چطور چیزی که غیرممکن به نظر میاد، عادی میشه؟

معمولاً وقتی به تغییرات اجتماعی یا حتی تغییرات توی بازار نگاه میکنیم، فکر میکنیم که اینا یهویی اتفاق افتادن. ولی واقعیت اینه که خیلی از این تغییرات، یه مسیر مشخص دارن و مرحلهبهمرحله از یه چیزی که هیچکس حتی بهش فکر نمیکرد، تبدیل میشن به یه چیز عادی که اگه مخالفش باشی، توی اقلیت قرار میگیری.
یه چیزی هست به اسم "پنجره اورتون" که دقیقاً توضیح میده چطور یه ایده، از "غیرقابلتصور" بودن، میرسه به "سیاست رسمی". یعنی چی؟ یعنی اولش کسی بهش فکر هم نمیکنه، بعد کمکم یه سری آدمای عجیبوغریب میان دربارهش حرف میزنن، بعدش یه عده شروع میکنن به دفاع کردن ازش، رسانهها میگیرنش، کمکم عادی میشه، و آخرش تبدیل میشه به یه چیز کاملاً پذیرفتهشده که حتی زیر سوال بردنش هم سخت میشه.
یه مثال خیلی واضح: بردهداری. یه زمانی توی دنیا برده داشتن یه چیز طبیعی بود. بعد یه عده گفتن "آقا این کار درسته؟" و یه سری بحثها شروع شد. اولش همه گفتن اینا دیوونهان، ولی کمکم ایدهی ممنوعیت بردهداری مقبول شد، بعد رسانهها روش مانور دادن، کمکم یه سری کشورا قانون گذاشتن، و الان؟ الان بردهداری یه تابوی جهانیه.
چندتا مثال از جابهجا شدن ایدهها توی پنجره اورتون :
✅ اجاره دادن خونه به غریبهها – Airbnb : یه زمانی فکرش رو بکن، یکی بگه بیا خونت رو به یه آدمی که نمیشناسی اجاره بده! اولین واکنش چیه؟ "مگه دیوونهام؟ اگه دزد باشه؟ اگه خراب کنه؟" ولی Airbnb اومد، کمکم اعتمادسازی کرد (نظرات کاربران، سیستم بیمه و ...)، بعدش این ایده عادی شد و الان خیلیا حتی ترجیحش میدن به هتل.
✅ اوبر و لیفت – سوار شدن به ماشین یه غریبه: قبل از این، تاکسی گرفتن یه مدل مشخص داشت. حالا یکی میاد میگه بیا توی یه اپلیکیشن سوار ماشین یه آدم ناشناس شو! اوایل همه میگفتن خطرناکه، ولی بعد با سیستمهای امتیازدهی و قیمتگذاری رقابتی، این مدل جا افتاد و حالا دیگه کاملاً عادیه.
✅ گوشت گیاهی (Beyond Meat/Impossible Foods): یه زمانی میگفتن گوشت فقط از حیوانه، والسلام! ولی کمکم، بحثای محیطزیستی، تبلیغات، و پیشرفتهای علمی باعث شد که حالا توی رستورانهای زنجیرهای بزرگ، این محصولات یه گزینهی کاملاً معقول باشن.
✅ بیتکوین: یه زمانی فقط خلافکارا و برنامهنویسا ازش استفاده میکردن. بعدش کمکم مردم شروع کردن به بحث کردن در موردش، بعد شرکتای بزرگ اومدن وسط، و حالا بانکای مرکزی هم به فکر افتادن که ارز دیجیتال خودشونو بسازن.
✅ دورکاری: قبل از کرونا؟ همه میگفتن کار فقط توی شرکت. بعد کرونا اومد، مردم امتحانش کردن، دیدن که خیلی جاها کار میکنه، و حالا خیلی از شرکتا مدل ترکیبی کار رو پذیرفتن.
این مدل پنجره اورتون فقط مخصوص سیاست نیست. توی بیزینس و استارتاپها هم کلی مثال ازش هست. خیلی از استارتاپا یه ایدهی اولش عجیبوغریب دارن که کسی جدیشون نمیگیره. ولی بعد، آرومآروم، این ایده جا میافته و تبدیل به جریان اصلی بازار میشه.
هر تغییری توی دنیا، معمولاً از یکی از این دو راه میاد:
۱. یه مشکلی که مردم ازش خبر دارن و دنبال حل کردنشن.
مثلاً قبل از اینکه دیجیکالا بیاد، همه میدونستن که خریدن کالای دیجیتال یه دردسره، چون ممکنه جنس فیک باشه یا گارانتی نداشته باشه. پس وقتی دیجیکالا یه روش مطمئنتر ارائه داد، مردم خیلی سریع پذیرفتنش.
۲. یه مشکلی که مردم اصلاً حسش نمیکنن، چون انقدر بهش عادت کردن که فکر میکنن طبیعیه.
قبل از اسنپ، کسی به این فکر نمیکرد که گرفتن تاکسی یه مشکل باشه. عادت کرده بودیم که بریم کنار خیابون، دست تکون بدیم، چونه بزنیم و پول نقد بدیم. ولی وقتی اسنپ اومد، تازه فهمیدیم که یه روش بهتر هم وجود داره.
مشکلای دستهی اول رو اگه حل کنی، سریع نتیجه میگیری. ولی دستهی دوم؟ اینا تغییرای عمیقیان که جامعه رو یه لِوِل بالا میبرن، اما سختترن، چون باید عادتهای مردم رو عوض کنی، کلی زمان و هزینه برای فرهنگسازی بذاری و احتمالاً چندتا استارتاپ قربانی بشن تا یکی موفق بشه.
البته زمان بندی ورود رو هم نمیشه دست کم گرفت !
-اگه خیلی زود وارد بشی، مردم هنوز آماده نیستن و پس میزننت.
-اگه خیلی دیر بجنبی، یکی دیگه قبلاً جا افتاده و دیگه شانسی نداری.
باید درست قبل از اینکه بازار آماده بشه، وارد بشی و خودت اون موج رو بسازی.
مثلاً اسنپفود تونست توی بهترین زمان، فرهنگ سفارش آنلاین غذا رو جا بندازه. ولی قبلش، یه عالمه استارتاپ که همین ایده رو داشتن، شکست خوردن. چرا؟ چون هنوز مردم به سفارش اینترنتی غذا اعتماد نداشتن.
یا پرداخت دیجیتال رو ببین. تا قبل از کرونا، خیلیا هنوز به پرداخت با QR code و کیف پول دیجیتال عادت نکرده بودن. ولی یهدفعه شرایط طوری شد که همه مجبور شدن اینو قبول کنن. پس بعضی وقتا، یه تغییر بیرونی باعث میشه که پنجرهی اورتون سریعتر جابهجا بشه.
حالا که تا اینجا مطالعه کردید بد نیست که این موضوع رو هم بدونید :
۱. غیرقابلتصور (Unthinkable): ایدهای که کسی اصلاً جدی نمیگیره، حتی گفتنش هم مسخرهست.
۲. رادیکال (Radical): یه عده آدم خاص دربارهش حرف میزنن ولی بقیه فکر میکنن دیوونهن.
۳. قابلبحث (Acceptable): رسانهها شروع میکنن دربارهش بحث کنن. مردم هنوز قانع نشدن ولی دیگه اونقدرها هم عجیب نیست.
۴. معقول (Sensible): حالا دیگه منطقی به نظر میرسه، یه عده امتحانش کردن و جواب داده.
۵. محبوب (Popular): همه دربارهش حرف میزنن، اکثر مردم قبولش دارن.
۶. سیاست رسمی (Policy): اگه مخالفش باشی، توی اقلیت قرار میگیری.
اگر بخوایم یه سیر تغیر و تحولی هم ببینیم میتونیم به هوش مصنوعی اشاره کنیم :
"ربات هیچوقت نمیتونه جای آدمو بگیره!"
سال ۲۰۰۰: فقط توی داستانای علمیتخیلی بود. مردم فکر میکردن هوش مصنوعی یعنی یه آدمآهنی که تو خیابون راه بره.
سال ۲۰۱۰: دستیارای صوتی مثل سیری و الکسا اومدن، ولی هنوز ضعیف بودن.
سال ۲۰۲۰: چتباتهایی مثل ChatGPT و Midjourney نشون دادن که هوش مصنوعی میتونه متن بنویسه، عکس طراحی کنه و حتی کد بزنه.
سال ۲۰۲۴: شرکتا دارن کارمندای بخش خدمات مشتری رو با هوش مصنوعی جایگزین میکنن.
و نتیجه؟ الان اگه یه سایت چتبات نداشته باشه، عجیبه!
پس چی شد؟
همهی تغییرای بزرگ یه مسیر دارن. از جایی که هیچکس حتی بهش فکر نمیکنه، تا جایی که مخالفت باهاش غیرمنطقی به نظر میاد. بعضیا توی این مسیر خیلی زود وارد میشن و میبازن، بعضیا دیر میان و شانسی ندارن. ولی اونایی که توی لحظهی درست وارد بازی میشن، نهتنها یه بازار جدید میسازن، بلکه عادتای یه نسل رو تغییر میدن.