کتاب 14 آبان بنا به گفته ی نویسنده، تنها شرح ماجرای آن روز و روزهای پس و پیش آن نیست. شاید این کتاب بیش از آنکه در جستجوی جواب این سوال باشد، شرح آشفتگیهای ذهنی نویسنده در پشت صحنه ی ساخت فیلم مستند آن روز باشد. مستندی که بعد از سی و چند سال از انقلاب ساخته شده و نویسنده حالا دیگر خودش را انقلابی نمیداند.
در فصل اول، خاطرات آن روزها را میخوانیم. نویسنده از بازگشت به ایران و همراهی کردن انقلابیون می گوید. نصیحت کسانی که به او می گفتند «خودت را قاطی اینها نکن.» یا «شما ارمنی هستی. چه کار به این کارها داری؟» به گوشش نمی رفته و همپای بقیه در تظاهرات شرکت می کرده است. عنوان فصل اول جای تأمل دارد: «چه کسی عقلش را از دست داده است؟» جواب این سوال از زبان جوان ارمنی انقلابی که برای تأثیرگذاری بر تاریخ ایران به وطن بازگشته شنیده می شود. جوانی که خودش را جزئی از جامعه می دانسته و همپای بقیه ی مردم به فکر ساختن آینده ی جامعه است.
اما در فصول بعد نویسنده در کنار واکاوی ماجراهای روز آتش، دغدغه های دیگری را هم مطرح میکند: مردم چه کسانی هستند؟ آیا جمعیت دویست سیصد نفری که به نام مردم راه افتادند و بانکها و اماکن را به آتش کشیدند می توانند مصداق «مردم» باشند؟ آیا امکان ندارد آنها از عوامل ساواک بوده و عده ای از انقلابیون هیجان زده همراهیشان کرده باشند؟
گزارشات مردمی ضد و نقیض است و خالی از جانبداری نیست. نویسنده به تمام گفته ها و شنیده هایی که از قول انقلابیون ثبت شده مشکوک است و دلایل شک خود را به تفصیل بیان می کند. از محمود گلابدره ای می گوید و او را انقلابی هیجانزده ای توصیف می کند و امکان اشتباه در گفته ها و نوشته های او را بالا می داند.
فیلمها و عکسهای باقیمانده از آن روز محدودند. نود درصد برنامه های تلویزیونی از تصاویر دو فیلم «طپش تاریخ» و «برای آزادی» گرفته شده است. تاریخ دقیق بسیاری از فیلمها و تصاویر باقیمانده از روزهای انقلاب معلوم نیست. روی بسیاری از فیلمها صداگذاری شده است. ضمن اینکه کادربندیها به سلیقه ی فیلمبردار و یا عکاس و علی القاعده در جهت اثبات حقانیت انقلابیون بوده است.
شکهای نویسنده تنها به همین جا ختم نمی شود. او حتی به مشاهدات خودش مشکوک است. به تحقیقات روانشناسان ارجاع می دهد که چگونه آدمها بعد از دریافت اطلاعات گمراه کننده، موقع گزارش چیزی که دیده اند دچار اشتباه می شوند.
ماحصل همه ی اینها یعنی اینکه نویسنده هیچ چیز نمی داند. گرچه تقریباً با اطمینان بالایی آتش سوزیها را کار ساواک می داند و از پرهیز انقلابیون از خشونت می گوید و انقلاب ایران را با کمترین تخریب و خشونت همراه می داند اما اینها دیگر مهم نیست. او حالا خود را در مرحله ی دیگری می داند و پرسش دیگری دارد: «انقلاب اصلاً یعنی چه؟» می گوید: «ما چه بخواهیم چه نخواهیم انقلابها روی می دهند. همانطور که ماجراهای عاشقانه ی شورانگیز و بی سرانجام رخ می دهند.»
دیگر برای نویسنده انقلاب جذابیتی ندارد و آن را مخصوص جوانان می داند. سعی دارد از ارزشگذاری پرهیز کند و با ادله ی عقلی استدلالهایش را بیان کند. اما پرداخت هر کدام از این موضوعات در کتاب جسته گریخته و ناکامل است و لاجرم قابل ارجاع نیست.
به هر حال کتاب ارزش خواندن را دارد به خصوص اینکه از زبان یک اقلیت دینی نوشته شده و می تواند سیر تحولات یک شخصیت ادبی و فرهنگی ارمنی تبار در بستر تحولات اجتماعی و سیاسی برهه ی مهمی از تاریخ ایران را بیان کند.