انجمن رویش دانشجویان دانشگاه علم و صنعت
انجمن رویش دانشجویان دانشگاه علم و صنعت
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

?در بطن فلسفه، آزادی می‌تپد!

نویسنده و گردآورنده:غزلناز آدرم

مقاله ای از نشریه اندیشه، شماره‌ی چهارم، دوره‌ی هفتم‌، تیر 1402

آزادی یکی از ارکان مهم تفکیک انسان از دیگر موجودات هستی می‌باشد یکی از مراتب برتری انسان از سایر هستی! آزادی در وجود همه‌ی ما نهفته است کسی که در زندان است آزاد است! فرزندی که در خانواده‌ای سختگیر و درگیر مشکلات روانی چشم می‌گشاید و حتی حق بیرون رفتن ندارد، آزاد است. زنی که فقط باید به فرزندان خود رسیدگی کند و اجازه کار کردن و تفریح دوستانه ندارد، آزاد است! اگر متعجب شده‌اید و گزاره‌های بالا به دور از باور ذهنی و منطق شما از این کلمه است هنوز با آن بخش آزاد وجود خود غریبه‌اید و آن را نشناخته‌اید یا حداقل آزادی تنها در (لایه بدنی) شما متوقف شده است.

اگر از شما بپرسم آیا به نظر خود فردی آزاد هستید؟ شما به خودتان از یک تا ده به عنوان انسان آزاده کدام عدد را اختصاص می‌دهید؟

آزادی از زمان گذشته تا به امروز، نیاز و پایه و اساس موضوعات بنیادین زندگی بوده است. کمتر انسان بالغی پیدا می‌شود که به معنی آزادی مشرف نباشد اما بسیار فراوان هستند کسانی که در تعریفش مستاصل می‌مانند؛ زیرا آزادی تعریف نیست بلکه ماهیت ماست! چنانچه برای سوال بالا عددی در ذهن مقرر کرده‌اید، شما هم در به جا آوردن صحیح این واژه درون ذهن و زندگی خود فشل هستید. چرا که شمارش و آزادی را نمی‌توان در دو کفه‌ی مختلف ترازو قرار داد نه تنها تناسب بلکه سنخیت هم ندارند. لیکن فلسفه برای این ماهیت انسانی راه تدبیر را گشوده تا هر کس به اندازه شناخت خود از این نیاز به درک برسد که در ادامه به آن می‌پردازیم.

دریای بزرگی را متصور شوید با انبوهی از لایه‌های متلاطم آب با رنگ‌های مختلف در بعد‌های متمایز که هر چه به افق می‌نگری، آب شفاف‌تر خودش را نمایان می‌کند. اسم این دریا را (آزادی) بگذارید. پنج لایه با نام‌های بدن، اجتماع، فرد، عقل و قلب به ترتیب تا انتها به چشم می‌خورد. برای شناخت و درک کامل آزادی ضروریست که از همه‌ی لایه‌ها عبور کنید و به مرتبه‌ی نهایی قلب برسید. همانطور که احتمالاً آگاه باشید آزادی گرچه اصل وجودی است اما با اجتماع عجین شده است. در جوامعی که متفکران و فقیهانش به گونه‌ای افراطی به دین می‌پردازند و صرفاً آزادی را در بدن و پوشش خلاصه می‌کنند و الگویی خاص برای آن در نظر می‌گیرند و با خط کش میزان پوشش را اندازه گیری می‌کنند و ایضاً برخوردی تنبیه گونه و اصلاح کننده برای برخورد با متخلفان انجام می‎دهند. حال معضل اساسی کجاست؟ اول اینکه مفهوم حقیقی این کلمه در متر و خط کش و اندازه نمی‌گنجد! مگر به تعبیری غیر اصیل و پیش پا افتاده در همان لایه اول بدنی بسنده کرده باشیم. دوم آنکه آزادی در بطن وجود هر آدمی قرار دارد همچون تفکر، همچون قدرت انتخاب! شما حقی در باب منع تفکر کسی در هیچ کجای دنیا ندارید! زیرا نیاز و قدرت اساسی انسان می‌باشد.

باری در این نقطه سوال ایجاد می‌شود که آزادی تا کجا می‌تواند در ارتباط با اجتماع پیش رود که آن را متضرر نکند؟ بر سر این موضوع از گذشته و دوران آدولف کنستان تا برلین و امروزه بحث فراوان است. کنستان آزادی را به دو گونه مدرن و سنتی طبقه‌بندی کرده است و پس از آن برلین با شباهاتی به آن چنین دیدگاهی عرضه دارد.

با استناد به تاریخ فلسفه از دیدگاه برلین (فیلسوف و اندیشه نگار بریتانیایی) می‌توان گفت دو نوع آزادی داریم: ۱-آزادی منفی ۲-آزادی مثبت

۱-آزادی منفی: زمانی قطار آزادی از حرکت می‌ایستد که دیگران او را از رسیدن به هدفش بازدارند یعنی در راستای آزادی هیچ ارگان و یا شخصی نباید مانعی ایجاد کند. همینطور هابز هم هر مانعی به هر شمایلی که باشد را موجب تداخل و اختلال در آزادی میداند و آزادی را به عنوان (نبود اختلال‌های بیرونی) تعریف می‌کند. یعنی فقدان منع در امور زندگی که پایه نظریه لیبرال کلاسیک‌ها و لیبرتارین‌ها درباره آزادی است.

۲-آزادی مثبت: منظور در این چنین آن است که دولت به عنوان ریلی سازنده بستر را برای قطار آزادی فراهم کند یعنی دولت باید اقدامات مثبت شرایط برخورداری افراد جامعه را از آزادی فراهم کند تا مردم بتوانند خوشبختی را با ظرفیت خود جستوجو کنند. آزادی مثبت دغدغه‌ی عمده مارکسیست ها، سوسیالیست‌ها و لیبرال‌های جدید است.

پس از رد شدن از الگوی بدنی و اجتماعی به الگوی فردی خواهید رسید که منظور فردیت است هر انسان به گونه‌ای فردی خارج از محل تولد و شرایط خانوادگی و موقعیتی که در آن قرار دارد آزاد است و برای این آزادی باید به نحوه‌ی تصمیم گیری‌های خود، انتخابات و مسئولیت‌های ناشی از این قبیل مسلط باشد و بداند شاید حقی در مواردی چون موقعیت و خانواده و… ندارد اما آزاد است از آن خارج شود و یا تصمیم گیری کند و یا حتی اصلاح کند همینطور اگر در زندان یا شرایط مشابهی قرار گرفته است این نتیجه انتخاب خود را در راستای آزادی آن عمل اشتباهیست که انجام داده و باید در آن مسئولیت خود را متقبل شود.

سپس به لایه تفکر و قلب میرسیم که این دو اختلاف ناچیزی با یکدیگر دارند که قلب در مرتبه غایی قرار می‌گیرد یعنی در نهان قلب خود باید این موضوع را بپذیرید. حال مفهوم صحیح این کلمه‌ی بغرنج چیست؟ طی کردن تمامی مراحل آزادی از لایه ابتدایی (بدنی) و عبور کردن از هر مرحله تا به شفافیت کامل و درک قلبی رسیدن.

مجدد تصور کنید کودکی تنها به سمت دریا می‌رود و مادرش با تنبیه بدنی به او اخطار می‌دهد کار خطرناکی را مرتکب شده است! به این شکل با روش اشتباه تنبیه بدنی در خانواده و حتی جامعه‌ای بزرگتر یعنی کشور انسان از بدو رشد در این لایه بدنی سرکوب می‌شود و از لایه‌های دیگر باز می‌ماند این دلیل کافی است تا درک کنیم چرا در چنین جوامعی آزادی لزوماً از دیدگاه اکثریت پوشش و یا مواردی این چنینی می‌باشد و بیش از این ذهنشان به مواردی والاتر تجاوز نمی‌کند!

اما دریای فلسفه می‌گوید این افق است که شفافیت دارد برای رسیدن به کنه وجودِ آزادی باید به عمق بروید و لایه‌ها را در نور دید. ساکن نمانید سرکوب نشوید و به حرکت ادامه دهید. به عنوان حسن ختام این پاراگراف، جمله‌ای از جفرسون را یادآور شوم تا مقدمه‌ای برای ادامه بحث هم فراهم باشد: آزادی، دریایی متلاطم و طوفانی است؛ مردمان بزدل، آرامش استبداد را بر این طوفان ترجیح می‌دهند.

همان طور که پیش‌تر ذکر کردم همه انسان‌ها آزادی را دوست دارند اما این عقیده را ندارند که آزادی یک هدف است چرا که بسیاری حاضرند آزادی را در برابر اجتماع، سنت و. . فدا کنند و نتیجتا به آزادی‌های عقلی و قلبی لایه‌های بعد نرسند. فلسفه اگزیستانس خرافه، قوانین افراطی، سنت و…را ساز و کارهایی برای مقاومت در برابر آزادی می‌شمارد. زیرا با وجود قانون و یا خرافه و. . انسان ناگزیر در چارچوبی قرار می‌گیرد که حق انتخابش کمتر و یا بعضاً سلب می‌شود و زیستن با تصمیم گیری حکومتی و یا قانون اجتماع همیشه آسوده‌تر بوده و موجب فرار از اضطراب انتخاب و تصمیم گیری و پذیرش عواقب آن می‌شود گرچه که با زیست انسانی کاملاً در تعارض می‌باشد! برای مثال دوران ویکتوریایی انگلستان را خاطر نشان می‌شوم که برای عادی‌ترین امور روزمره چون غذا خوردن، نظافت منزل قانون مخصوص داشتند اما مردمان آن زمان جامعه رضایتمند بودند چرا که نیازی به انتخاب و تصمیم گیری نداشتند و از بخش مسئولیت و نتایج تصمیم آسوده بودند.

آزادی یکی از چهار ساحت اساسی فلسفه اگزیستانسیالیسم است که ناخودآگاه انسان در برابر این نیاز، چنین ساز و کارهایی اتخاذ می‌کند تا از اصالت بگریزد و فاصله گیرد. از دیدگاه این فلسفه و اروین د. یالوم انسان از آغاز آزاد است و این انتخاب ها، به همراه مسئولیت نتایج تصمیمات است که آزادی را می‌سازد. شما مسئول هستید هر انتخابی داشته باشید همچنین عواقب آن هم باید در دیباچه ذهن داشته باشید و آزادی همواره به همراه مسئولیت پدید می‌آید. شاید حالا متوجه این باشید که چرا در گزاره‌های مقدمه تمامی موارد را آزاد خطاب کردم.

با توجه به شعار معروف اگزیستانسیالیسم: (تقدم وجود بر ماهیت) ما انسان‌ها مستقل از عوامل تعیین کننده‌ی خارج از جهان درونی از آزادی کامل برخورداریم از طریق انتخاب‌های آزادمان ماهیت انسانی خود را خلق می‌کنیم و به همین دلیل آزادی ماهیت است. پس اجازه بدهید در نهایت عقلتان تفکر کند و قلب که منشأ تمام احساست است این موارد را بپذیرد و درک کنید که شما آزاد هستید و از تفکرات عوام فاصله گیرید.

آزادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید