به قلمِ دکتر مهدی گلشنی
پيشرفتهایی كه در دويست سال گذشته در علوم فيزيكی و زيستی حاصل شده، شناخت ما از جهان را به نحو بیسابقهای افزايش داده است. همچنين، پيشرفت در ابعاد كاربردی علم، توان زيادی برای استفاده از طبيعت و كنترل اذهان بشری، به انسان بخشيده است. اما نتايج علم و فناوری برای بشر، هم سودمند و هم زيانبخش بوده است؛ برای مثال، دانش علمی و فنی، وسايل رفاه بشری را بيشتر كرده و استاندارد حيات را بهطور چشمگيری بالاتر برده است، اما از سوی ديگر، اين دانش برای نابودی انسانها و تخريب محيط زيست نيز بهكار رفته است، و سنگينی شرور آينده بشریت را تهديد ميكند. به نظر ما بروز اين شرور ناشی از جدایی دانش از حكمت است و ریشه آن در حاكميت جهانبينی سكولار بر جوامع علمی معاصر است. امروزه، اولويت تحقيقات علمی بر تأمين اميال جوامع علمی يا قدرتمندان است، و جدایی دانش از حكمت باعث ايجاد اضطراب، عدم احساس امنيت، و تضعيف اخلاق و معنويت شده است. عالمان معتقد به اين جهانبينی، به نتايج كار خود قانعاند و فراموش میكنند كه علم بايد در خدمت انسانها باشد، نه وسيله استثمار آنها. اما در یک زمينه خداباورانه، علم همراه با حكمت است و برای حل مسائل بشری و جوامع انسانی بهكار میرود؛ هدفی كه رضايت خداوند و سعادت بشر در آن است. در اين بينش، طبيعت، وديعه الهی تلقی میشود كه بشر وظيفه دارد آن را حفظ كند. پس همه برنامههای مربوط به پيشرفتهای علمی و فناورانه بايد با نظم خدادادی هماهنگی داشته باشد و نیازهای مشروع افراد بشر و جوامع انسانی را برآورده کند.
جهانبینی حاکم بر علم در دوران تمدن اسلامی و قرون وسطی و حتی شروع علم جدید یک جهان بینی کلنگر بود و علم را در جهت شناخت آثار صنع الهی به کار میبرد. اما دو قرن پس از شروع علم جدید یک جهان بینی سکولار بر علم، حاکم گشت. لذا در جنب آثار بسیار مفیدی که از علم تجربی به دست آمد شرور زیادی هم از آن حاصل شد. مثلاً جنگ جهانی اول در آغازقرن بیستم کشتار زیادی به بار آورد. لذا برتراند راسل در اوائل دهۀ 1920، پس از پایان جنگ جهانی اول، به خاطر کاربرد نادرست علم در بارۀ آیندۀ تمدّن انسانی اظهار نگرانی کرد که علم خودش نمیتواند شهوت انسانها را کنترل کند:
«علم به انسانها قدرت کنترل بیشتر خویش، و مهربانی بیشتر، یا توان بیشتر برای تخفیف شهواتشان در تصمیم گیری برای طی یک خط مشی را نداده است. ... بدین علت علم تهدید می کند که سبب نابودی تمدّن ما بشود.» (1)
در زمان ما همین دغدغه را بعضی از فلاسفه و عالمان ابراز کردهاند. مثلاً نیکولاس ماکسول، فیلسوف علم معاصر، میگوید :
«بسیاری از تحقیقات علمی و فناورانه صرف علائق کشورهای ثروتمند می شود، نه علائق هزاران میلیون افرادی که در فقر محقرانه زیست میکنند. تحقیقات پزشکی در درجۀ اول صرف بیماریهای ثروتمندان میشود ، نه بیماریهای فقرا. همچنین است [ مسالۀ ] ننگآور تحقیقات نظامی. در انگلیس سی در صد بودجۀ تحقیق و توسعه صرف کارهای نظامی می شود، و در آمریکا این پنجاه در صد است. در دنیای ما، که مملو از نابرابریها ، بیعدالتیها، تعارضات و جنگ است، این سؤال مطرح می شود که آیا این مخارج در جهت بهترین منافع انساتیت است؟ سکوت عمومی در بارۀ این مطلب نیز در خور تعجب است.» (2)
ماکسول منشاء مشکلات ناشی از سوء کاربرد علم را در عدم همراهی علم با حکمت می داند:
"علم طبیعی در افزایش دانش ما فوقالعاده موفق بوده است آن منافع بیشماری برای بشریت به بار آورده است اما علم و فناوری جدید که قدرت عمل ما را افزایش می دهد، در صورت فقدان حکمت میتواند منجر به مصیبتها و مرگ انسانها شود، و [در صورت حسن استفاده] میتواند برای بشر منافع داشته باشد. همۀ مشکلات مهم جهانی به این طریق بوجود آمده اند: گرم شدن زمین، سرشت مهلک جنگ مدرن و تروریسم، نابرابریها در ثروت و قدرت در سراسر جهان، افزایش سریع جمعیت، و انقراض سایر انواع ... همه در اثر جدایی علم جدید از تعقیب عقلانی حکمت بوجود آمدهاند." (3)
در واقع، جدایی دانش، خصوصاً دانش علمی، از حکمت منجر به ناامنی، اضطراب، بیاخلاقی و انحطاط بُعد معنوی بشر شده است، به عوض آنکه موجب ایجاد آسایش و تأمین نیازهای معنوی انسانها باشد.
[چرایی حاکمیت علم فاقد حکمت]
به نظر من تمامی نتایج نامطبوع علم فعلی ریشه در حاکمیت جهانبینی سکولار فاقد حکمت در میان عالمان معاصر دارد که نتایج زیر را به بار آورده است :
- طرد هر دانشی که ریشه در حواس ما ندارد ،
- نادیده گرفتن مسائل اخلاقی در کارهای علمی ،
- استثمار طبیعت و جوامع انسانی،
- غفلت از کل نگری به واقعیات ،
- غفلت از دغدغه های بنیادی بشر.
به طور خلاصه، معرفت شناسی صرفاً تجربه گرایانه، هستی شناسی طبیعت گرایانه، و اخلاق نسبی گرا ، دانشی بدون حکمت، قدرتی بدون تقوا، و آسایشی بدون آرامش ذهن بوجود آورده است.
[مشخصات حکمت]
فرهنگ آکسفورد حکمت را چنین تعریف میکند:
" توانایی قضاوت درست در مسائل مربوط به حیات و رفتار، و داشتن قضاوت درست در انتخاب وسایل و اهداف."
نیکولاس ماکسول، حکمت را چنین تعریف میکند:
"حکمت ظرفیت برای آن است که درک کنیم چه چیزی در زندگی ارزش دارد، برای خود شخص و برای دیگران. بنا بر این حکمت شامل دانش نیز هست، اما شامل بسیاری چیزهای دیگر نیز هست.“ (4)
در قرآن مجید حکمت 20 بار آمده است و در بیش از ده بار آن همراه کلمه ” کتاب ” آمده است. مثلاً در قرآن آمده است:
هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (جمعه/2 )
« او است که در میان بیسوادان پیامبری از خودشان را برانگیخت، که بر آنها پیامهایش را میخواند و آنها را تطهیر میکند و به آنها کتاب و حکمت میآموزد، گرچه آنها در خطا واضح بودند. »
قرآن از حکمت به عنوان خیر کثیر یاد می کند:
يُؤتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (بقره/269)
«او حکمت را به هر کس که بخواهد میدهد، و هر کسی که واجد حکمت شده است، خیر کثیری را دریافت کرده است.»
قرآن صحبت از اعطای حکمت به لقمان میکند و سپس نمونههایی از گفتارهای حکیمانه لقمان را ذکر میکند که هم جنبههای نظری حکمت و هم جنبههای عملی آن را در بر دارند:
(الف) تسلیم به خدا و عبادت کردن او
(ب) دغدغه آخرت داشتن
(ج) توجه به ارزشهای اخلاقی از جمله اعتدال، تواضع و صبر در برابر شدائد
(د) آگاه بودن از وظایف شخص نسبت به خودش، خانوادهاش و دیگران
از معاصران، قرشی در کتاب قاموس قرآن، حکمت را به صورت زیر تعریف می کند :
« حکمت یک حالت و خصیصه درک و تشخیص است که شخص به وسیلۀ آن می تواند حق و واقغیت را درک کند و مانع از فساد شود و کار را متقن ومحکم انجام دهد. »(5)
علامه طباطبائی در تفسیر قرآن خویش، حکمت را به دانش مبداء و معاد و دانش پدیده های طبیعی، تا آنجا که به سعادت انسانی میانجامند، تعریف میکنند . (6)
به طور خلاصه، مجهّز شدن به حکمت باعث میشود که شخص جهات مهم واقعیت را تشخیص دهد و بین حقیقت و خطا و خوب و بد فرق بگذارد.
با توجه به اقوال ذکر شده می توان خصوصیات زیر را برای حکمت ذکر کرد:
- استفاده مناسب از دانش
- قضاوت معقول
- شناخت مسائل اساسی
- دوربینی و بصیرت
- حسّاس بودن نسبت به ملزومات اعمال شخص
- درک همبستگی همۀ اشیاء
به این لیست من مشخصه ای را اضافه می کنم که در همۀ ادیان توحیدی آمده است و آن آگاه بودن از وجود حق تعالی است. از حضرت محمّد(ص) روایت شده است که:
«رأس الحکمة مخافة الله عزّوجلّ» (7)
(سر آمد [ راه تحصیل] حکمت، خوف خداوند عزوجل است.)
(7).مجلسی، محمدباقر (1383)، بحارالانوار. جلد 21، بیروت: دار احیاء التراث العربی. ص 311.
به نظر این جانب یک جهانبینی جامع، که منجر به یک تفکر جامعنگر شود، باعث می شود که علم همراه با حکمت به کار رود.
[چرا حکمت در زمان ما مورد غفلت قرار گرفته است؟]
چند دلیل عمده می توان برای جدائی دانش از حکمت در عصر ما ذکر کرد:
(الف) غفلت از انسان به علّت توجه بيش از حدّ به تخصص.
قبل از پيدايش علم جديد همۀ رشتههای دانش مثل شاخههای یک درخت به حساب میآمدند و دانشمند میكوشيد كه يك نگرش واحد دربارۀ طبيعت داشته باشد. رشد تخصصگرایی باعث جدا شدن علم از ساير شاخههای دانش انسانی شده است. بهقول تولمين (Toulmin)، فيلسوف علم معاصر:
«اين رشد تخصص و تخصصگرايي بود كه باعث كنار گذاشتن مسائل اخلاقی از مبانی علم شد.» (8)
امروزه به علّت توجه افراطی به تخصص، دانش انسانی چند پاره شده و اين منجر به فقدان یک نگرش جامع در دانشمندان گشته است، که خود در نهايت باعث شده است عالمان فقط منافع شخصی خود را جويا باشند. اين به نوبۀ خود سه اثر داشته است :
- عالمان را از یک ديدگاه كلنگر به طبيعت محروم كرده است. هایزنبرگ حق مطلب را خوب ادا کرده است:
«امروزه افتخار عالم عشق به جزئيات است، كشف و تنظيم كوچكترين الهامات طبيعت در یک حوزۀ بسيار محدود. اين كشف همراه با احترام برای متخصص در يك حوزۀ خاص بوده است، ولی اين به قيمتِ از دست دادن ارزش روابط در یک مقياس بزرگ بوده است. در اين دوران به سختی میتوان از یک ديدگاه وحدتيافته از طبيعت سخن گفت .. جهان یک دانشمند حوزۀ باريكی از طبيعت است كه او عمرش را صرف آن میكند.» (9)
- عالمان را از توجه به اموري كه رشتهشان را با یک كل بزرگتر مرتبط میكند، محروم كرده است.
علوم طبیعی را از علوم انسانی به کلی جدا كرده و عالمان علوم طبیعی را از نيازهای جوامع انسانی بیخبر نگه داشته است.
امّا اگر حل مسائل انسانی یک هدف مهم علم باشد، چگونه علوم فيزيكی و طبيعی میتوانند فارغ از دغدغههای انسانی به پيش روند.
(ب) غفلت از مسائل اخلاقی در کار علمی
ایدۀ جدایی ارزش از دانش از زمان هیوم به بعد ترویج شده است. امّا ایدۀ جدایی حقایق و ارزشها یک افسانه است. زیرا کار علمی در خلاء انسانی انجام نمیگیرد، و در حقیقت ارزشهای خارج از علم، در سطح انسانی، وارد علم می شوند. در واقع تمامی حوزههای علمی مشتمل بر قضاوتهای ارزشی هستند و این میتواند در گزینش بین نظریهها مؤثر واقع شود. به قول پوپر :
«این حقیقت که علم نمیتواند حکمی در باره اصول اخلاقی بکند، این برداشت اشتباه را به همراه آورده است که چنین اصولی وجود ندارند، در حالی که جست و جوی حقیقت اخلاق را مفروض میگیرد.» (10)
غفلت از ملاحظات اخلاقی در علم، احساس دانشمندان نسبت به نتایج کار علمی شان را نیز تضعیف کرده است؛ و این به نوبۀ خود به انحطاط شرایط بشر در سراسر جهان منجر شده است.
یکی دیگر از دلایل نادیده گرفتن بُعد اخلاقی در کار علمی دانشمندان، اشتغال فوق العاده آنها به تخصصشان بوده است. به قول تولمین (فیلسوف علم معاصر) :
« این توسعۀ تخصص و تخصص گرائی بود که مسئول کنار گذاشتن مسائل اخلاقی از مبانی علم شد. » (11)
يكي ديگر از دلايل بهحاشيه رانده شدن ارزشهای اخلاقی، بعضی نظريههای علمی، مثل نظريۀ داروين، بوده است كه برای ارزشهای اخلاقی صرفاً فايدۀ عملگرايانه قائل شدهاند.
در غالب اديان جهان، ايدۀ اخلاق مرتبط با هدفی است كه جهان متوجه آن است در یک جهان فارغ از هدف، ارزشها محلّ ارجاعی ندارند و صرفاً ابزارهایی برای رتق و فتق امور انسانی هستند. لذا ناديده گرفتن هدفداری جهان در علم باعث ناديده گرفتن ارزشهای اخلاقی شده و اين خود منجر به رواج نسبیگرایی اخلاقی در محيطهای علمی شده است.
امّا فقدان مبنای اخلاقی مشترک در بحثها و تصميمها جایی جز زور برای داوری بين طرفهای دعوا نمیگذارد.
در واقع، علم و اخلاق در سطح متافيزيكی با هم ارتباط دارند، زيرا علم نمیتواند با كل حوزۀ تجارب انسانی سروكار داشته باشد. برای پاسخگویی به مسائل مطرح شده در حوزۀ تجارب انسانی چهارچوبی وسيعتر از علم رايج مورد نياز است، یک متافیزیک كه علم، اخلاق و چيزهای ديگر را هم در بر دارد و بتواند همۀ ابعاد تجارب انسانی را به نحوی وحدتبخش پاسخگو باشد.
لين وايت (Lynn White) در مقالهای در مجلۀ Science (1967) مطلب را خوب ادا میكند:
«آنچه مردم دربارۀ زيستبوم انجام ميدهند بستگی به اين دارد كه درمورد رابطۀ خودشان با اشياء محيطشان چه فكر میکنند. زيستبوم انسانی(ecology) شديداً متأثر از اعتقادات ما دربارۀ سرشت و سرنوشتمان میباشد، یعنی متأثر از دين» (12)
(ج) تشنگی قدرت و موفقیت
در قرون وسطی و اوائل علم جدید، تعقیب دانش بخاطر تفکر در صنع الهی بود، به عوض آنکه به خاطر منافع مادّی برای بشر باشد. اما در زمینۀ حاکمیت سکولاریسم بر محافل علمی معاصر، علم به خاطر کسب قدرت و کنترل طبیعت و جوامع دنبال می شود.
در عصر ما دو ملاحظۀ عمده برای تعقیب علم وفناوری وجود دارد : ”جست و جوی علم بخاطر علم” و ”جست و جوی علم بخاطر اهداف و قدرت مادّی”.
امّا ایدۀ ” علم به خاطر خود علم“ مکرراً منجر به تأکید بر جمع آوری اطلاعات شده است، نه فهم اینکه آن اطلاعات در بارۀ چیست و به چه کار می آید؟ لذا فیلسوف معاصرانگلیسی، خانم ماری میجلی، میگوید :
« وقتی دانش برابر با جمع اطلاعات گرفته می شود، شناخت به زمینه رانده میشود و ایدۀ حکمت غالباً فراموش میگردد. » (13)
در مورد تشنگی عصر ما برای قدرت و ثروت، ارنست شوماخر، از اقتصاد دانان بزرگ قرن بیستم، وضعیت را زیبا توصیف می کند:
« در علم قدیم، ' حکمت ' یا ' علم برای شناخت ‘عمدتاً متوجه ' خیر مطلق ' بود .. علم جدید عمدتاً متوجه قدرت مادّی بوده است، گرایشی که در این مدت تا آن حدّ توسعه یافته است که تقویت قدرت سیاسی و اقتصادی اکنون به عنوان اوّلین هدف در نظرگرفته میشود و مورد توجه اصلی برای خرج کردن روی کار علمی است. علم قدیم به طبیعت به عنوان صنع الهی و مادر انسان نظر می کرد؛ و علم جدید به آن به عنوان خصمی نگاه میکند که باید بر او غلبه کرد یا معدنی که باید از آن بهرهکشی کرد.
اما بزرگترین و مؤثرترین تفاوت، مربوط به نگرش علم به انسان می شود. 'علم برای شناخت' ، انسان را مخلوقی به صورت خدا میدانست، شاهکار خلقت، و بنا بر این ' مسئول جهان' .. 'علم برای کنترل' ضرورتاً انسان را چیزی جز محصول تصادفی تکامل نمیبیند .. شیئی برای مطالعه با همان روشهایی که سایر پدیدههای این جهان ' به طور عینی' مطالعه می شوند.» (14).
[ناديده گرفتن مراتب بالاتر واقعيت]
علم جديد خود را به حوزۀ مادّی محدود كرده است و واقعيت را تنها به چيزهایی نسبت میدهد كه ريشه در دادههاي حسّی دارند. تأييد تجربی، داور نهایی قضاوتها است. بهقول برتراند راسل:
«هر دانشی كه قابل كسب است بايد به روش دانش علمی به دست آيد. و هر چه را كه علم نتواند كشف كند، انسان نمیتواند بداند.» (15)
بنا بر اين واقعيات معنوی يا غيرواقعی تلقی میشوند يا قابل تحويل به فیزیک هستند. اين منجر به ناديده گرفتن خدا و بعد معنوی انسان و جدایی علم از فرهنگ شده است و انسانها را به حوزۀ مادّی مقيد كرده است، به طوری كه آرزویی جز ارضاء نيازهای مادّی ندارند.اين دیدگاه جوامع انسانی را در رقابتی ناسالم برای مقاصد مادّی گذاشته است ـ تلاشی که انتها ندارد. ناآرامی و پوچگرایی مشاهده شده در عصر ما نتيجۀ ناديده گرفتن خداوند و بعد معنوی انسان است.
[ناديده گرفتن دغدغههای نهایی انسان]
یک ديدگاه رايج در ميان عالمان معاصر اين است كه علم میتواند همه چيز را توضيح دهد. امّا واقعیت این است که علم به خاطر محدود بودن ظرفيتش نمیتواند تصویری كامل از جهان به دست دهد. آن نمیتواند به سؤالات ارزشی ما پاسخ گويد و بسياری از دغدغههای اساسی انسان را بدون پاسخ میگذارد ـ دغدغه در مورد اينكه "ما در اينجا چه میكنيم؟"، "هدف حيات چيست؟"، "به كجا میرويم؟" و غيره. تفكر دربارۀ اين دغدغهها میتواند تأثيری درازمدت بر رفتار انسان و تصمیمگیریهای او داشته باشد ـ ازجمله تصميمات دربارۀ فعاليت علمی. بهقول ريچارد فاینمن:
«امّا اگر چیزی علمی نيست، اگر آن را نتوان تحت مشاهده درآورد، اين معنایش اين نيست كه آن مرده است يا غلط يا احمقانه. ما در مقام اين نيستيم كه استدلال كنيم كه علم بهنحوی خوب است و ساير اشياء به نحوی خوب نيستند. دانشمندان آن چیزی را كه میتوان از طريق آزمايش تحليل كرد میگیرند و بدین طریق چیزی كه علم ناميده میشود به دست میآید. امّا اموری باقی میمانند كه برای آنها این روش كار نمیکند، این معنایش اين نيست كه آنها مهم نيستند. درواقع آنها از بسياری جهات مهمترين امور هستند.» (16)
شرودينگر از اين هم واضحتر میگويد:
«تصوير علمی جهان واقعی در حول و حوش ما خیلی ناقص است. آن اطلاعات عملی زیادی میدهد و تمامی تجارب ما را در یک نظم سازگار عظيم قرار میدهد، امّا آن بكلي درمورد آنچه كه مهمّ است و به قلب ما نزديك است، آنچه كه برای ما اهميّت دارد، ساكت است. آن نمیتواند چیزی درباره سرخ و آبی، تلخ و شيرين، درد جسمانی و فرح جسمانی بگويد. آن چیزی دربارۀ زيبا و زشت، خوب و بد، و خدا و ابديت نمیگويد. علم گاهی ادعا میکند كه به سؤالات در اين حوزهها پاسخ میگوید. امّا پاسخها غالباً آن قدر احمقانه هستند كه ما مایل نیستیم آنها را جدّ بگیریم.»(17)
علم فعلی نه تنها اين سؤالات را پاسخ نمیدهد، بلكه حتی اعتبار آنها را نفی میکند. پس حيات انسانی اهميت و معنايش را از دست داده است و انسانها تحت فشار فناوری، بيشتر و بيشتر دنبال رفاه مادّی هستند و ابعاد معنوی حياتشان را ناديده میگیرند.
علاج قضیه در این است که توجه شود دانش علمی تنها دانش معتبر نيست و برای يافتن پاسخ سؤالات عامتر مورد نظر انسان بايد به ساير حوزهها، از جمله علوم انسانی نظر افكند. بهقول پيتر مداوار (برنده جايزه نوبل در پزشكی):
«پس به علم نيست كه بايد برای پاسخ به سؤالات مربوط به اول و آخر اشياء رجوع كرد، بلكه [در اين جا] بايد به متافیزیک، ادبيات تخیلی يا دين رجوع شود.» (18)
آرتور شالو (Arthur Schalow) برندۀ جايزه نوبل در فیزیک، نیز میگوید:
"به نظر من وقتی با عجايب حيات و جهان روبهرو میشويم ، بايد پرسيد چرا، نه چگونه. تنها پاسخهای ممکن دینی هستند" (19)
غفلت از اين سؤالات فوق علمی است که علم را غير انسانی كرده است. توسل به سحر، آسترولوژی و عرفان در غرب شاهد خوبي بر شكست علم در ارضاء نیازهای عمیق انسان میباشد.
[عکسالعمل دانشمندان در مقابل علم فارغ از حکمت]
سوء استفاده از علم و فناوری در قرن بيستم شرور و آسيبهای زيادی برای انسان و محيط زيست به بار آورد و اين موجبات نارضایتی بسیاری از علمای برجسته را فراهم كرد. ماكس بورن در نامهای كه در 1954 به اينشتين نوشت از شرور ناشی از علم جديد شكايت كرد:
«من اخيراً در روزنامه خواندم كه شما گفتهايد ' اگر من بار ديگر به دنيا بيايم، یک فيزيكدان نمیشوم، بلکه یک هنرمند ميشوم.' اين واژهها آرامش زیادی برای من فراهم كرد، زيرا افكار مشابهی در مغز من مرور میکند، بخاطر شروری که علم یک موقع زيبا بر سر دنيا ببار آورده است.» (20)
در چند دهۀ اخير نیز برخی از دانشمندان رعايت مصالح درازمدت انسانی و پرهيز از فعالیتهای علمی مخاطرهآميز برای بشر را توصيه كردهاند و برخی از عدم توجه عالمان و حکام به ابعاد انسانی علم و كاربردهای آن شکایت کردهاند. به عنوان نمونه چند مورد ذکر میشود:
- فون وايتسكر، فيزيکدان برجستۀ آلمانی، كه خود از پیشروان تهيۀ بمب اتمی در آلمان نازی بود، یکی از 18 فیزیکدانی بود که مخالفت خود را با تجهيز ارتش آلمان به تسليحات هستهای صريحاً ابراز داشت و در بيانيۀ گوتينگن صريحاً از دولت آلمان غربی خواست كه دنباله سلاحهای هستهای نرود. (21)
- هانس بثه (Hans Bethe)، كه خود از دستاندركاران پروژۀ اتمي منهتان بود، در 1997، در 90 سالگي، نامهای به كلينتون رئيس جمهور وقت آمريكا نوشت و از او خواست كه:
«نهتنها تمام آزمایشهای سلاح هستهای متوقف شود، بلكه همۀ فعالیتهای فکری برای توليد مقولههای جديد سلاح هستهای متوقف گردد. » (22).
- لورنس كراس (L.M. Krauss) ، کیهانشناس آمریکایی، كه جزو 60 عالمی بود كه طی نامها به بوش از سوء استفادههایی كه از علم میشود، شکایت كردند، میگوید:
«واقعيت اين است .. که بعد از جنگ جهانی دوم دانشمندان آمریکایی یک گروه نخبۀ منزوی شدند. رازی که به آنها اجازه داد جهان را تغییر دهند، اجازه داد از زير مسئوليت شهروندی شانه خالی كنند، به جای آن که بخشی از آن باشند.» (23)
از جمله کسانی که در عصر ما برای پرهیز از سوء کاربردهای علم بر رجوع به حکمت تاکید داشته اند، فیلسوف علم معاصر، نیکولاس ماکسول، است که در ابتدا در نیمۀ اول دهۀ 1980 کتاب ” از دانش به حکمت ” را نوشت و سپس ”جمعیت دوستداران حکمت“ را تشکیل داد که هدفشان این بوده است که دانشگاهها و مدارس را تشویق کنند که از طرق آموزشی و عقلانی کسب حکمت را ارتقاء دهند. او سپس در طی مقالاتی ” لزوم انقلاب در فلسفۀ علم" و "لزوم انقلاب در برنامۀ دانشگاهها“ را مطرح کرد و در مقالهای گفت:
« ما نیاز فوری داریم که انقلابی در اهداف و روشهای علم، و به نحو عامتر جست و جوی علمی، به عمل آوریم. دانشگاهها باید به جای دادن اولویت به کاوش علمی تلاش خود را از طرق عقلانی صرف جست و جو و ترویج حکمت کنند. حکمت ظرفیت برای درک آنچه است که در زندگی[ برای خودمان و دیگران] ارزش دارد.»(24)
ماکسول در ”نیاز به انقلابی در فلسفۀ علم” ، نکات زیر را متذکر شد(25):
•نیاز هست که انقلابی در فلسفۀ علم بوجود آید، هم در خود رشتۀ فلسفۀ علم و هم در اهداف و روشهای علم، آن طور که [الان] فهمیده می شود.
•ما به پارادیمی نیاز داریم که بپذیرد علم سلسله مراتبی از مفروضات متافیزیکی در بارۀ فهم پذیری و قابلیت شناخت جهان دارد.
•این باید در روشی که علم دنبال میشود، آموخته میشود، سرمایهگذاری می شود، بحث میشود، و به عامه منتقل می شود، اثر بگذارد.
در عصر ما دو ملاحظۀ عمده در ترويج علم و فناوری در غرب وجود دارد: «جستوجوی علم بهخاطر علم» و «جستوجوی علم برای اهداف مادی و كسب قدرت بيشتر». غرب صنعتي به قول نيل پُستمن آمریکایی در دام «تکنو پولی» ( فرهنگ اسیر تکنولوژی) افتاده است ـ اينكه هر كاری را كه ميتوان کرد، بايد كرد. به علاوه با ظهور پروژههای بزرگ علم، اهداف پژوهشهای علمی و فناورانه بهطور روزافزون توسط صنایع و حكومتها تعيين میشود كه هدف آنها حقيقت نيست، بلكه دانش برای قدرت است. (26)
متاسفانه فراموش شده است كه علم و فناوری بايد رفاه انسان را فراهم كنند و هدف آنها بايد سعادت بشر باشد. اين مستلزم آموزش دانشهای مناسب در سطوح مختلف و گذاشتن قيود روی بعضی خطوط پژوهشی است.
[نتیجه]
ما متذكر شديم كه:
- دانش علمی و فناوری برای بشر هم خير به بار آورده و هم شرّ و اينكه وزن شرور آيندۀ بشر را تهديد میكند.
- امروزه اولویتهای تحقیقات علمی در جهت منافع قدرتمندان و ثروتمندان است، به جای آن که به نیازهای فقرا یا مظلومان توجه شود. جدایی دانش -علیالخصوص دانش علمی- از حکمت، منجر به ناامنی، اضطراب، بیاخلاقی و فراموشی بُعد معنوی انسانها شده است. به جای آن که مایۀ خوشی، رفاه و رشد معنوی آنها باشد.
از نظر ما تمامی اینها ناشی از تبعيت علم از یک جهانبینی سكولار باریکنگر فاقد حکمت است. دانشمنداني كه اين جهانبينی را دنبال میکنند، قانع به نتايج كار خود هستند و از اين غفلت دارند که علم باید در خدمت انسان باشد، نه این که باعث نابودی انسانها شود. همچنین از این نکته غافلاند که انسان یک موجود تکبعدی نیست و سعادت ابدی انسان مرهون رشد بُعد معنوی اوست.
*عکسهای استفاده شده در این مقاله، طراحی انجمن ما نیست. و ما طراحان آنها را نمیشناسیم. اگر اطلاعی از آن داشتید، با ما بگویید تا منبع ذکر شود.
منابع:
(1) Russell, Bertrand. 1924, ICARUS or the Future of Science (London: Kegan Paul, Trench, Tubner & Co., LTD.,1924),pp. 62-63.
(2) Maxwell , N. , “Do we need a scientific revolution?” Journal of Biological Physics and Chwmistry, 2008,Vol. 8, No. 3, p. 102.
(3) Maxwell , N, “The menace of science without wisdom”, Ethical Record ,2012,Vol. 117,No. 9 , pp. 10-15.
(4) Maxwell , N. , From knowledge to wisdom: A revolution for science and the humanities( Oxford: Blackwell,1984) p.66.
(5) قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن. جلد اول(تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1352 )،ص 163.
(6) طباطبائی، محمدحسین ، المیزان فی تفسیر القرآن.المجلد الثانی( بیروت: مؤسسة الاعلمی. للمطبوعات، 1393هـ ق) ،ص 395.
(7).مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار. جلد 21( بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1383) ، ص 311.
(8) Artigas, M., The Mind of the Universe (Philadelphia: Templeton Foundation Press. 2000), p. 258.
(9) Heisenberg, W.. Philosophical Problems of Quantum Physics )Woodbridge, Conn.: Ox Bow Press, 1979), p. 80.
(10) Popper, K. R. (1987). Natural selection and the emergence of mind. Evolutionary epistemology, rationality and the sociology of knowledge, ed. by Gerard Radnitzky & William W. Bartley, III.) La Sall, Ill.: Open Court,1987), p.143.
(11) Artigas, M., The Mind of the Universe (Philadelphia: Templeton Foundation Press. 2000), p. 258.
(12) White, Lynn , “The Historical Roots of Ecologic Crisis” ,Science, 1967, Vol. 155,p. 1205.
(13) Midgley, M., Wisdom, Information and Wonder : What is knowledge for?.) London: Routledge, 1991),p.45.
(14) Schumacher, E. F., A Guide for the Perplexed (London: Jonathan Cape, 1977),p. 14.
(15) Russell, Bertrand , Religion and Science (New York: Oxford University Press, 1970),p. 243.
(16) Feynman, Richard , The Meaning of It All: Thoughts of a Citizen Scientist (London: Penguin Books, 1998), 16-17.
(17) Schrödinger,, Erwin, “General Scientific and Popular papers,” in Collected Papers, Vol. 4 (Vienna: Austrian Academy of Sciences,1984), p. 334.
(18) Medawar, P., The Limits of Science (Oxford: OUP, 1984) , p. 60.
(19) Margeneau, H. & Varghese, Roy A. , Cosmos, Bios, Theos ( La Salle, Illinois : Open Court, 1992), p.106.
(20) French, A. P. , Einstein: A Centenary Volume (London: Heinman Educational Books, 1974), 277.
(21) Castell , L. & Ischebeck,O., Time, quantum and information (London: Springer,2004),p.21.
(22) Physics Today, July 1997, p. 31.
(23) “ A conversation with Lawrence M. Krauss”, Scientific American , August 2004.
(24) Maxwell , N.,”The menace of science without wisdom”, pp.10-15.
(25) Maxwell, N. (2002). “The need for a revolution in the philosophy of science”. Journal for General Philosophy of Science ,2002, Vol. 33, No 2. pp. 381-408.
(26) Postman, Niel, Technopoly :The Surrender of culture to Technology (Jim McBurney,1991).