از ساعت 7:20 دقیقه صبح نشستم پشت میز کارم. چند ساعت ابتدایی اونقدر پرفشار بود که نمیدونم دقیقا داشتم چیکار میکردم، دایم تلفن رو بر میداشتم و مثل بیسیمچیهای میدون جنگ سعی میکردم کار رو پیش ببرم. قطعا زحمت من کمتر از بچههایی هست که کارها رو انجام میدن و تعدد کارها خیلی زیاد نبود اما مسئولیت سنگینی بود و تصمیم هایی باید میگرفتم که فشار زیادی بهم تحمیل میکرد
ساعت چند دقیقهای از 10 گذشته بود که احساس کردم کاملا خالی شدم! حتی خوندن یک خط نامه برام سخت بود و انگار نمیتونستم در مورد هیچ چیزی منسجم فکر کنم؛ مثل فوتبالیستی که دچار گرفتگی عضله شده و افتاده زمین. شاید با یه ریکاوری چند دقیقهای همه چیز میتونست برگرده سرجاش ولی این دقیقا چیزی بود که نداشتمش و برعکس با یک پیام شخصی خیلی ساده که در اون لحظه برای من ناخوشایند بود، به یک گره کور تبدیل شدم و در همین بن بست موندم تا الان. چندین ساعت جلسه رفتم اما ذهنم یاری نمیکرد برای حل مساله
یاد مثالی افتادم که زیاد ازش استفاده میکنم. ما در شتاب کار مثل ماشین مسابقه فرمول یک هستیم. دیدید وقتی برای چک آپ و بازبینی و بررسی روغن و بادلاستیک و... میاد کنار پست چه اتفاقی میفته؟ یه تیم مجهز و کاربلد اونجا هستند که قسمتی از مسابقهان؛ یعنی آموزش دیدن که چطوری باید در اقل زمان و با بهترین کیفیت کار انجام بدن تا راننده از مسابقه جا نمونه. این جای خالی رو خیلیهامون میتونیم تصور کنیم. وقتی که تو پیک فشار کاری دچار مشکل میشیم ولی لحظهای که میاییم تو حاشیه پیست، تدارکی برای بهبود شرایط دیده نشده و چیزی یا کسی نیست که بتونه توان رفته رو به ما برگردونه
نمیدونم این جای خالی رو باید چه کرد؟ باید در ساختار محیط کار براش فکری کرد؟ باید در زندگیهای شخصی به قدر کافی مهیا شد؟ باید با توسعه فردی و مهارتهای درونی جبرانش کرد؟ نمیدونم ... اما میدونم که ما نیازمند تسکینی هستیم، فراخور باری که بردوش داریم. مانند یک راننده فرمول یک که متکی به همدلی و پشتیبانی کسانی است که بضاعتی فراخور قواعد مسابقه دارند ... والا خواهیم باخت!
#حسام_ایپکچی
_____
پاورقی: شما هم با این وضعیت روبرو شدید؟ در خستگی مفرط چطوری خودتون رو ریکاوری میکنید؟