انجمن رویش دانشجویان دانشگاه علم و صنعت
انجمن رویش دانشجویان دانشگاه علم و صنعت
خواندن ۱۶ دقیقه·۱ سال پیش

?ظهور و سقوط کمون پاریس

نویسنده و گردآورنده:احمدرضا باشی

مقاله ای از نشریه اندیشه، شماره‌ی چهارم، دوره‌ی هفتم‌، تیر 1402

مقدمه

هجده مارس، ارتش ملی فرانسه، عملیات بازپس‌گیری توپ‌های جنگی پاریس را آغاز می‌کند. توپ‌های جنگی از مناطق استراتژیکی چون بلویل و بوت شومون، با موفقیت جمع‌آوری می‌گردند؛ ولی در مون‌مارتر، که بیشترین مقدار توپ‌های جنگی در آن قرار دارد، هنگامی که ژنرال کلود لیکومت، انتظار فرا رسیدن اسب‌ها را می‌کشد، گروهی از مردم او و سربازانش را محاصره می‌کنند. لحظه‌به‌لحظه بر جمعیت افزوده می‌شود، هم از برون و هم از میان سربازان. لکومت به سربازان خود دستور می‌دهد اسلحه‌های خود را پر و رو به جمعیت شلیک کنند. سه بار چنین دستوری قرائت می‌شود ولی تیری شلیک نمی‌گردد. گارد ملی و مردم، لکومت و افسرانش را دستگیر می‌کنند. پس از چند ساعت، نُه گلوله در بدن لکومت و چهل‌وچهار گلوله در بدن كليمنت-توماس، جمهوری‌خواهی که پیش‌تر در سرکوب دست داشت، جای گرفت. خورشید برای اولین بار کمون پاریس را می‌بیند.

بر هر‌کس که گذاری کوتاه بر تاریخ داشته باشد پوشیده نیست، که همراه ساختن احزاب چپ به گنجاندن اقیانوس در نعلبکی می‌ماند. در این دفتر تاریخ است که کوچک‌ترین شکاف‌ها میان خطوط باعث پدید آمدن فصولی متفاوت گشته؛ ولی این‌بار در این دفتر، مردمانی توانستند این ناممکن را ممکن سازند. لحظه‌ای کوتاه و درخشان که کمونیست، سوسیالیست، سندیکالیست، آنارشیست، فمینیست و هر آنکه راه «راست» را پیش نگرفته نقل قولی بر ما گرانی داشتند. واقعه‌ای گذرا و فروزان که پیش از خاکستر شدن، از آن به‌عنوان حماسه یاد می‌شد. واقعه‌ای که بایدها و نبایدها را آموزش می‌دهد. در هفتاد و دو روز تغییراتی صورت گرفت که به زمان حال نیز انقلابی می‌آیند. ساعت‌به‌ساعت این واقعه به ثبت رسیده است. به‌راستی چگونه می‌شود با انصاف در مورد اولین دولت کارگران تاریخ، چیزی نوشت؟

«دیکتاتوری پرولتریا. آقایان، می‌خواهید بدانید این دیکتاتوری چه تصویری دارد؟ به کمون پاریس بنگرید. آن، دیکتاتوری پرولتریا بود.»

-فردیک انگلس

پرچم گردان 143 کمون پاریس
پرچم گردان 143 کمون پاریس

پیش‌زمینه‌ها

رادیکالیسم درونی

نه‌تنها تاریخ، بلکه اخبار روزمره‌ی ما نیز میل به خیزش در فرانسه (و به‌طور خاص پاریس) را آشکار می‌سازند و قرن نوزدهم، از این مقوله مستثنی نیست. البته درست نیست اگر بگوییم که همه‌چیز برای جنبشی انقلابی محیا بود، ولی بهتر است اشاره کنیم که پاریس دائماً درگیر جنبش‌های انقلابی بود. جنبش‌هایی چون انقلاب جولای، انقلاب فوریه، خیزش ژوئن و شورش ژوئن، همگی بر پتانسیل انقلابی پاریس حکم تأیید می‌زدند.

بیش از نصف جمعیت دو میلیونی آن زمان پاریس، به‌طور مستقیم، از قشر کارگر بودند. اندیشه‌ی جمهوری‌ای دموکراتیک بیش از هر مکان، میان همین قشر به حیات خود ادامه می‌داد. یکی از درخواست‌های بارز این بود که پاریس، مانند گروهی دیگر از شهرهای کوچک، خودمختار و با شورایی مختص به خود اداره شود. جنبش‌هایی سوسیالیستی مانند انجمن بین‌المللی کارگران، حتی هنگامی که با سرکوبی شدید مواجه شده بودند، به عقاید کارگران نفوذ یافته بودند. پیروان لوئی آگوست بلانکی نیز نه‌تنها مبارزه‎‌ای ایدئولوژیک، بلکه به جدال مصلحانه روی آورده بودند. رشد تنش در قشر پایین جامعه غیرقابل انکار بود. قتل ویکتور نوآرِ روزنامه‌نگار، فرار قشر متوسط و بالای پاریس حین محاصره‌ی پاریس و سیل پناهجویان جنگ از مناطق دیگر فرانسه، آتش خیزش را پرفروغ‌تر کرد.

جنگ فرانسه و پروس، کاتالیزگر خیزش

میان تمام عواملی که به جنگ میان فرانسه و پروس منجر شدند، دو عامل می‌درخشند: یکی تمایل فرانسه برای استحکام موقعیت خود در اروپا و دیگری تحریکات بیسمارک، صدراعظم پروس، برای ترغیب دولت‌های جنوبی آلمانی به پیوستن به کنفدراسیون آلمان شمالی با استفاده از خطر حمله‌ی فرانسه.

با رأی مثبت پارلمان فرانسه به اعلان جنگ به پروس، فرانسه به خاک پروس حمله برد. پروس در کمیت و کیفیت، برتری قابل توجهی به فرانسه داشت. پس از نبرد سدان و دستگیری ناپلئون سوم، امپراطوری دوم فرانسه سقوط کرد. سقوط امپراطوری منجر به تشکیل دولت امنیت ملی در پاریس گشت؛ دولتی که به جنگ ادامه داد و باعث محاصره‌ی چهارماهه‌ی پاریس گردید.

بزرگ‌ترین نیروی مسلح پاریس در محاصره، گارد ملی فرانسه با سیصدهزار سرباز بود. گروه‌های گارد ملی که در محلات شکل می‌گرفتند، عقاید خانه‌ی خود را نیز حمل می‌کردند. درنتیجه، اکثریتی که از طبقات اجتماعی پایین‌تر تشکیل شده بودند، دارای ذهنی رادیکال و دستانی مسلح بودند.

دفعاتی متعدد، هزاران‌ نفر از گروه‌های رادیکال و بخش‌های عموماً کارگر گارد ملی، تظاهراتی مقابل دولت مرکزی انجام دادند. درخواستشان تشکیل دولتی جدید بود، یک کمون. تا حدی که در هشت اکتبر ۱۸۷۰، هزاران نفر از اعضای گارد ملی به رهبری یوجین وارلین، حین آنکه فریاد می‌زدند «زنده باد کمون!» به مرکز شهر راه‌پیمایی کردند. در سی‌ویکم همان ماه، پانزده‌هزار تظاهرکننده، بعضی مسلح، به تالار شهر پاریس هجوم بردند. آنان دولت انقلابی خود را به رهبری بلانکی تشکیل دادند.

فلورینس، یکی دیگر از فعالان این خیزش، جلوی آنکه به اعضای دولت امنیت ملی شلیک شود را می‌گیرد. دولت امنیت ملی پس از دادن وعده‌هایی دروغین، تالار شهر پاریس را بازپس‌گیری و بلانکی را دستگیر می‌کند.

وضعیت سخت پاریس در سرمای زمستان و قحطی بر کاسه‌ی صبر مردم ترک وارد می‌کرد. لبریز شدن شکیبایی، خود را در تظاهراتی (که گاه به درگیری مسلحانه منجر می‌شدند) نمایان می‌ساخت. دولت امنیت ملی که شکست‌هایی متعدد در جنگ و دموکراسی را تجربه کرده بود، کوچک‌ترین پیشرفتی در شکستن محاصره‌ی پاریس به‌دست نمی‌آورْد. این وضعیت سخت، منجر به تسلیمی خفت‌بار با شروطی مهلک برای فرانسه مقابل پروس شد. قراردادی که توسط رهبر تازه انتخاب‌شده‌ی جمهوری سوم فرانسه، آدولف تیرز، امضا گردید.

هفتاد و دو روز کمون

تشکیل کمون

پس از آنکه عملیات بازپس‌گیری توپ‌های جنگی پاریس و خلع سلاح کردن گارد ملی با کشتن جنرال لکومت به شکست می‌انجامد، آدولف تیرز، دولت و ارتش فرانسه از شهر پاریس خارج می‌شوند و به ورسای عقب‌نشینی می‌کنند. گارد ملی که از عقب‌نشینی ارتش آگاه می‌شود، به‌سرعت کنترل شهر را به‌دست می‌گیرد. روز بعد، کمیته‌ا‌ی مرکزی‌ که توسط گارد ملی پیش‌تر تشکیل شده بود، در تالار شهر پاریس جلسه برقرار می‌کند. در پایان روز پرچمی سرخ رنگ برفراشته می‌شود.

هشت روز بعد، با رأی‌گیری، یک کمون با نود و دو عضو تشکیل شد؛ ولی از آنجایی که گروهی از اعضا دستگیر شده بودند و گروهی دیگر با عضویت خود مخالفت کردند، در آخر شصت عضو باقی ماند. در اولین جلسات، چندین طرح مطرح شد، مانند حذف حکم اعدام (که همانا یکی از وقایع کمون، بیرون آوردن گیوتین و آتش زدن آن، هنگامی که مردم تشویق می‌کردند بود)، خدمت سربازی و کمک به تشکیل کمون در دیگر شهرها. طبق پیشنهاد اعضای رادیکال‌تر، این دولت جدید، هیچ رییس یا رهبری نداشت. نُه کمیته برای اداره‌ی امور پاریس شکل گرفت. این کمیته‌ها تحت‌نظر یک کمیته‌ی اجرایی بودند. اعضای این کمیته‌ها و گارد ملی، در هر لحظه می‌تواستند توسط رأی‌دهندگانشان، عزل شوند.

دست‌آوردها

در مدت کوتاهی که کمون کنترل پاریس را برعهده داشت، فرصتی برای تغییرات گسترده نبود. علاوه بر این، رهبران کمون نه‌تنها مسئولیت‌های اجرایی، بلکه مسئولیت‌های نظامی را نیز برعهده داشتند. ولی در همین مدت کوتاه و حجم کاری زیاد، احکامی اجرا شد که بعضی از آنها در جوامع مدرن، متداول جلوه می‌کنند:

1. سکولاریسم و جدایی کلیسا از دولت

2. برچینی کار کودکان

3. برچینی شیفت شبانه برای نانوایان

4. حذف بدهی‌های اجاره‌ی دوران محاصره

5. پس دادن ابزاری که کارگران در دوران محاصره فروخته بودند

6. تعویق بدهی‌ها و حذف سود بدهی

7. دادن حق به کارگران، برای اداره‌ی محل کارشان، در صورتی که صاحبش رهایش کرده باشد؛ درحالی‌که صاحب محل کار، حق غرامت داشت.

8. ممنوعیت جریمه کردن کارگران توسط رییس‌شان

9. رایگان کردن لوازم موردنیاز برای تحصیل و دادن غذا و لباس به کودکان در بعضی مناطق

نقش زنان

سرکوب علیه زنان در کمون متوقف نشد و بعضاً با عدم حق رأی زنان خود را نمایان می‌ساخت؛ ولی در این فضای دموکراتیک، زنان توانستند سازمان‌هایی را تشکیل دهند تا حقوق زنان را زنده کنند. این سازمان‌ها حقوقی همچون برابری جنسیتی و دستمزد میان مردان و زنان، حق طلاق برای زنان، حق تحصیلات سکولار و پیشرفته، حذف تفاوت در رفتار با زنان متأهل و مجرد و فرزندان مشروع و نامشروع و برچیدن کار جنسی را تحقق بخشیدند.

با اینکه زنان قابلیت شرکت در اداره‌ی مرکزی را نداشتند ولی همچنان راهی برای خدمت یافتند. پول مینک، فمینیست لهستانی، مدرسه‌ای رایگان در کلیسای مونتمارتر باز کرد. همچنین می‌توان به احداث روزنامه، نوشتن و ویرایش توسط بعضی زنان، برعهده گرفتن تولید کارتریج اسلحه، یونیفرم نظامی و کیسه‌های شن سنگرها اشاره نمود. پخت غذای رایگان و شستن لباس‌ها نیز داوطلبانه انجام می‌شد. ولی خدمتشان به اعمال تدارکاتی محدود نمی‌گشت؛ در هفته‌ی خونین ماه می که ارتش فرانسه کشتار خود را در پاریس آغاز کرد، زنان نه‌تنها کار سنگرسازی و رسیدگی به مصدومان را پیش بردند، بلکه اسلحه به‌دست گرفتند و در سنگرها حاضر شدند. ژوزفین مارچیاس، رختشوری عادی، حین نبرد اسلحه به‌دست گرفت و فریاد زد: «ای بزدلان! بروید و بجنگید! اگر کشته شوم، به این خاطر است که پیش از آن جنگیده‌ام!»

روحانی‌ستیزی

از همان ابتدا کمون با کلیسا سر به جدال گرفت. کلیسا را شریک جرم‌های پادشاهی می‌دانست و اموال آن را مصادره کرد. کلیساها اجازه‌ی ادامه‌ فعالیت داشتند ولی بخشی از اموال آنها عمومی شدند و باید اجازه داده می‌شد تا درون آنها جلسات برگزار شود. بعضی از کلیساها به‌طور کامل به محل گردهمایی سوسیالیست‌ها بدل شدند. برای مثال، کلیسای قدیس جرمانوس اوکسیر به محل گردهمایی زنان سوسیالیست تبدیل گردید. همچنین مدارس کاتولیک به مدارس سکولار تبدیل شدند؛ و در اواخر کمون، تقویم از میلادی به تقویم انقلابی تغییر یافت.

در طی دوران کمون علاوه بر اسقف اعظم، جورج دربوی، دویست کشیش، راهب و راهبه، در انتقام از کشتار ارتش فرانسه، دستگیر شدند. هدفی دیگر از دستگیری این افراد، این بود که با زندانی‌های کمون در اختیار دولت ورسای معاوضه شوند ولی تیرز که می‌دانست آزادی افرادی همچون بلانکی تا چه حد می‌تواند خطرناک باشد، مخالفت کرد. در آخرین روزهای کمون، اسقف اعظم و گروهی از کشیش‌ها برای سرانجام دادن به انتقام، اعدام شدند.

اشاره به مکالمه‌ای مشهور میان رائول ریگاولت، رییس پلیس پاریس حین کمون، با یک یسوعی نیز خالی از لطف نیست:

«ریگاولت: شغلت چیست؟

کشیش: خدمتگزار خدا هستم.

ریگاولت: اربابت کجا زندگی می‌کند؟

کشیش: همه‌جا.

ریگاولت (رو به منشی): یادداشت کن: پدرْ فلانی ادعا می‌کند خدمتکار ولگردی به اسم خداست.»

فراملی‌گرایی

کمون از همان ابتدا تمام مرزهای ملیتی را کنار زده بود؛ تا حدی که بعضی از رهبران کمون فرانسوی نبودند. برای مثال، دابروسکی از لهستان (که ابتدا به شورا و سپس به فرماندهی گروهی از نیروهای کمون در جنگ در آمد) فرانکل از مجارستان و گاریبالدی از ایتالیا نیز در کمون نقش داشتند. در طول کمون، پرچم سه رنگ فرانسه به پرچمی تماماً سرخ تغییر کرد با این عنوان که «پرچم کمون، پرچم جمهوری جهان است.»

با اینکه یکی از اهداف جنگ فرانسه و پروس، ملحق کردن مردم پشت امپراتور با بیگانه‌ستیزی بود، در طول محاصره، این نفرت به نفرت از اختلاف طبقاتی بدل شد. به نشان اتحاد جهانی، کمون، ستون واندوم را پایین کشید. این ستون که به افتخار پیروزی‌های ناپلئون اول برافراشته شده بود، توسط کمیته‌ی کمون سرنگون شد؛ زیرا به‌عنوان «نماد وحشی‌گری» و «سمبل خشونت و غرور دروغین» از آن یاد می‌شد. جایگاه پیشین ستون، با پرچم‌های قرمزرنگ تزیین گردید.

نبرد با ورسای

حمله به ورسای

با اینکه به محض تشکیل کمون بعضی از اعضای رادیکال‌تر مانند بلانکیست‌ها، حمله‌ی فوری به ورسای و کنترل یافتن بر تمام فرانسه را درخواست نمودند، ولی اکثریت این درخواست را رد کردند و بر افزایش کنترل بر پاریس تأکید نمودند. شاید اگر از وضعیت بد روانی ارتش فرانسه استفاده می‌کردند، تاریخ وجهی دگر به خود می‌گرفت. این مکث یادآور سخن لوئی آنتوان، انقلابی‌ای در انقلاب قرن پیش از کمون، است که «یک انقلاب را نباید نصفه رها کرد.»

پس از مدتی، نبرد میان گارد ملی و ارتش فرانسه آغاز شد. در دوم آوریل، نبردی در پل نویی رخ داد که به شکست گارد ملی انجامید. ارتش فرانسه هر شخصی را که از کمون به اسارت گرفت اعدام کرد و کمون نیز برای انتقام، اسقف اعظم و گروهی از کشیش‌ها را دستگیر کرد و ادعا کرد اگر اعدام شهروندان کمون ادامه پیدا کند، آنها را اعدام خواهد نمود. وعده‌ای که تا آخرین روزهای کمون اجرا نشد.

روز بعد، با این تصور که ارتش فرانسه به سوی گارد ملی شلیک نخواهد کرد، بیست‌وهفت هزار نفر از گارد ملی به سوی ورسای راه‌پیمایی کردند. ولی ارتش فرانسه که دژهای اطراف پاریس را بازپس گرفته بود، به سوی گارد ملی‌ای که هیچ‌گونه تدارکاتی نچیده بود تیراندازی نمود. گارد ملی پراکنده شد و عقب‌نشینی کرد. دگرباره تمام اسیرهای کمون توسط ارتش فرانسه اعدام شدند.

پیشروی ورسای

با پیروزی‌هایی که دولت جمهوری سوم به‌دست آورد، پیشروی خود را ادامه داد. در تمام طول این زمان پاریس محاصره و دائماً زیر شلیک توپ جنگی بمباران شد. بمبارانی که توسط همان‌هایی صورت گرفت که حملات ارتش پروس را محکوم می‌کردند. اکثر پاریسی‌ها معتقد بودند ارتش فرانسه حاضر نمی‌شود به پاریس حمله کند و شهروندانش را بکشد ولی همان‌طور که تیرز گفته بود: «هیچ توطئه‌ای جز پاریس، علیه جمهوری وجود ندارد. این توطئه ما را مجبور می‌کند خون فرانسوی‌ها را بریزیم. بارها و بارها می‌گویم...»

پس از تصاحب دژ ایسی، که نقطه‌ای حیاتی در اطراف پاریس بود، ارتش فرانسه با سرعتی بیشتر به پیشروی‌اش به سوی پاریس ادامه داد. در نوزده می به کمیته‌ی اجرایی کمون خبر رسید که ژنرال مک ماهون، فرمانده‌ی ارتش فرانسه، به دیوارهای پاریس رسیده است. گارد ملی فرماندهی مشخصی نداشت و هر بخش از پاریس، توسط شخصی متفاوت فرماندهی می‌شد. این عدم یکپارچگی باعث ایجاد هفته‌ای شد که هویتش از نامش عیان است.

هفته‌ی خونین ماه می

بعد از ظهر یکشنبه، بیست‌ویکم می، کنسرتی در باغ تویلری برگزار شد. هدف این کنسرت جمع‌آوری پول برای ایتام و قربانیان جنگ بود. برگزارکننده‌ی این مراسم وعده داد ارتش ورسای هیچ‌گاه وارد پاریس نخواهد شد و در یکشنبه‌ی بعد، کنسرتی دیگر در همین مکان برگزار خواهد شد. یکشنبه‌ی بعد برای کمون فرا نرسید.

در ادامه‌ی روز، ارتش فرانسه وارد شهر پاریس شد؛ به آرامی در شهر پیشروی کرد و نقاط حیاتی را تسخیر نمود. جاروسلاو دابروسکی (که فرماندهی گارد ملی در آن نقطه را بر عهده داشت) به کمیته‌ی مرکزی این خبر را اعلام و درخواست پشتیبانی نمود. لویی دلسکوز، فرمانده‌ی نظامی کمون که هیچ تجربه‌ی نظامی‌ای نداشت، این خبر را موثق ندانست. جاروسلاو دابروسکی پس از ضدحمله‌ای برای ساعاتی مفقود شد و خبر ورود ارتش فرانسه به پاریس تا صبح فردا اعلام نگشت.

روز دوشنبه که خبر ورود ارتش فرانسه به پاریس پخش شد، سنگرسازی سرعت گرفت. با اینکه گردانی متشکل از زنان -که لوئیس میشل، آنارشیست‌ و فمینیست برجسته، در آن حضور داشت- تشکیل شد، ولی خبر ورود ارتش باعث از بین رفتن هرگونه یکپارچگی در گارد ملی گردید. بسیاری از سربازان به خانه بازگشتند و دیگران به دفاع از محلات خود رفتند. این گستردگی باعث پیشروی هرچه بیشتر ارتش شد. در این روز بود که اولین اعدام‌های اسیران کمون در هفته‌ی خونین صورت گرفت.

خبر شکست در مناطق تحت کنترل جاروسلاو دابروسکی، باعث ایجاد شایعاتی شد که او از دولت فرانسه یک میلیون فرانک پول دریافت کرده تا شهر را تسلیم کند. دو روز بعد، دابروسکی از جراحت، در سنگرها جان خود را از دست داد. آخرین کلمات وی چنین بود: «آیا هنوز هم فکر می‌کنند من یک خائنم؟»

عدم یکپارچگی، ضعف در کمیت و کیفیت، و نبود تدارکات لازم منجر شد تا ارتش فرانسه تا روز سه‌شنبه نصف پاریس را تحت کنترل خود درآورد.

در روز چهارشنبه، کمون درخواست صلح را به ورسای داد. این درخواست صلح، خواستار منحل شدن کمون و دولت امنیت ملی، انتخاب دولت جدید در شهرهای بزرگ و عفو اعضای کمون بود. پوستر این درخواست‌ها بر دیوار مناطقی که کمون همچنان کنترل می‌کرد نصب شد. ارتش فرانسه بدون توجه به این درخواست، پیشروی کرد.

انتهای این روز، کمون بالأخره به وعده‌ای که پیش‌تر داده بود عمل کرد. اسقف اعظم و پنج گروگان دیگر اعدام شدند.

روز پنج‌شنبه مانند روزهای آتی، کمون به عقب‌نشینی ادامه داد. در انتهای این روز، دلسکوز با یونیفرم خود از سنگرها بالا رفت و پس از شلیک، کشته شد.

روز جمعه، آخرین حکم کمیته‌ی مرکزی کمون صادر شد. این حکم خواستار این بود که شهروندان منطقه‌ی‌ بیست، به یاری منطقه‌ی نوزده برخیزند. سربازان باقی‌مانده‌ی کمون توسط سربازان فراری دیگر مناطق پشتیبانی شدند.

روز شنبه آخرین حمله‌ی کمون پاریس صورت گرفت. حمله‌ای که در تمام طول شب ادامه یافت و ناکام ماند. جز منطقه‌ی بیست که موقعیتی مناسب برای دفاع داشت، دیگر نقاط حیاتی کمون تسلیم شدند.

در روز یکشنبه، ارتش پاریس با محاصره کردن آخرین منطقه‌ی تحت کنترل کمون، آنها را مجبور به تسلیم شدن کرد.

تعداد تلفات کمون در هفته‌ی خونین می از ده‌هزار تا پانزده‌هزارنفر تخمین زده شده؛ آماری که بعضاً تا سی‌هزارنفر نیز بالا رفته است. کشتار در خیابان و اعدام اسیران به رشد این آمار کمک کرد. کمیته‌ی مرکزی کمون، در عقب‌نشینی‌های خود نتوانست اسناد را بسوزاند و آمار تمام سربازان به دست ارتش افتاد. از همین سو دستگیری‌های گسترده‌ای صورت گرفت. اکثریت سریع رها شدند، گروهی تبعید و زندانی گشتند، عده‌ای نیز حکم اعدام گرفتند. لوئیس میشل تبعید شد. او در دادگاه خود، قاضیان را تشویق کرد به او حکم اعدام دهند: «به‌نظر می‌رسد هر قلبی که برای آزادی می‌تپد، بر هیچ‌چیز جز تکه‌ای سرب حق ندارد. پس من حق خود را می‌خواهم!»

میراث

کمون پاریس نه فقط به تنهایی واقعه‌ای شگفت‌انگیز، بلکه با توجه به جایگاه تاریخی آن است که اهمیت والایش آشکار می‌گردد. این حقیقت که پیش از آن، نظامی برپایه‌ی جنبش کارگران شکل نگرفته بود. از آن سو که کمون، تلاشی برای دموکراسی مشارکتی بود و رهبر یا رییس‌ جمهوری نداشت، عقاید تمام پیش‌برندگان خود را حمل می‌کرد. عقایدی که گستردگی بالای آنها هویتی مبهم به کمون بخشید و این گستردگی نیز چیزی بود که در آخر، باعث تضعیف آن مقابل دشمنان خارجی شد.

با اینکه کارل مارکس، در نامه‌هایش انتقاداتی بر کمون پاریس وارد کرد ولی در کتاب خود آنها را «پیشگامان باشکوه جامعه‌ای نو» نامید. لنین نیز مانند مارکس، کمون پاریس را به‌عنوان اولین «دیکتاتوری پرولتریا» تحسین کرد ولی انتقاداتی از این قبیل مطرح نمود که کمون، به اندازه‌‌ی کافی اعمالی برای حفظ موقعیت خود انجام نداد و به‌جای آنکه با حمله به ورسای پیروزی خود را مستحکم کند، به دولت ورسای فرصت تجدید قوا داد. مائو نیز علاوه بر تحسین کمون، دو اشکال آن را از دید خود بیان کرد: یک، نبود حزبی یکپارچه برای هدایت آن. دو، مهربانی و سازش با دشمنان خود.

انگلس از مسائلی همچون نبود ارتش و خودمختاری مناطق مختلف چنین برداشت کرد که کمون پاریس به معنای سنتی خود یک دولت نبود؛ بلکه وضعیتی انتقالی به حذف دولت به‌طور کل بود. شکی نیست که خیل عظیم آنارشیست‌های حاضر در کمون در این امر بی‌تأثیر نبود؛ آنارشیست‌های جمع‌گرا، اشتراک‌گرا، فردگرا، باکونینیست و پرودونیست تنها بخشی از این قشر بودند. میخائیل باکونین، اندیشمند آنارشیست، کمون را تحسین می‌کرد نه فقط به این علت که «شورشی علیه دولت» بود بلکه همچنین چون جلوی «دیکتاتوری انقلابی» را نیز گرفته بود. لوئیس میشل، یکی از فعالان کمون، بعدها در اعتصابی در فرانسه، پرچم سیاهی به اهتزاز درآورد که امروزه به‌عنوان یکی از نمادهای آنارشیسم شناخته می‌شود.

کمون پاریس علاوه بر تأثیرات ایدئولوژیک، یکی از عوامل تشکیل دیگر کمون‌های فرانسوی از مارسی و لیون تا بزانسون و سنت اتین بود.

مارکس در نامه‌ای به دوست خود گفت: «کمون، تنها شورش شهر پاریس در شرایطی استثنایی بود». واشبرن، سفیر آمریکا در پاریس، کمونارها را «راهزن»، «قاتل» و «پست‌فطرت» خطاب کرد. ژرژ ساند جمهوری‌خواه، آنها را «دولت جرم و جنون» می‌دانست. به‌راستی کمون چه بود؟ کمون، با تمام اشتباهاتش، بیش از هرچیز، بانگ آزادی بود. این نوا بر گوش هر انسانی که حتی یک‌بار رهایی از ظلم را خواسته‌ی خود دانسته، به سمفونی زندگانی می‌ماند. آوازی رسا که آهنگ نبرد با اسارت است. فریادی که بدون کوچک‌ترین رحمی خفه شد، ولی پژواک آن صدوپنجاه سال بعد همچنان شنیده می‌شود.

امنیت ملی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید