iranian genius
iranian genius
خواندن ۱۳ دقیقه·۱۰ روز پیش

بازنده زندگی | نویسنده فیلمنامه : دکتر رزیتا دغلاوی نژاد | ژانر : آسیب های اجتماعی

 فیلمنامه های دکتر رزیتا دغلاوی نژاد
فیلمنامه های دکتر رزیتا دغلاوی نژاد





( بسم الله الرحمن الرحیم )
نام فیلم : بازنده زندگی
نویسنده فیلمنامه : دکتر رزیتا دغلاوی‌ نژاد
ژانر : آسیب های اجتماعی
________

( پلان ۱ )
نما : داخلی
لوکیشن : خانه
تعداد کاراکتر :
۱_ مادر
۲_فرزند دختر (فاطمه / نوجوان ۱۷ ساله)

(مادر در حال نماز و عبادت /
دختر در حال پوشیدن لباس برای خروج از منزل)
(مادر در پایان نماز است قرآن را می‌بوسد که ناگهان متوجه لباس نامناسب و جلف فرزند خویش که آماده خروج از منزل می باشد می‌شود)
مادر : داری چیکار میکنی دخترم؟
فاطمه : هیچی مامان لباسامو پوشیدم میخوام با دو تا از دوستام مریم و مارال بریم بیرون یکم بگردیم و خوش بگذرونیم.
راستی شماها شامتونم بخورید .
منتظر منم نباشید چون معلوم نیست که چه ساعتی برمیگردم خونه .
من همون بیرون با دوستام یچیزی میخورم .
مادر : چشمم روشن از کی تا حالا آنقدر سرخود شدی و من هنوز اطلاع ندارم ؟!
این دوستات که میگی مریم و مارال دیگه کین؟
چه دوستایی هستند که هنوز منو بابات نمیشناسیمشون و از وجودشون بی خبریم ؟!
میبینم که چادرتم از سرت در اوردی!!
این چه لباس جلف و زننده ای هست که پوشیدی؟! مگه میخوای بری عروسی؟
اصلا بگو ببینم کی به تو اجازه چنین کارایی رو داده !!
یادم نمیاد منو بابات بهت اجازه چنین گستاخی هایی رو داده باشیم.
مگه تو دختر ولو و خیابونی هستی که بدون والدینت بخوای جایی بری و تا ساعت نه شبم خونه نیای ؟؟
فاطمه : به شماها هیچ ربطی نداره من دیگه هفده سالمه بزرگ شدم هر کاری دلم بخواد میکنم به شماها هم هیچ ربطی نداره.
صدبارم گفتم که حق ندارید تو کارای من دخالت بکنید .
مادر : چرا انقدر بی شعور و نفهمی ؟
بدبخت بیچاره چرا متوجه نیستی!
چرا یکم به حرفای من گوش نمیکنی؟
یکم عقلتو به کار بنداز دختر .
باور کن این دو تا دختره تنها هدفشون اینه که تو رو بدبخت کنند و لنگه خودشون ولوت کنند تا بشی دختر خیابونی .
ازت خواهش میکنم با لجبازی و کله شق بازی لگد و پشت پا به بخت خودت نزن . با سرنوست و آینده خودت بازی نکن.
خودتو بدبخت نکن با این کارا .
من مادرتم . نگرانتم بخدا هر چی دارم میگم بخاطر خودته.
من خیر و صلاحتو میخوام.
نمیخوام خدای نکرده اتفاق بدی برات بیفته عزیزم .
حداقل یکم از اون بابای بدبخت و زحمتکشت خجالت بکش که از صبح تا شب میره سرکار جون میکنه و عرق میریزه تا آب تو دل تو و من تکون نخوره .
مگه بابات کم برات زحمت کشیده !؟
کم بهت محبت کرده؟!
اینه جواب همه خوبی ها و محبت هاش؟
عوض دستت درد نکنه و تشکر کردن و قدردانیته؟
بیچاره همه هست و نیستش ، همه دار و ندار و زندگیشو ریخته به پات تا بتونی تو رفاه و آسایش زندگی کنی و تو ناز و درساتو بخونی بلکه یه یه جایی برسی ‌ عاقبت بخیر شی .
فاطمه : وای مامان چقدر حرف میزنی . سرم رفت .
انقدر ور ور نکن تو سرم .
برو کنار تا بیشتر از این فحشت ندادم.
چند بار بگم که کارای من به تو و بابا هیچ ربطی نداره و هرگز اجازه نمیدم دخالتی بکنید.
من زیر بار حرف زور شماها دیگه نمیرم.
میخواید بخواید میخواید نخواید.
این حرف اخرمه .
همین که گفتم .
منکه بچه دو ساله نیستم که هی بهش بگید اینکارو بکن اینکارو نکن .
مردم دیگه از دستتون .
عاصیم کردید .
من خودم بلدم راه درستو از غلط تشخیص بدم و گلیم خودمونو از آب بکشم بیرون .
همش دارید گیر بیخود میدید .
مردم دیگه از دستور دادنا و غر زدناتون .
همه بچه ها مدام تو مدرسه مسخره ام می‌کنند و همش بهم میگن بچه ننه و کلی بهم میخندن و دستم میندازند .
من چه گناهی کردم که تو یه خانواده امل و بی فرهنگ به دنیا اومدم .
مادر : صبر کن ببینم از کی تا حالا عفت و نجابت و حجب و حیا شده نشانه بی فرهنگی و امل بودن ؟!
انقدر نفهمی که متوجه نمیشی که اگه منو بابات حرفی میزنیم بخاطر خوشبختیته چون دوستت داریم و برامون عزیزی و نمیخوایم خدای نکرده زبونم لال تو زندگیت ضربه ای بخوری .
باور کن این دو تا دختره که پات افتادن دوستای نابابن و میخوان با نقشه پلید و شومشون به راه بد بکشوننت و شک نکن که از هزار تا دشمن برات بدتر و بی ذات ترن.
تو مردمو نمیشناسی . اینا گرگ هستند در لباس میش . اومدن تا نابودن کنند ایندتو به لجن بکشن دختره احمق. من دوستتم مادرتم دارم راه و چاه زندگیو یادت میدم تا یوقت خدای نکرده دچار لغزش و آسیب نشی .
جامعه پر از آدم گرگ صفته که کمین کردن برای دختران نوجوان و زیبا و ناآگاهی مثل تو که نابودشون کنند .
من در تعجبم که بچه خوب و فهمیده من چطور گول یه مشت آدم بی بته و بی صاحب رو خورده و تحت تاثیر یه مشت دختره خراب و ولو قرار گرفته؟!
و به خودشم اجازه داده که تو روی مادری که یه عمر زحمت کشیده و بزرگش کرده اینطوری وایسه و توهین و بی حرمتی کنه ؟!
واقعا برات متاسفم.
اخه من موندم تو احمق داری کی با لجبازی میکنی با من یا با خودت ؟میخوای بدبخت شی بشینی یه عمر گوشه خونه نه اینده ای داشته باشی نه کاری نه شغلی نه زندگی درست و درمونی ؟؟
فکر میکنی من دشمنتم که دارم اینا رو میگم و اون دو تا دختر بی صاحب دوستتن؟
از مادر دلسوزتر و نگران تر هم مگه تو دنیا هست؟
فاطمه : خفه شو مامان. چقدر سبکی!!
گورتو گم کن دیگه اگه نری و خفه نشی بیشتر از اینا فحشت میدم.
برام مهم نیست چی میگی من میخوام برم از جلوی در بیا اینور تا به زور وادارت نکردم.
(فاطمه بدون توجه به حرف و نصیحت های مادرش به زور و با فشار مادرش را به سمت دیگر هل می‌دهد و با عصبانیت درب خانه را محکم باز و بسته می‌کند و منزل را ترک میکند )

پلان ۲ :
نما : بیرونی
مکان : خیابان
تعداد کاراکتر : (سه دختر نوجوان)
۱_ فاطمه
۲_ مریم
۳_ مارال

(مریم و مارال در پیاده روی خیابان منتظر فاطمه هستند)
فاطمه : سلام بچه ها خوبید؟ ببخشید دیر کردم .
مریم : خیلی دیر اومدی دیگه داشتیم از اومدنت ناامید میشدیم.
گفتیم حتما نمیخواد بیاد.
باور کن میخواستیم بریم که یهو اومدی.
فاطمه : بچه ها بخدا باور کنید نمیخواستم اینجوری بشه مامانم گیر سه پیچ داده بود نمیزاشت بیام بیرون به هزار بدبختی تونستم بپیچونمش و بزنم از از خونه بیرون.
مریم : وای امان از دست این مادرا اینا کی میخوان بفهمن که دوره زمونه عوض شده و ما دیگه بچه نیستیم و بزرگ شدیم .
فاطمه : منم قبل از اینکه بیام همینا رو دوباره بهش گفتم اما اون زیر بار نمیره و بازم اصرار داره و معتقده که ما هنوز بچه ایم و بزرگ نشدیم و عقلمونم به هیچی نمیرسه.
مارال : خیلی خب بچه ها این بحث رو تمومش کنید امروز اومدیم با هم خوش بگذرونیم نه اینکه اعصاب خودمونو بخاطر موضوعات الکی و بیهوده و چرت و پرتایی که مامانا میگن خورد کنیم .
فاطمه : آره بابا بی خیال .
مریم : خب بچه ها بنظرتون اول کجا بریم؟
مارال : بنظر من بریم اول پارک .
یه پارک همین اطراف و نزدیکی ها هست جای خیلی باحالیه پاتوق همیشگی پسر دخترای جوانه .
منو چند تا از بچه ها همیشه میریم اونجا .
نظرتون چیه بریم اونجا بستنی بخوریم و یه گپی هم با هم بزنیم ؟
مریم : منکه موافقم . تو چی فاطمه ؟
فاطمه : منم بدم نمیاد اوکی هستم .
مریم : پس بزن بریم.

پلان ۳ :
نما : بیرونی
مکان : پارک

( فاطمه ، مارال ، مریم بر روی یکی از نیمکت های پارک نشسته اند)
مریم رو به فاطمه : فاطمه عزیزم من خیلی خستم تشنمم هست اگه میتونی سختت نیست برو از اون بوفه دم پارک سه تا بستنی بخر با یه بطری آب معدنی بزرگ و سه تا لیوان تا با همدیگه بزنیم تو رگ و خنک شیم.
فاطمه : نه بابا واسه چی سختم باشه الان میرم .
مریم : آخه تو خیلی سوسول و بچه ننه ای برای همین گفتم ممکنه سختت باشه ( پس از گفتن این جمله مارال و مریم هر دو خنده تمسخر امیزی سر میدهند /
فاطمه که از این خنده تمسخر آمیز بشدت دچار احساس حقارت و ناراحتی شده است برای اینکه خودش را مریم و مارال اثبات کند که در مورد او دچار اشتباه شده اند به سرعت از روی نیمکت بلند می‌شود و سمت بوفه پارک میرود تا سفارشات دستور داده شده را بخرد.
(فاطمه ، مارال و مریم هر سه در حال بستنی خوردن بودند که ناگهان یک پسر لات و اوباش به سوی آن ها می اید.
پسر : سلام بچه خوشگلا تو پارک چه می‌کنید افتخار آشنایی میدید
مریم و مارال هر دو از خدا خواسته شروع به خنده و خوش و بش کردن به پسر غریبه می‌شوند و فاطمه که یکمی مضطرب و خجالت زده شده بود در گوش مارال زمزمه می‌کند و احساس نارضایتی خود را از این انفاق عنوان میکند.
فاطمه : مارال چرا مریم اینجوری میکنه چرا انقدر با این پسره گرم گرفتید.
بنظر من اینکار اصلا درست نیست که ما با یه پسر غریبه که نمیشناسیمش انقدر راحت و صمیمی گرم بگیریم .
مارال :نگران نباش چقدر تو سوسول و بچه ننه ای مگه چیکار کردیم اتفاقا منو مریم کلی دوست پسر داریم که کلیم خرجمون می‌کنند تو هم یکم دست از این امل بازیات بردار که مضحکه دست همه نشی .
فاطمه : باشه حق با تو هست من زیادی شلوغش کردم.
پسر : بچه ها اهل برنامه هستید؟
دخملا پایه اید بریم یه کافه ای جایی بشینیم یه چیزی بخوریم و گپی بزنیم ؟!
مریم : آره بابا من که پایه این تفریح و خوشگذرونیام.
مارال : عالیه منم اوکی هستم بچه ها .
مریم و مارال رو یه سمت فاطمه :
مریم : تو چی ؟ نمیخوای بیای با ما ؟
مارال : بابا این بچه ننه هست اول باید اجازه از مامانش بگیره
مارال و مریم پس از این جمله به زیر خنده میزنند و شروع به مسخره کردن فاطمه می‌کنند و
فاطمه که از تحقير و مسخره شدن توسط مریم و مارال احساس ناراحتی و خشم کرده بود در صدد اثبات کردن خودش به مارال و مریم که به او انگ بچه ننه و سوسول زده اند با سری به علامت تایید رضایت خود را اعلام می‌کند .
امیر : خب بچه ها من ماشینمو بیرون از پارک تو خیابون پشتی پارک کردم.
بلند شید که بریم سوار ماشین بشیم .
هر سه دختر نوجوان از روی صندلی بلند میشوند و به همراه امیر به سمت خروجی پارک روانه می‌شوند ‌.

پلان ۴ :
لوکیشن : کافی شاپ
نما : داخلی

فاطمه ، مارال و مریم به همراه امیر و عرشیا در حال صرف نسکافه و دسر

امیر : بچه ها دوستم امشب یه پارتی گذاشته منو عرشیا هم دعوتیم دوست دارید با ما بیاید کلی بهتون خوش میگذره کلی دختر و پسر اونجاست همه هم خفن و پلنگن
مریم : وای چه عالی من که از خدامه
بچه ها بیاید بریم خیلی حال میده من پارتی زیاد رفتم خیلی خفنه کلی آدم باکلاس و شیک اونجاست.
تازه میتونیم دوست پسر پیدا کنیم اونجا
دوست من تو همین پارتی دوست پسر پولدار پیدا کرد .
فاطمه :چی ؟دوست پسر؟ بچه ها جدی میگید یا شوخی میکنید ؟
دوست پسر که مال دخترای خرابه
مریم :خفه شو فاطمه خیلی آملی تفکراتت مال عهد دقیانوسه یکم خودتو به روز رسانی کن
بیا باهامون مطمعن باش بهت خوش میگذره منو مارال هم مراقبتیم.
یه بزن و برقص و شادی خودمونیه بعدشم برمیگردیم خونمون
فاطمه : باشه پس من خیالم راحت باشه دیگه که اتفاقی نمیفته ؟
مریم : آره بابا منو مارال خودمون حواسمون بهت هست . الکی فکرای چرت نکن .
امیر : بچه ها بلند شید بریم پارتی ساعت ده شب شروع میشه از اینجا حرکت کنیم دقیقا راس ده می‌رسیم چون یکم راهش دوره یه نیم ساعت یک ساعتی تو راهیم .

پلان ۵ :
مکان : روبروی ساختمان
نما : بیرونی / شب
مریم و مارال و فاطمه به همراه امیر و عرشیا روبروی ساختمان (محل پارتی شبانه)
فاطمه : من میترسم بچه ها
مریم : نترس بابا باز دوباره تو شروع کردی به چرت و پرت گفتن
گفتم که ما همراهتیم مراقبتیم.
میشه تمومش کنی و با حرفای مسخرت گند نزنی به امشبمون؟

پلان ۶:
مکان : پنجره ساختمان
نما : بیرونی شب

دوربین پنجره را نشان می‌دهد + رقص نور + سایه پسران در حال رقص + آهنگ دیسکو

پلان ۷:
مکان : واحد آپارتمانی
نما : داخلی

رقص نور روی دیوار + اهنگ دیسکو+ پسر غریبه به نام سعید که با دو لیوان شراب به دست به سوی فاطمه می آید
سعید : چطوری بچه خوشگل ؟
چته چرا انقدر نگرانی نکنه ترسیدی ؟
فاطمه : با من من کردن و جمع و جور کردن خود :
فاطمه : نه ترس واسه چی؟ببخشید من با نامحرم حرف نمیزنم لطفا برید
سعید :چیزی میزنی اسکول مسکولی چیزی هستی ؟ ساقیت کیه تو ؟ اومدی پارتی بعد میگی من با نامحرم حرف نمیزنم ؟
بیا این نوشیدنی رو بخور یکم سرحال شی
فاطمه : نه ممنون مادرم گفته از دست غریبه ها چیزی نخورم .
سعید : تو رسما دیوانه ای بگیر بخور خوشمزست نترس
فاطمه لیوان شراب را از دست سعید می‌گیرد و آن را می‌نوشد ناگه دچار سرگیجه شدیدی می‌شود و بیهوش می‌شود.

پلان ۸:
نما : بیرونی
مکان : خیابان
اتومبیل در یکی از خیابان های خاکی و خلوت می ایستد و فاطمه دختر نوجوان را از ماشین با لباس های نامناسب و پاره پوره پرت می‌کند.
فاطمه با وضع نامناسب و حال جسمانی و روحی خراب لنگان لنگان به سمت منزل پدری خود میرود.
فاطمه جلوی درب منزل / مادر که از روز قبل بخاطر نیامدن دخترش بسیار نگران و آشفته بوده است در را مضطرب و سراسیمه باز می‌کند و ناگه یا دخترش مواجه می‌شود.
فاطمه با دیدن مادرش با حال خراب و پریشان بی اختیار بغضش می‌ترکد و با حال خراب و اشک و زاری مادرش را صدا می‌زند.
فاطمه: مادر (هق هق گریه + ضجه های طاقت فرسا)
مادر : فاطمه کجا بودی ؟چی شده؟ چه به زورت آوردن؟ دیشب کجا بودی ؟؟؟
فاطمه در آغوش مادر بیهوش می‌شود.

پلان ۹ :
نما : داخلی
مکان : پزشکی قانونی
پزشک پس از معاینه فاطمه به سمت مادر می آید و با خبر تاسف برانگیزی مادر فاطمه را از اتفاق پیش آمده آگاه می‌سازد.
پزشک : متاسفانه دختر شما مورد تعرض گروهی وحشتناکی قرار گرفته و دچار ضایعات جسمانی وخیمی شده .
و خبر بد دیگر اینکه دختر شما بارداره و باید هر چه سریعتر مراحل قانونی انجام بشه و تا نطفه تشکیل نشده عمل کورتاژ روی دخترتون انجام بگیره .
مادر فاطمه که دچار شوک عصبی شدید شده در حالت ناباورانه همراه با ترس شدید و با حال زار رو به پزشک می‌کند و می‌گوید:
مادر : وای خدااا این چه بدبختی بود که به سرمون اومد.
مادر : خانم دکتر تو رو خدا به باباش چیزی نگید بخدا اگه بفهمه زنده نمیزارتش .
(در هنگام صحبت های پزشک دوربین پاهای لرزان و پر اضطراب و استرس فاطمه را نمایش میدهد .
مادر : از شدت شوک وارد شده به روی زمین می افتد و با حال زار و پریشان و با گریه و زاری هق هق کنان و با صدای بلند فریاد می‌زند:
مادر : خدااااااااااااا
صدای مادر بلند می‌پیچد و اکو داده می‌شود و فیلم پایان می‌گیرد و تیتراژ پایانی آغاز می‌شود .

آسیب‌های اجتماعیحوادثفیلمنامهفیلمنامه نویس
بیوگرافی کامل = گوگل آیدی اینستاگرام: @rozita_daghlavi_nezhad
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید