پدرام بهاآبادی Pedram Bahaeabadi
پدرام بهاآبادی Pedram Bahaeabadi
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

شب اولین دیدار - نوشته شماره 6

این متن زاییده تخیل ذهن نویسنده است...

ساعت 4 و نیم ظهر امروز. با صدای بلند اینترنشنال از خواب بیدار شدم. سعید مدنی پژوهشگر و جامعه شناس ....

دایی م رو گرفتن. دیشب بود داشتم بهش فکر میکردم. گفتم دوباره میان سراغش. اومدن. کاشکی بودی بهت میگفتم. کاشکی امشب شبی بود که اولین قرار مون رو میذاشتیم. میدیدمت. آروم میشدم. محو ت میشدم.

ساعت 11:38 شب جواب خواهشمو داد. گفت با جمع تون خیلی خیلی خوش گذشت ولی فعلا میخوام بیشتر باهاتون توو جمع آشنا بشم برای همین فعلا نمیتونم دعوتت را قبول کنم. فعلا... فعلا

این فعلا مثل هنوز ه. وقتی میگی فعلا یا میگی هنوز، یعنی امید. یعنی تلاشتو بکن. من اگر میخواستم بگم نه، میگفتم. پس یه چیزی رو میخوام ببینم یا بشنوم که بهت بگم آره. اما اگه نه بودم بهت نمیگفتم فعلا...

توو ادبیات ایران شاید 96 درصد مواقع توو یک رابطه پسر و دختر، باید بگی داره ناز میکنه. اما اون ناز نمی کرد. خیلی منطقی و صریح و بالغ بالغ بالغ. گفت بیشتر آشنا بشیم...

نمیدونم بیشتر آشنا شدن یعنی چی؟! هیچ وقت معنی این جمله را نفهمیدم. ولی تو باید احترام بذاری. اصولا فکر کنم هیچ وقت توو ایران نمیشه بدون آشنایی، دیت گذاشت...

ولی چه جوابی داد... خیلی پخته بود... خیلی. درست مثل وقتی که نشست روبروم. درست وقتی که نشست توو ماشین. درست وقتی که سلام کرد. خیلی خیلی...

از دوچرخه که برگشتم، اومدم که بالا گوشی مو چک کردم، گفتم چه جوابی بدم؟! رفتم دوش بگیرم. فهمیدم نباید اصرار کنم. نه اینکه بزنی به برق تازه یکی بیاد نازه منو بکشه. نه...

این آدم اینقدر پخته بود که با اصرار کردن راضی نمیشد. اینقدر جوابش پختگی داشت که واقعا دلش میخواست باز هم منو توو جمع ببینه.

اما من...

من همیشه عاشق دو نفری م. اینکه همیشه هر چیزی فقط و فقط و فقط بین دو نفر باشه. هر چیزی. اصلا دوست ندارم چیزی که بین یک جمع هست از اون جمع بره بیرون. چه خاطره خوب چه بد. دوست داشتم اون جمعی که ازش حرف میزنه که میخواد بیشتر توو جمع با من آشنا بشه رو، خودم براش بسازم.

مگه دو نفر جمع نیستن؟! چرا هستن. اصلا اگر زبون باز بودم که توو جوابش همین رو میفرستادم. میگفتم خب من و تو بریم یک شام بیرن میشیم جمع دیگه، نه تفریق... هه هه هه

صبر...

من همیشه همه جا صبر کردم. صبور بودن اصلا برام سخت نیست. اما صبر بدون برنامه، بی حاصلی داره آخرش. من منتظر جمع نمیموندم. من خودم باید کاری میکردم که اون تیک آشنا شدن براش بخوره.

ساعت 0:42 دقیقه بامداد براش نوشتم: مرسی از این پختگی ت، مرسی از این بالغانه جواب دادن ت. نمیدونم در آینده نزدیک این جمع دور هم جمع میشه یا نه. ولی راه حل دیگه ای نیست که تو تعیین کنی؟! من این متنا ننوشتم. یعنی دقیقا همین کلماتا ننوشتم.

اما اون تا صبح فردا جوابمو نمیده. یعنی الان خوابیده؟! الان که دارم مینویسم چی؟! الان ساعت 5 صبح سه شنبه 27 اردیبهشت ه. الان هم خوابیده؟!

توو کافه که نشسته بودیم، گفت: "همیشه مینویسی؟!" گفتم: "برای تو؟" از اون خنده های نیم ثانیه ای که با یه لبخند و نگاه دنباله دار تموم میشه و کرد و گفت: " نه منظورم اینه کلا همیشه دست به قلمی؟" گفتم: "هر وقت نتونم چیزی را با بقیه حرف بزنم راجع بش مینویسم. یه بار نتونستم داد بزنم جامعه داره به گه کشیده میشه، توو یک ماه دوتا دفتر نوشتم، دلم خواست چاپش کنم اما ..."

دیدی بعضی چیزا رو نباید بگی ولی این تو هستی که باید بفهمی. و برعکس. یعنی اصلا درک دو تا آدم اینجوری ه که بین هم تعریف میشه. دوباره یه لبخند پخته روی صورتش اومد. و این چهره داشت میگفت که خوشم اومد از کاری که کردی.

بعد چهره من گفت که حالا جمع بهتر بود یا اینجوری. چهره ش گفت خب معلومه اینجوری. چهره من گفت چی میخواستی توو جمع ببینی. چهره ش گفت میشه ولش کنی اون موضوع رو دیگه....

ولش کنی اون موضوع رو دیگه، هزارتا بار معنایی داره. اما این چهره نوع خوبش رو رسوند.

11 صبح فردا، گفت فکر نمیکنم آینده دوری باشه. ساغر توو ذهنش برنامه برای دورهمی داره. پس زود جمع میشیم...

تاحالا فکر کردین مکالمه رو بستن و باز گذاشتن چقدر هدفمنده؟! مثلا همین شب خوش با شبت آروم میبینی چقدر فرقشه. اون بار معنایی ش که فرق داره هیچی. این که بعد شب ت آروم یعنی مکالمه رو نمیخوام باهات تموم کنم.

مکالمه ای که نمیخواد تموم شه، یعنی تو موظفی ادامه ش بدی. اما نباید گاو باشی. گاوی که نه گند بزنی توو ادامه ش نه یه چیزی بگی که جهت مکالمه عوض بشه.

بذارین یه چیزی بهتون بگم. ما به غیر از اون 3 ساعتی که توو مهمونی مجموعا 18 تا کلمه صحبت کردیم و کل اون 3 ساعت را با یک فاصله 2 تا 6 متری بودیم و فقط با نگاه حرف زدیم. هیچ شناختی از هم نداشتیم. اما چرا جملاتش، چرا دیالوگ هاش رو میفهمیدم باید چجوری باهاش حرف بزنم؟!

چرا اون مبهم بودن جملات منو میفهمید؟! چرا ؟!

تاحالا مبهم حرف زدین؟ اصلا این نوع حرف زدن یک نوع ادبیات آگاهانه نیست. درونی ه. کلا از درون مبهم حرف میزنید. این طرف مقابله که بدون گفتن کلمه "آره میفهمم میخوای چی بگی" میفهمه تو چی میگی. اون نشونه های کتبی منو، بدون اینکه صدایی باشه، میمیکی باشه، میفهمید.

جمعه اینا رو میخونی؟ بعدش چی بهم میگی؟ چرا از الان این میزنه از جمعه شب. که قراره چی بشه...

quot quotتووآشنا براشاینجوری چهرهبالغ بالغ
بنیانگذار و مدیر لیگ جهانی موسیقی - بنیانگذار و مدیر مسابقات استعدادیابی موسیقی ایران - 09120891902 - تهیه کننده جام موسیقی ایران pedram.baha@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید