شیلا : دقیقا ۲۰ سال بیش هم اومده بودیم همین جا.
فربد خندید و گفت چه خوب یادت مونده به خاطر همین ازت نبرسیدم کجا برم.
شیلا منو رو باز کرد رو به فربد گفت می دونی که من شیشلیک بدون استخوان ترجیح می دم به همه غذاها.
فربد سرش برگردوند تا گارسون بیدا کنه بعد از سفارش فربد رو کرد به شیلا گفت: بسیار خب خانم مهندس چطوره؟ شیلا لبخند زد گفت خوبم جناب مهندس نوری شما خوبین؟
فربد: من عالیم بعد از ۱۰ سال تورو تو ختم آقای محلوجی دیدم شیلا واقعا خوشحالم که دوباره دیدمت.
شیلا: من فکر می کردم هیچ وقت دیگه نبینمت منم الان خیلی خوشحالم که دوباره بعد از مدت ها دیدمت. من به شما خیلی ارادت دارم بی نهات. البته که می دونم قرار بود دیگه هیچ وقت همدیگرو نبینیم.
فربد:بسیار خب. تو می دونی ثمن بخس یعنی چی؟
شیلا:نه
فربد:ثمن بخس یعنی بهای بی ارزش من اون سال ها در مورد زندگی خودم به این نتیجه رسیده بودم که این همه بالا پایین هایی که من تو زندگی کشیدم و تو خودت می دونی من خیلی زحمت کشیدم تو زندگیم چه کاری چه شخصی نتونسته بودم بهای لازم رو بدست بیارم.زندگیم ثمن بخس بود. اما شیلا تو باعث شدی دوباره انگیزه بیدا کنم بخوام تو سن ۴۰ سالگی به آرامش برسم می دونی عزیزم ....اون موقع من مثل الوار روی دریا بودم دلم می خواست چنگ بزنم به یه جا که موج دریا من و نابود نکنه. تو رفتی اما من تو این ۱۰ سال با فکر تو زنده بودم و به طور قطع ایمان داشتم که تو قلب تو جا دارم و واقعا ازتو نازنین ممنونم. گارسون سینی غذارو گذاشت روی میز و شروع به چیدن کردن فربد دوغ شیلا را باز کرد و توی لیوان ریخت سلفون برنج و کباب باز کرد.
فربد بسیار خب بفرمایید
شیلا: مثل همون موقع ها با من رفتار می کنی با احترام انگار نه انگار من کارمندت بودم. ممنونم بابت همه این احترام ها
فربد:همه این احترام ها به خاطر عشق و انگیزه خودته عزیزم تو هرچقدر عاشق باشی احترام می بینی.
مدتی از غذا خوردنشون تو سکوت کامل گذاشت سکوتی که شیرین بود.
فربد:بسیار خب چرا حالا انقدر ساکتی. یعنی باور کنم زمانه تغییرت داده؟و سکوت بالاخره انتخاب کردی؟
نه ساکت نیستم داشتم به حرفات فکر می کردم. مگه می شه یه شروعی انقدر منفی و غیر قابل بخشش باشه انقدر خوب و مفید تمام شه برای جفتمون.یه سکوی پرتاب شه برای جفتمون. واقعا زندگی یه قماراگه قمار کنی برنده ایی و من و تو شیرین ترین قمار انجام دادیم. به قول مولوی خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش/بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
فربد:بسیار خب هنوزم همه چیز عین قبله پس. چرا فکر می کنی همه چی بین من و تو غیر قابله اغماضه؟ هنوزم اهل رومی و حافظ و خیامی پس مهاجرتت باعث نشده اندیشه هات کنار بزاری هنوز همون آدم ۱۰ سال پیشی.دنبال خاص بودن. فلسفه به کجا رسوندی؟نقاشی چی شد؟ برق چی شد؟
شیلا: هی مثل اینکه شما یادت رفته من فقط به خاطر فلسفه و نقاشی و برق پیشنهاد شمارو قبول کردم پس توقع نداشته باش من تغییر کرده باشم. من کم چیزی قبول نکردم.
فربد:بسیار خب فقط من متوجه نمی شم چرا هر موقع به خودمون می رسیم تو انقدر منفی در موردش صحبت می کنی چنان می گی پیشنهاد تورو فقط به خاطر فلسفه نقاشی برق قبول کردم انگار من مجبورت کردم یا به تو پیشنهاد قتل زنم دادم. اتفاقا اصلا منفی نبود همه چیز رو شن و مبرهن بود. و نتیجش می بینی که جفتمون راضیم و فقط دوری تو که من اذیت می کنه به جان عزیزترینم که خودتی من اگه قبل نسیم اون اتفاق ها تو زندگیم نیفتاده بود نمی زاشتم از زندگیم بری محال بود بزارم بری. من فقط دیگه حوصله هیچ تکونی تو زندگیم نداشتم حوصله طلاق دومم نداشتم.حیف که تو هیچ وقت من انقدر دوست نداشتی
شیلا: می دونی نظر شوپهانور در مورد عشق چیه؟
فربد :نه
شیلا: معتقد وقتی قرار نیست بین زن و مرد پولی رد و بدل شه فقط از کلمه عشق استفاده می کنن. ا ا ا فربد اونجوری پوزخند نزن گوش کن تا آخر لطفا
فربد: بسیار خب
شیلا تو با پیشنهاد معامله اومدی و واقعا بعدش عشق شد هرچند که تو ذهن من همیشه دنباله شوهری مثل تو بودم من بی نهایت از تو آموختم تو یک مدیر نبودی برای من. همه چیز بودی تو تمام کمال بودی دین نداشتی ولی شرف داشتی.
این که می گم داستان من و تو منفی بود برای اینه که تو همونی بودی که من می خواستم تحصیلکرده اروپا مدیر پر تلاش مهربان اصلا می دونی ؟ تو مثل ایرانیها نبودی یه اروپایی بودی رفتارت کردارت خوب برای من ناراحت کننده بود که زن داشتی دلم می خواست فقط من و تایید کنی تو زندگیت.
یادت می یاد قرار گذاشتی وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه بچه نبینم و از شرکت برم خوب همه این ها برای من ناراحت کننده بود تو حتی با اینکه زنت دوست نداشتی باز به من گفتی برم همه این ها منفی و ناراحت کننده بود.ولی از وسط راه تو واقعا عاشق من شدی ولی باعث نشد قول و قرار زیر پا بگذاری و باز هم به من گفتی از زندگی تو زنت برم این یعنی شرف ولی برای من اوج تباهی بود.من بین خودم و تو و آنچه گذشت رو منفی نمی بینم ولی برای من منفی شروع شد هرچند که انقدر با فکرت زندگی کردم که زاویه دیدم تغییر کرد بزرگ شدم معرفت از تو یاد گرفتم در واقع تو بهترین اتفاق بودی.
فربد: بسیار خوب خوشحالم که این هارو می شنوم اما تو موجودی هستی که به هیچی پایبند نیستی مداوم در حال تغییر و رشدی همه آدم هارو وسیله می کنی تا رشد کنی حتی من. این حرف ها رو بزار کنار برام از خودت بگو اون ور راحتی؟ همه چی برقراره؟ به آرزوهات رسیدی؟ازدواج نکردی؟ برام صحبت کن
شیلا:الان دارم روی تذ پایان نامم روی تاثیر اگزیستالیسم بر سبک اکسپرسیونیسم به روی آثار فرانسیس بیکن کار می کنم توی همون دانشگاهم کار پژوهش می کنم و گاهی تدریس. توی شرکت زیمنس که نمایندگی زیمنس آلمان داره مهندس برقشم. اره به همه آرزوهام رسیدم دقیقا دلم زندگی تو کانادا می خواست مدرک یک دانشگاه معتبر همه چی مورد تایید از هر نظر.
فربد: خوب ازدواج نکردی؟
شیلا؟نه راستش قسمت نبوده تا الان ولی یه چیز جالب اینه یک بار با یک پسر بلژیکی دوست بودم یک بار با یک کانادایی خیلی تجربه جالبی بود اینکه مردم کشورهای دیگه وارد حریمت کنی یک اتفاق شگفت انگیز می شه پایان تکرار. دیگه افکار ایرانی نداری بزرگ فکر می کنی یه جورایی بین المللی می شی دیگه یک انسان ۱ بعدی نیستی.
فربد: بسیار خب خسته نشدی هنوز از این روش زندگی؟؟ باور کن شیلا هیچ چیز نابی تو این دنیا نیست که تو دنبالشی.نمی شه با همه فرهنگ ها بود چون فرهنگ ها پایانی ندارن. همینطور توی فلسفه و نقاشی برق هیچ چیز ویژه ایی نیست که باعث شه دیگران تورو تایید کنن . فرض کن یه چیز جدید اوردی خب مدتی بعد دلت می خواد یه چیز جدیدتر بگی. تو آخر به خاطر این افکار ایدالیستیت زندگی واقعی و نرمالت از دست می دی. بالاخره یک روز شوهر می خوای بچه می خوای کی گفته ازدواج یه کار معمولی و تکراری همون بلژیکی و اروپایی هم اّخر ازدواج می کنن. تو که کولی نیستی. نمی خوای مادر شی؟
شیلا؟ مثل اینکه یادت رفته من مادرم راستییییی رادین چطوره؟خانمت نسیم هنوز نفهمیده که اون از بهزیستی نیاوردی؟عکس رادین داری؟
فربد: وای وای خدای من تو فقط ۹ ماه حامله بودی اونم به خاطر اینکه پول بگیری بری کانادا به آرزوهات برسی بد می گی یادت رفته من مادرم؟؟ تو حتی زمانی من و دیدی از اون بچه از من چیزی نپرسیدی هیچی می فهمی؟؟ حالا عکسشم نبینی باور کن اذیت نمی شی چون تو دنبال یه چیز جدیدی و دیگران بهت بگن آفرین تو چقدر جدیدی و از نظر تو ازدواج بچه دار شدن یه کار تکراری. تو حتی بین نقاشی و فلسفه و برق نتونستی تصمیم بگیریی کدوم انتخاب کنی چون فکر می کردی اگه یکی ول کنی یعنی شکست یعنی نتونستن.
شیلا: اه فربد اگه می خوای مثل اون موقع ها شروع کنی خواهش می کنم ادامه نده من به روال عادی غیر عادی زندگیم عادت کردم. عکس رادین نشونم بده و در ضمن بگو با خانمت چه جوری پیش رفتی فهمید که با من بودی و رادین برای بهزیستی نبود؟ فربد: بسیار خب خوبه حداقل نگران زندگی من هم شدی.