پدرام بهاآبادی Pedram Bahaeabadi
پدرام بهاآبادی Pedram Bahaeabadi
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

شب اولین دیدار - شماره دو

این متن زاییده تخیل ذهن نویسنده است...

همیشه این جمله تکراری را در زندگی باید بگی: "همیشه همه چیز اونجوری پیش نمیره که تو میخوای." اصلا اگر اون قبول نکنه بیاد بیرون چی؟! وقتی میشینه توو ماشین همونی نباشه که فکر میکردی؟! چشمای سبزش برق شب اولش توو مهمونی را نداشته باشه چی؟!

نمیدونم بعضی وقتا شک کردین به داشته هاتون یا نه، در اوج سختی ها حس باخت کردین، یا توو یه مسیری قرار گرفتین که بخواهید ازش خارج بشین و نشه؟! شاید اینقدر گیجم که دارم اینها رو مینویسم. شاید اونجوری که خواستم جلو نرفت. کسی خبر نداره چی میشه؟!

بعد مهمونی که رسیدم خونه، بلافاصله تمام لباسامو که درآوردم، نشستم روی توالت فرنگی و مثل عادت همیشگی گوشی دستم بود. باید پیداش کنم! باید...

سرچ عادی نتونستم پیداش کنم با یه اسم که نمیتونی یه آدما پیدا کنی. ولی خب قبلا میشد. رفتم بین فالوور های ساغر، اولین حرف را که زدم اوومد. زدم روی پروفایلش و اونجا بود که فکر میکردم خب حالا چی؟! چیکار میخوای کنی؟ تصمیم گرفتی؟!

از توالت اومدم بیرون، به پوریا گفته بودم شب بیا پیش من. مامان بابام مسافرت بودن و من و پتسی و گابی مونده بودیم خونه. یه شلوارک با یه تیشرت دادم به پوریا و هی دلم میخواست به پوریا بگم! ولی این درد ک درد سرگرمی نیست که درمونش رفیق آدم باشه. برای پوریا جا انداختم تووی حال، خودمم بالشت و پتومو بردم پیشش خوابیدم.

مدام فکر. میخوای اول به ساغر بگم؟! اصلا بذار به ساغر بگم که ببینم توو رابطه س یا نه؟! نه! خب بذار توو رابطه باشه. تهش میگه نه دیگه. چه کاریه برم به ساغر بگم که اونم پیش خودش فکر کنه. مگه ما 30 سالمون نیست. به پوریا بگم؟! شاید اون کمکم کنه! نه! اونم ندونه بهتره! اصلا دلم میخواد یه نفری برم توو دلش. هیشکی کمک نکنه، هیشکی ندونه. کار گناهی که نمیخوام بکنم. بهش توو اینستا یک request میدم، اگر قبول کرد، چت را باهاش شروع میکنم. تازه همین که request بدم خودش یه گام مثبت از طرف اونه. نه.... نه نه نه

اگر قرار بود هرکسی را با یک بار دیدن Accept کنه که پیج ش پرایوت نبود. ریکوئیست نمیدم. اصلا اجازه میگیرم. اگر قبول کرد بعد ریکوئیست میدم. بهش میگم "میشه من یک ریکوئست بدم؟!" اونم امکان داره بگه "بله"... خب اومدیما ریکوئست چت هاشو چک نکرد؟! تکلیف چیه؟ تکلیف ادب ه. احترام ه. قبول کرد یا نکرد به هر حال من باید مراحل خودم را برم جلو. وای که چقدر این فکرا همیشه برای دیت کردن سمیه. چقدر که لذت بخش ه زمانی که میخوای اولین مسیج تو بفرستی. گفتم بذارم 24 ساعت بگذره... الکی... از این فکرای مسخره الکی... خب یکی رو دوست داری برو بگو آقا خوشم اومده دوست دارم باهاتون آشنا بشم... چه کاریه اینقدر خودمونو دیوونه کنیم

نه نمیشه. حداقل من نمیتونم اینقدر راحت بگم.

صبح میشه، اولین جمله چی بهش بگم؟! اگر چتاشو چک نکرد چیکار کنم؟ به ساغر بگم؟! اصن شاید دوست نداشته باشه ساغر بدونه! اومدیما به ساغر گفتم ساغر گند زد به چارچوبی که من دوست دارم برم جلو. خودم میگم.

11 صبح تصمیم گرفتم خودم مسیج بدم. بدون اینکه درخواست دوستی بفرستم. با پوریا رفتیم کارگاه میلاد. اینقدر از دیشب توو فکر بودم که یه سنگینی توو بدنم مونده بود. دو تا تابلو توو کارگاه میلاد دیدم. یه پاییز یه سنگ. مدت ها بود دلم میخواست برای دیوارهای حال مون تابلوهاشو عوض کنم. گفتم میلاد 0.05 اتریوم میخرم این دوتا را. چه قرار دادی بود. حالم خوب شد. خووووب.

همیشه بدونین، انرژی های این دنیا ما را جلو میبرن. این مغزما روی این انرژی هاست که تصمیم میگیره. بودن یه نفر در زندگی تون حتی کمتر از 24 ساعت. حتی وقتی فامیلشو از توو اینستاگرام پیدا کردی. حتی وقتی فقط یک بار اونم در حد 3 ساعت از دور دیدیش، خیلی از انرژی ها رو میچرخونه سمت ت. تابلو ها را برداشتیم و با پوریا برگشتیم خونه ما.

عمو ممد، شوهر عمه م، که بندرعباس بازنشسته نیروی دریایی ه و الان یک شرکت کشتی سازی داره، اومده بود اصفهان. رفته بود خونه شون بهارستان، به من زنگ زد که ناهار ماکارونی پختم پاشو بیا. رفتم بهارستان. و چرا نمیپرسین چند بار از دیشب تاحالا پروفایل اینستاگرام شو چک کردم؟!!!!

چندبار بری روی پروفایلش، عکسشو ببینی و ببینی نوشته آرشیتکت در آفیس (دوست نداره اسم آفیس شو بگم)... و ببینی با یک عینک آفتابی آویزون به تیشرتش با زاویه دید سی عکس گذاشته. و بعد بشینی فکر کنی که شاید اینجایی که عکس گذاشته کجاست؟! باغ بهادران ه؟! بشینی تصور کنی پشتش احتمالا یه رودخونه ای هست... واااااااااااای... مریض

رسیدم بهارستان، شروع کردیم به ناهار خوردن و باز از عشق خاطرات، از عمو ممد از خاطراتش میپرسیدم. ولی فکرم این بود بنویسم "میشه یک request بدم؟" یا بنویسم " میشه به یک شام دعوت ت کنم؟" تازه هر کدوم هم یک سناریو بعد خودش داره. خب حالا فرض کن گفت آره، ریکوئست بده و قبول کرد. خب بعدش چی؟!!

شارژرمو از توو کوله م در میارم و گوشی رو میزنم به شارژ. پدرام عزیزم، چه ساعتی میخوای مسیج بدی... لذت.. لذت ... لذت... خب جذابه. یادمه وقتی میخواستم ایمیل هامو بفرستم یا اس م اس های تبلیغاتی رو یا حتی فالو آنفالو های اینستاگرام لیگ. میشستم یک ساعت روی روانشناسی ساعتها کار میکردم. که خود بخود دیوانه میشدی. و حالا. از یک چهره و یک انرژی و یک دیالوگ کوتاه 12 کلمه ای باید تصمیم بگیری، ساعت 8 شب بدی، دم غروب جمعه بدی، 9 شب بدی، 10 یا 11 یا اصلا قبل خوابش بدی... دیوانه

تووquot پیشبگی quotتوو رابطهتوو ماشین
بنیانگذار و مدیر لیگ جهانی موسیقی - بنیانگذار و مدیر مسابقات استعدادیابی موسیقی ایران - 09120891902 - تهیه کننده جام موسیقی ایران pedram.baha@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید