قسمت دوم» خلاصه کتاب تلخ و شیرین ، اثر سوزان کین از زبان آقای مجتبی شکوری در پادکست رادیو راه که توسط هوش مصنوعی خلاصه و با شما به اشتراک گذاشته میشود ، امیدوارم مفید باشه :

📘 خلاصه کامل کتاب «تلخ و شیرین است» (Bittersweet)
در قسمت دوم برنامهی «رادیو راه»، کتابی معرفی میشود با عنوان «تلخ و شیرین است» که نویسندهاش سوزان کین است، کسی که پیشتر او را با کتاب «در ستایش افراد درونگرا» میشناختیم. آنچه این کتاب را خاص میکند، شرایط دشوار روحی نویسنده در هنگام نگارش آن است.
همه ما تجربهاش کردهایم:
در مهمانی، در سفر، در آغوش خانواده، لحظهای از شادی و عشق ما را پر میکند؛ اما درست در همان لحظه، احساسی عمیق از نابود شدن آن لحظه و بدل شدنش به خاطره، قلبمان را میفشارد.
این احساس متناقض، همزمانی شیرینی و اندوه است. سوزان کین این حس را کش میدهد، باز میکند و با پژوهشهای مختلف و داستانهای انسانی، در طول ۳۰۰ صفحه به واکاوی آن میپردازد.
ایرانیان باستان برای این احساس واژهای داشتند: پوتوس (Pothos)؛ یعنی اشتیاق سوزان برای چیزی فوقالعاده که یا نداریم یا نمیتوانیم برای همیشه نگهش داریم.
کریستوفر هیچنز جملهای دارد که سوزان کین نیز به آن استناد میکند:
«اگر میخواهی واقعاً زندگی کنی، باید با شادی در غم جهان مشارکت کنی.»
این جمله، دعوت به انفعال نیست؛ بلکه دعوت به دیدن و پذیرفتن رنج بهعنوان نقطهی آغاز اتصال و کنش انسانی است. غم مشترک، دلهای زخمی را به هم پیوند میزند. از دل همین اندوه، همدلی، اتحاد و خلاقیت انسانی پدید میآید.
در پژوهشی توسط آنتونیو داماسیو (عصبشناس بزرگ)، نوزادان در معرض موسیقیهای مختلف قرار گرفتند. موسیقیای که بیشتر از همه آرامشان میکرد، لالاییهایی نزدیک به حس غم بودند.
در تمام فرهنگها، لالاییها رنگی از غم دارند. چرا؟ چون لالایی از ژرفترین پیوند عاطفی بین مادر و کودک زاده میشود: اشتیاق، دلسوزی، نگرانی، عشق. پس این «غم کیهانی» چیزی مشترک میان همهی ماست.
سوزان کین بارها بر قدرت شفاگر نوشتن تأکید میکند. نه برای انتشار، نه برای زیبایی متن؛ بلکه برای:
رهایی از درد
درک خود
بازنگری زخمها
«اگر هزار بار میتوانستم فریاد بزنم، میگفتم: بنویس! چون نوشتن رهایت میکند، درمانت میکند، تلخی را به شکوه بدل میسازد.»
یکی از تمرینهای جالب کتاب، کلاس خاصیست که نویسنده در آن شرکت میکند:
ده نفر روی صندلیهایی کنار هم مینشینند.
کفشهایشان را جلوی صندلیشان میگذارند.
دربارهی خود مینویسند: دردها، شادیها، شرمها...
نوشتهها را روی صندلی میگذارند و جابهجا میشوند.
هر فرد نوشتهی دیگری را میخواند و چیزی برای نویسندهاش مینویسد.
این تمرین نشان میدهد که ما چقدر افراد اطرافمان را نمیشناسیم، حتی نزدیکترینها را. با خواندن این نوشتهها، پیوندی تازه و صمیمیتی واقعی و عمیق شکل میگیرد. سطح رابطهها تغییر میکند.
از صمیمیترین فصلهای کتاب، روایت رابطهی نویسنده با مادرش است. مادری که خانوادهاش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود و با اضطرابی مزمن و محافظت افراطی دخترش را بزرگ کرد.
همیشه نگران بود.
بازی کردن دختر را خطرناک میدانست.
میخواست دخترش در بند امنیت بماند.
اما دختر صداهایی از دریا و آزادی میشنید، و میان این دو، جدال شدیدی وجود داشت. سوزان کین مینویسد:
«یا میتوانی خودت باشی یا میتوانی کسی را دوست داشته باشی که فقط یک نسخه خاص از تو را میپذیرد.»
پس از ۳۰ سال تنش، مادر به آلزایمر مبتلا میشود. خاطراتش پاک میشوند و فقط کودکیاش باقی میماند. سوزان ناگهان مادرش را نه بهعنوان مادر، بلکه بهعنوان کودکی زخمخورده میبیند و درک میکند.
گاهی نمیتوان کسی را ببخشید، اما میتوان او را درک کرد — و این، شاید از بخشش هم مهمتر باشد.
در فصل پایانی، نویسنده به نکتهای تکاندهنده اشاره میکند:
رنجهای گذشتگان، فقط احساسی نیستند؛ بلکه ژنتیکیاند.
رنجهایی چون قحطی، جنگ، ظلم، مهاجرت و ترس، باعث فعال یا غیرفعال شدن ژنها در بدن نیاکان ما شدهاند و این وضعیت، به ما منتقل شده است.
داستان زندگی ما از لحظهی تولد آغاز نمیشود؛ خیلی قبلتر آغاز شده.
ما حامل روایت احساسی نسلها هستیم.
درک این موضوع، شاید باعث تسکین آن اندوه بیدرمان درونمان شود.
کتاب با یک افسانهی کهن پایان مییابد:
در جایی بیزمان و بیمکان، ظرفی از نور میشکند.
تکههای نور در دل تاریکی پراکنده میشوند.
هرکس به شیوهی خود به درون تاریکی مینگرد،
تا تکهای از آن نور را بیابد و ظرف شکسته را دوباره کامل کند.
برای یافتن شیرینی، باید تلخی را ببینیم و بپذیریم.
تنها راه تجربهی عشق و اتصال واقعی، پذیرفتن رنج و غم انسانی است.
هر یک از ما مسئول یافتن نوریست که در تاریکی وجود دارد.
و شاید این، معنای واقعی زندگی در این فرصت کوتاه باشد.