نمایشنامه ملورین و جادوگر شهر اسرارآمیز
جادوگر زشت در قصر روی صندلی نشسته و آیینه ای در دستش :
آخ جون پیداش کردم همونی که دلم میخواد اذیتش کنم، بیارمش اینجا. توی این آیینه ی جادویی همه بچه هارو میبینم ها ها ها ها
جادوگر دیو را صدا میکند :
آی دیو زشت اخمو
خرخر کجا خوابیدی
بیدار شو زودتر بگو
کجا رفتی چی دیدی؟
دیوخنگ :
ای جادوگر من هیچ جا
اصلاً چیزی ندیدم
توقصر تو تا حالا
من خوردم و خوابیدم
جادوگر: امروز باید زود بری یکی اینجا بیاری.
دیو:
کجا برم چی بگم؟
کیو برات بیارم؟
من دیوم اما بدون
از تنبلی بیزارم
جادوگر :
تو بچه دیو اخمو
از اول اینجا بودی
تو قصر زیبای من
تو خوردی و خوابیدی
تو آینه جادو میبینم یه دختری
دیو:دختری؟
اسمش چیه؟
جادوگر: ملورین
دیو: ملورین جون ؟ بله.
ملورین جون ؟ بله
جادوگر: چرا چرت و پرت میگی؟
بیا ببینم دم در یک مغازه ایستاده و گریه میکنه میگه که مامان حتماً باید این عروسک رو برام بخری.
تو برو عروسک رو بهش بده دستشو بگیر و بیارش.
جادوگر :
ای دیو زشت اخمو
زود برو تو مغازه
دختره رو زود بگیر
بیارش بی اجازه
دیو :
یعنی به مامانشم نگم؟
جادوگر: ای دیو دیوونه، اگه مامانش بفهمه که نمیزاره دختر بهانهگیرشو بیاری! دیو: آخه چه جوری دختر از مامانش جدا شه؟ اگه اونو بدزدم اون وقت چه جور پیدا شه؟ مامانش نگرانش میشه ها.
دیو با ناراحتی:
من نمیرم جادوگر
آخه دلم نمیخواد
یه بچه مامانشو
دوست داره خیلی زیاد
جادوگر :
اگر نرفتی دیگه
خبری از غذا نیست
تو تنبلی همیشه
نمره ی تو شده بیست
فقط بگو چشم برو
اونو بیار همین جا
دقت بکن دور باشه
از چشم مامان بابا
دیو: رفتم ولی بدون که
خیلی بده کارتو
بدم میاد همیشه
از تو و رفتار تو
جادوگر :ها هاها
جادوگر: برو ببینم چیکار می کنی.
دیو زشت و بدترکیب.
دختر بچه در حال گریه کردن روی صحنه
دیو:
جادوگر آی جادوگر
آوردمش پیشتون
بیا ببین که داری
امروز دوباره مهربون
دختر بچه با گریه:
من کجام؟
اینجا کجاست؟
جادوگردر حال خنده و چرخیدن دور دختر بچه.
جادوگر:
چه خوشگلی چه نازی
ملورین یکدونه
چرا گرفته بودی
تو مغازه بهونه
دختر بچه : عروسک میخواستم مامانم برام نمیخرید.
تو کی هستی؟ من از قیافه زشتت میترسم.
دیو: هاهاها ما امروز یه غذای خوشمزه داریم آخ جون
جادوگر: تو بمون پیش گلپری تا من بیام جادوگر می رود و ازصحنه خارج می شود
فرشته وارد صحنه می شود :
سلام ملورین چرا اینجایی؟
ملورین :سلام خودمم نمیدونم.
میترسم.
فرشته: نترس من تو رو نجات میدم. دیو :ملورین نکنه مثل من دیوونه شدی؟
داری با خودت حرف میزنی؟
ملورین با گریه: نه من با فرشته حرف میزنم.
دیو:فرشته کیه؟ کجاست؟ من که نمی بینمش.
دیو دور خودش میچرخد تا فرشته را ببیند.
فرشته دور ملورین می چرخد او را نوازش می کند و جلویش زانو میزند: گلپری نگران نباش دیو و جادوگر منو نمی بینند فقط هر کاری گفتم باید قول بدی بعدا انجام بدی تا بتونم تو رو از اینجا نجات بدم.
ملورین : باشه چیکار کنم این دیو و جادوگر خیلی بدجنس هستن.
من ازشون نمیترسم فرشته نگران نباش فقط به سوال من جواب بده
ملورین جون ملورین
وقتی میری خیابون
بهونه نگیر گریه نکن
نگو میخوام ازاین واون
اینجوری ناراحت میشن
هر دوتاشون مامان، بابا
سعی کن باشی هرجایی شاد
مانند این غنچه گلا
دیو سرگردان درصحنه درحال گشتن دنبال فرشته.
ملورین باکی صحبت می کنی؟ فرشته کجاست که من نمیبینمش
فرشته : چرا وقتی با مامان و بابا خرید میری همش میگی اینو می خوام اونو می خوام؟
ملورین با گریه : چون دوست دارم.
فرشته : خوبه این دیوه هم بگه دوست دارم رو بخورم؟ کار خوبی میکنه؟
ملورین : نه من که خوردنی نیستم.
فرشته : هرجا هم شما رفتی و هر چی دیدی دوسش داشتی قرار نیست مال شما باشه و اونو برداری یا اصرار کنی مامان بابات برات بخرن.
اونا اگه صلاح بدونن برات میخرن شنیدی؟
ملورین : درست میگی فرشته مهربون من از رفتارم پشیمونم.
حالاچه جوری برگردم پیش مامانم؟
فرشته با لبخند چوبدستی اش راتکان میدهد.
دستتُ بده به من یک دو سه فرشته گلپری ازصحنه می روند.
دیو دور خودش میچرخد : ا ااا این دختر کجا غیبش زد؟
گرسنمه گرسنمه
ای جادوگر من گشنمه
دلم میخواد چیز بخورم
غذامی خوام یه عالمه
جادوگر با عصبانیت وارد صحنه میشود : کوفت بخوری.
پس ملورین چی شد؟ کجا رفت؟ مگه نگفتم حواست باشه تا من برگردم؟
دیو در حال فرار جادوگر دنبالش می دود. فرشته و ملورین هم وارد صحنه می شوند و شعر میخوانند :
از لابلای قصه ها
ما اومدیم پیش شما
من دیو زشت خرخرو
عاشق بوی آدما
جادوگر :
منم یه جادوگر زشت
بدم میاد از بچه ها
ملورین :
ملورینم ملورین
خوشکل مثه غنچه ها
به حرف مامان بابا
خوب گوش کنید بچه ها
فرشته :
منم فرشته مهربون
که دوست دارم بچه ها رو
الهی هیچ وقت نبینم
غمگین وگریون شمارو
همه با هم در پایان:
خوشحال وشاد وخندون
ما اومدیم پیشتون
خواستیم فقط بکاریم
خنده روی لباتون
هر کودک هست با ادب
مثل غنچه ها زیباست
خوب و بدُ میدونه
هرغنچه ای که اینجاست
با رفتارای خوبش
خوشحالن مامان باباش
دوسش دارن همیشه
چون راضی ان از کاراش
وقت خداحافظیست
خدانگهدارتون
الهی که همیشه
خدا باشه یارتون
نویسنده: رزیتا دغلاوی نژاد ( خاله فرشته مهربون )