غزل | مرحمت زیاد...
دلواپس گذشته ای جانا غمت مباد
دیوانه آن رفته ای که پُر شده از تضاد؟
بی اعتنا شو به کسی که زخم می زند
کز دیدنشان تو نه غمگین شوی و نه شاد
من شاخه ای گل سرخ بودم به دست او
پرپر شدم بیهوده و مرا داد به باد
دیوانه وار عاشق او بودم اما او
ندانست قدر دل مرا و ندید آن مراد
گفت بیا عهد ببند و به من اعتماد بکن
نفرین به عهد دروغین و نفرین به اعتماد
ترحم به این زخم خورده را دگر نیاز نیست
خیر خواهی ات به ما رسیده مرحمت زیاد
شاعر : رزیتا دغلاوی نژاد