نشریه نبض صداوسیما
خواندن ۵ دقیقه·۵ روز پیش

قدم‌زدن بر حاشیه امن الگوهای گذشته

محمدمهدی صفری‌تنها | دانشجوی کارشناسی کارگردانی تلویزیون– دانشگاه صداوسیما
زمان لازم برای مطالعه: 4 دقیقه


نمایی از سریال سوجان
نمایی از سریال سوجان


«قهرمان زن» در سپهر سینما و تلویزیون ایران از آن دست سوژه‌های پرتکرار است و ملقمه دست سازندگان برای همدردی با سوژه زن رنج‌کشیده؛ در سالیان گذشته، ما نمونه‌های موفق آن را در سینمای بیضایی و مهرجویی دیده‌ایم و در قاب تلویزیون نیز با اثر خوبی چون «پس از باران» مواجه بوده‌ایم. عموم داستان‌ها در دوران قجر و پهلوی روایت شده و نمایان‌کننده رنج و مصاعب زنان در جامعه‌ای مردسالار است. نگاه‌ به زن، برخاسته از دل سنت‌گرایی محافظه‌کارانه مردسالار بوده و گویی زن، بسان کالا و وسیله‌ای برای هوس‌رانی و امتداد نسل مردان بدل گشته است. مقوله‌ای که نه در دین مبین اسلام ریشه داشته و نه در اخلاق‌مداری و فرهنگ برخاسته از ایران‌زمین. ارتجاعی که سالیان سال نظام فئودال و ارباب‌-‌رعیتی آن را تشدید کرده و در این آثار، ما شاهد چهره‌ای انقلابی و خیزش‌گر از زن هستیم؛ قیامی علیه خان‌ها و ارزش‌هایی که صحه می‌گذارند بر این ارتجاع مردسالار.

«سوجان» مجموعه‌ای است نمایشی با «قهرمان زن» به کارگردانی حسین تبریزی و نویسندگی جمعی از نویسندگان که نام فریدون حسن‌پور میان آن‌ها جلوه‌نمایی می‌کند. اثر در اقلیم گیلان و فضا و مردمانی آشنا و مملو است از تیپ‌های آشنای روستایی. داستان در دو پیرنگ روایی موازی تعریف می‌شود. اولی که در داستان زمان حال شمرده می‌شود، در دوران پهلوی دوم است و دومی نیز، به‌واسطه قصه مادربزرگ در دوران خان‌ها و استبداد آن‌ها بر روستاها. هر سه ویژگی که نام‌برده شد، یعنی اقلیم شمال، قهرمان مرکزی زن و روایت موازی بین نسل‌ها، جملگی از ویژگی‌هایی هستند که بارها در تلویزیون تکرار شده و بدل به کلیشه‌ شده‌اند، اما کلیشه‌ای مخاطب‌پسند؛ نمونه موفق و خاطره انگیز آن هم «پس از باران» است. اما این نوشتار در سودای مقایسه سوجان با آثار موفق این الگوی سریال‌سازی نیست و بنا را بر آن می‌گذارد که آیا اثر از پس خلق یک محیط جغرافیایی با مردمان آشنا و تیپیکال سریال‌ها، خلق، پرورش و دراماتیزه‌کردن قهرمان زن بر آمده است و شیمی او با دیگر شخصیت‌ها و حتی روابط عاشقانه چطور بوده‌ است؟ همچنین آیا توانسته دو داستان از دونسل را به‌خوبی سامان دهد و به‌نوعی روایت کند که توازن آن برای مخاطب حفظ شود؟ مسائلی که این نوشتار در تلاش برای بررسی آن‌ها است.

از مکان و زمان شروع می‌کنیم؛ زمان حال در پیرنگ، در دوران پهلوی دوم می‌گذرد و جامعه روستاییِ پس از انقلاب سفید و براندازی نظام ارباب‌ـ‌رعیتی را به تصویر می‌کشد. جایی که زور و قدرت خان‌ و تفنگچی‌هایش جای خود را به سرمایه بیشتر و مالکیت خصوصی داده‌اند؛ اینجاست که خان قلدر سبیل‌استالینی و چمکه‌های رضاخانی، جای خود را به خسروی مکار و سرمایه‌دار عوام‌فریب می‌دهد. می‌توان به‌خوبی سایه شبح سرمایه‌سالاری و بت‌شدگی پول را بر روابط و اعمال شخصیت‌ها دید؛ ربا و نزول با روکشی از مذهب‌مآبی ریاکارانه، خریداری عشق، قمار، خیانت به نامزد ولاغیر جملگی در تلاش هستند که غلتیدن شخصیت‌ها در باتلاق سرمایه را نشان دهند و سرنوشت شومی که از پس آن می‌آید. اثر ناتوان از به‌تصویرکشیدن مکان است و دست به دامن کلیشه‌هایی چون مناسک و ترانه‌های بومی و لباس‌ محلی و بازی باسمه‌ای بازیگران شمالی شده است. گویی بازیگران هم به درام و اثر باوری ندارند و زمانی که باید جدی باشند، به‌گونه‌ای کاریکاتوری عمل می‌کنند. اما اثر به عنصری متوسل می‌شود که مورد علاقه مخاطب است و مبتنی بر بداهه و توان بازیگران بر سرگرم‌کردن مخاطب، آن هم استفاده از آتراکسیون‌ها است. لحظه‌های مفرح، کمدی و سرگرم‌کننده بین شخصیت‌ها که هم برای مخاطب جذاب است و هم وسیله‌ای برای تنفس در روایت و آب‌بستن به اثر برای پرکردن کنداکتور.

در کنار شخصیت‌های فرعی و خرده داستان‌هایشان اما این سوجان به‌عنوان «قهرمان زن» است که در مرکز ثقل درام است و داستان حول او می‌گذرد. دختری مترقی و در سودای دانشگاه‌رفتن و تحصیل در رشته پزشکی، اما حرف پدر برایش چون سند است و به همین خاطر، راضی است تا به عقد پسرعمویش قربان در بیاید. اما داستان، روایت‌گر قصه‌ای از نسل دیگری هم می‌باشد؛ داستان دختری که فرزند خان دخترزا را به‌دنیا می‌آورد و چشم خان او را می‌گیرد و خواستار به عقد درآوردن زوری دختر است، اما دختر داستان معشوقی دارد و خانواده‌هایشان آن‌ها را شبانه به عقد هم در می‌آورند و از دست خان ظالم و مستبد، فراری می‌دهند. دو داستان درباره ظلم است و داستان سوجان هم در ادامه باقی‌مانده‌های همان ارتجاع قبل. اما داستان دوم در حد یک قصه باقی می‌ماند و حتی می‌توان گفت که اگر داستان توسط مادربزرگ تنها تعریف می‌شد و تصویری نبود، شاید اثرگذارتر می‌بود. به‌قدری پرداخت به شخصیت‌های قصه و بازی‌ها بد است که نمی‌تواند بدل به یک خط داستانی هم‌پا با خط داستانی اصلی شود؛ اصطلاحا شخصیت‌ها در حد تیپ می‌مانند و به شخصیت و انتقال‌دهنده حس نمی‌رسند یا بهتر بگویم، نمی‌توانند «لحظه» بیافرینند و به فرم برسند. عموما بازی‌ها ضعیف هستند و اعمال شخصیت‌ها، سطحی و غیراثرگذار. نماز خواندن‌های دوعاشق به‌شدت مصنوعی هستند و دوربین هم در به‌تصویرکشیدن درست آن، ناتوان و تنها تکنیکال و جلوه‌نما است.

سریال «سوجان» بر روی مسیری گام برمی‌دارد که بارها طی شده و جواب داده و مخاطب نیز از آن بسیار استقبال کرده است. بستری را فراهم کرده که می‌تواند مثلث عشقی، عشق شکست‌خورده، فوت معشوقه و غیره را در کنار مسائل و ارجاعات سیاسی، در خود بگنجاند و با چندی از بازیگران که امروزه کمتر آن‌ها را در قاب تلویزیون می‌بینیم، با کمک خاطرات پیشین مخاطبان از آن‌ها، خود را در دل مخاطبان جا کند و بدل به اثری شود که به‌نسبت سایر تولیدهای امروز رسانه ملی، رضایت بیشتری را از مخاطبان کسب نماید.


این مطلب در نبض‌پلاس شماره 30نشریه نبض دانشگاه صداوسیما (ویژه‌نامه نوروز 1404) منتشر شده است.

[ نبض صداوسیما در دانشگاه شما می زند. "مقام معظم رهبری (مدظله العالی)"] نشریه و تریبون تشکل جامعه‌رسانه‌اسلامی دانشگاه https://zil.ink/iribnabz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید