من از هما و حجت خیلی یاد گرفتم. خیلی زیاااااااد
شاید سختی من در ازدواج، در انتخاب همسر، در روابط در دوستی ها در وقت گذروندن، که هر روز هم بیشتر سخت میشه، به واسطه دیدن و وقت گذروندن و یاد گرفتن از حجت و هماست
نمیدونم اول از همه از هما تشکر کنم که حجت رو به ما اضافه کرد، از حجت که قبول کرد کنار هما باشه، یا اصن از هر دوشون که منو پذیرفتن در ثانیه های زندگی شون حضور داشته باشم.
از درس اول نمیگم. چون خیلی خصوصیه... خیلی زیاد
اما از درس دوم، که درس بسیار مهمیه. امروز مینویسم ... درسی که همین الان، یعنی ساعت 11 و 9 دقیقه شب روز 5 شهریور 1403 زندگی من رو تغییر داده و دارم مینویسم... اینکه یک آینده ای رو فدای لحظه کردن... اینکه رفاهی در آینده رو فدای رفاه حال کردن. اینکه کار کنی تا برسی به یه چیزی و بعد فینیش کنی... ایجکت...
نمیدونم
دارم سخت بیان میکنم. سنگین بیان میکنم. یا اینقدر ساده و سطحی دارم میگم که اینقدر ساده به نظر میاد...
ولی همین بود... درس دوم من رو خیلی جدی بگیرین...
خیلی
خیلی که باعث شد همین امشب. همین ثانیه. همین الان لپ تاپ رو باز کنم و شروع کنم به نوشتن.