امروز، میشه 27 اپریل 2025، طعم و مزه غربت را حس کردم. امشب با دو دستم، دو گوشم، دو چشمانم، پاهایم و بینی، دیدم و شنیدم و حس کردم غربت را.
بو، بوی شمال است. بو، بوی نم های شمالی است. و چه غمناک که حتی اجازه رفتن به مملکت خودت هم نداری. غمناک تر، یاری که اینجا نیست.
تازه میفهمم آنان که دو نفری می آیند و می مانند، چقدر تفاوت است با من. تنها، با یاری در وطن.
چه شده است که زندگی ما را به اینجا رسیده است. همچون همیشه، زود این مسئله را تمام میکنم، و برمیگردم به جایی که عشق هست، زندگی هست، و آرامش...
زود