چتیدن، ریخت و پاش بیهوده کلمات است. ابتذال واژگان. مجال ِمضحک پیامهای فلهای. مبارک بادها و تعزیت بادها و تسلیت بادهای گروهی و بدون حضور. پیامی که نه برای من است، نه برای توست که اساساً تهی از هر فردیتی است. همه را مثل هم با یک واژه خطاب کردن و از همه افتضاحتر حضور مضحک ایموجی. قرار است شکل ثابتی از قلب جای خالی تمام دوستت دارمهای ناگفته را پر کند. قرار است به جای آن قلبهای نقاشی شده که گاهی هم تیری از آن میگذشت چند کاراکتر ثابت که یادگار هیچ کس نیست به ما حالی کند که قلبی در این میان میتپد.
[]
من – حسام – زاده سالهای جنگ. متولد آسمان ِمستانه اردیبهشت شصت. کودک ایام آژیرهای قرمز و شیشههای چسب خورده. تپیده در زیرپله از بیم میگهای روس آتشهای شبانه. محصل روزهای موشک باران. من آن شیدای ِکهنه؛ سابقهدار در عاشقانههای پنهانی. مست ِمکالمههای یواشکی در کیوسکهای زرد تلفن عمومی؛ در محضر تمام نسلهای بعدی اقرار میکنم که متعلق به دوره عشقبازی با ایموجی نیستم.
[]
این روزها برای مغز تازه کردن میان کارها و خستگیها، چند خط عاشقانه میخوانم. نامههای عاشقانه منتشر شده که سالها میان #آلبرکامو و معشوقهاش #ماریا_کاسارس مبادله شده. بعد یک آه ِداغ کف دلم گره میشود که آیا از روزگار ما هم نامه عاشقانهای میراث خواهد ماند؟ این تلاقیهای سطحی در چت و دایرکت و پیامک، فرصت تولد به نامه میدهد؟ دیگر میان عاشق و معشوق دستخطی یادگار میماند یا همه چیز «فونت» است – این لاشه ثابت ِتکراری – بدون آنکه ردی از من ِمن در آن باشد. آیا دیگر کاغذی هست که برای امضا، با سرخی لبهای معشوقه رنگ شده باشد؟ اصلاً نامهای هست که وقتی باز میشود عطر مشامت را فتح کند؟
[]
در این روزگار دیگر کدام #غلامحسین_ساعدی تربیت خواهد شد که برای معشوقهاش بنویسد طاهره، طاهره، طاهره، طاهره، طاهره ... و دهها طاهره نامکرر که هریک به تنهایی نوشته شده (تصویر اسلاید دوم) نه کپی پیست نه حروف مرده نمایشگر بلکه اثری ماندگار در کاغذ؟ اصلاً این هم از مصادیق خشکسالی است. اینکه دیگر قلم و دوات و کاغذی شاهد عشق ورزیدنها نیست.
[]
چه کنیم؟ نمیدانم ...
باید خودمان را قدیمی تربیت کنیم.
گاهی پیشرفت یعنی بازگشتن به قدیم.
چیزهایی را باید همواره نامدرن نگاه داشت.
خاک بر تاریخ نسلی که نامه عاشقانه از آنها به یادگار نماند.
حیف از انبوه کلمات عاشقانه که در قحط مخاطب زاده نشده، مُرد!