقت بیدلیل نیست. پشتش یه فشار یا یه اتفاقی هست که نگاه آدم رو میبره به سمت زندگی دیگران. یه جوری انگار وقتی توی یه سختی گیر میکنی، چشم میره سمت کسی که اون سختی رو توی زندگیش نداره. اونجاست که حسادت مثل خوره به جونت میوفته.
قبلا چندبار احساس حسادت رو داشتم اما اخیرا که یکی از همکارام ترفیع گرفت و کار سبکتر با مسئولیت کم تری بهش دادن، متوجه شدم چقدر درگیرش هستم. چون دقیقاً به همون چیزی رسیده بود که من دلم میخواست. از اون روز هر وقت توی کار خودم به مشکل یا مسئلهای میخورم، ناخودآگاه ذهنم میره سمتش و با خودم میگم: خوش به حالش، استرس کمتر، مسئولیت کمتر.
فکر کن مسئول فروش باشی و به انباردار حسادت کنی. مسئول فروش حقوقش یه کم بیشتره، خوشبختانه یا متاسفانه آدمای بیشتری رو میبینه، با مشتری و قرارداد سروکار داره. ولی انباردار فقط با کالاها و کاغذها طرفه. اگر یه روز نیاد، خیلی اتفاق خاصی نمیافته. میتونه دیر بیاد، زود بره یا حتی چند روز نیاد. در کل حقوقش خیلی فرق نداره، ولی مسئولیتش خیلی کمتره.
دیشب بود که شروع کردم به نوشتن که در نهایت قضیه برام روشنتر شد: شاید مشکل فقط سختی کار نباشه، شاید نگاه من به موضوع مهمتر باشه. در حقیقت باید در کنار سختیها، دنبال خوبیهای کار خودم باشم.
به ذهنم رسید:
زمین بازی من فرق میکنه. من با آدمها طرفم و مستقیم ازشون یاد میگیرم. حتی الانم مهارتهای بیشتری دارم؛ هم فروش، هم انبارداری.
آره، مسیرم سخت و سنگلاخیه، ولی همین سختی باعث میشه پاهام قویتر بشه. همین چالشهای فروش باعث میشه اعتماد به نفسم بیشتر بشه. این سختیها خودشون تمرین محسوب میشن. مثل سختی و فایده باشگاه برای ذهن و جسم.
پس به جای غر زدن و دیدن نیمه خالی لیوان، باید دنبال خوبیها و فواید بگردم. بجای اینکه توی سختیها به کار مردم،سرک بکشم شکرگزار چیزهایی باشم که دارم.
اینم یادم افتاد که چندسال پیش دقیقا همین همکارم درگیر جابجایی بود و هیچ سمتی نداشت اما من وضعیتم بهتر بود. به احتمال زیاد اون روز ، اون درگیر مقایسه بوده به من حسودی کرده. پس نه امروز و اینجا که کل زندگی بالا و پایین داره. یه روز راحته یه زور سخت.
شنیدم که توی مشاجره یکی بعنوان ناسزا گفت: "حسود لایسود" و تا مدتها فکر میکردم این اصطلاح بعنوان ناسزا بکار میاد. اما الان میبینم حسادت یه جور درد قدیمیه، واقعیه و ناسزا نیست. یه جور درد بی درمونه که باید باهاش کنار بیای. ممکنه بهش دچار بشی اما نباید خود ببازی.
یادم باشه این احساس تکرار شدنی هست، همه ما یه جاهایی توی زندگی گیر میکنیم و چشممون میره سمت زمین سبز بقیه.اما کلیت زمین خودمون رو فراموش میکنبم.