بعضی وقتا که عصبانی ام نوشتن آروم م میکنه. یه مدت کاغذ خودکار. شاید الان بلاگ نوشتن. از نفهم بودن بدم میاد. اینکه طرف مقابلت نفهم باشه خیلی بدم میاد. یا اینکه وقتی ناراحتی و نمی تونی به روی نفر مقابلت بیاری. این ک خیلی عصبی م میکنه. حالا دارم مینویسم که آروم بشم
خوبه. همین ک مینویسی یعنی کار درستی داری میکنی. اینکه چطوری انگشتام داره روی کیبورد میچرخه برای خودم عجیب شده اما سرعت زیادی داره. یاد نوشته های سارا سالار افتادم. از یه جا شروع می کرد به یه چیز بی ربط می رسید اما ادامه قصه را از همون شروع می کرد. من دارم چی میشم؟
امروز ۳ بهمن ۱۴۰۲ هست و نمیدونم داره چی میشه. چند بار دیگه باید برم سفارت و هر بار بگه نه. چند بار دیگه باید تمام تخم مرغ هامو بشکونم. بسه دیگه. کاشکی یه راه بی در ب دری هم بود. خیالم راحت بود. که هیچی نمیشه تهش. تهش زیر یک پتو گرم میگری میخوابی
هر جا باشی. هر طور ک بخوای
بسه دیگه...