این شعر چقدر قویه. چقدر درد داره... من نمیدونم شما هم مثل منید یا نه، ولی من درد را درد میدونم. چون درد بقیه رو که تو نمیتونی تجربه کنی، اندازه و حجمشو، ولی تو باید ببینی بیشتر درد برای خودت چیه. شاید اونجوری بتونی میزان درد بقیه را درک کنی.
شعر ابتهاج، خیلی درد داره. بخصوص وقتی در مورد کیوان بدونی. وقتی نوشته های ابتهاج در مورد کیوان را خونده باشی، اون وقت میفهمی که کیوان ستاره شد تا بر فراز این شب دردناک، امید روشنی را نگه دارد...
تو ببین چقدر درد کشیده ابتهاج، که این چنین راجع به یکی نوشته... من امروز، درد میکشم، دردی که فقط با شنیدن صدای ابتهاج آروممم میکنه.
من همیشه خوب نشون میدم خودمو. همیشه. اما کیوان ستاره بود. دردی بیشتر از دست دادن رفیقت که نیست. چرا هست. از دست دادن فرزند، کودک، بچه، خانواده... عین کیوان. که ستاره بود... که با نور زندگی می کرد و با نور درگذشت
حالا، سعی میکنم آروم بشم از اون چیزی که داره میگذره. حالم خوبه، اما درد دارم...
درد از نفهمی...
درد از وقتی مهری بر دل دارد و غمخوار نیست.
کیوان ستاره بود!