در میلیون سال اخیر خانمها و آقایون سخت مشغول زندگی بودن و برای بقا تلاش میکردن.
الان هم تلاش میکنن البته خیلی متفاوتتر؛ اینبار زن و مرد و بچهها با تعداد کم توی هم میلولن در خونههای با متراژ کمتر و سطح تعامل با اقوام خیلی کمتر از گذشته؛ به واسطه سوشالمدیا میزان مقایسه خانمها و آقایون با شبکهی ارتباطی مجازیشون بسیار زیاد که همین باعث میشه رضایت از زندگی خیلی خیلی خیلی پایین بیاد و او رو دچار ملال کنه و برای رهایی ازش پا در مسیرهای بیربطی بذاره که فرمونش دست خودش نیست و خب منطقا در ادامه، رنج از پی رنج آید.
کسانی که نتونستن کار مناسبشون رو داشتهباشن و یا همسران مناسبی که خانوادهی نصفه و نیمهشون رو تشکیل بدن.
اینکه یکی از ما بهتره، خوشبختتره، رضایت از زندگیش بیشتره، پولدارتره همش شده تلاشهای بیهوده تو مسابقهای که اصلا تمایلی به شرکت در اون رو نداریم اما بقا و تلاش برای بهتر بودن در همهچیز ما رو مجبور به دویدن به سمت این سراب میکنه؛ اینکه خانمها دارن در جهت چیزی تلاش میکنن که هیچ اولویتی براشون بهلحاظ تکاملی نداره.
شاید هم طبیعت قدمهای تازهای داره در این تغییر برمیداره، عصر AI، عصر تغییر و مقایسه و فرسایشه در زندگی. ما نمیتونیم همسری انتخاب کنیم که فکر کنیم این بهترینه، چون همیشه بهترینِ فیک رو توی پلتفرمهامون در چندقدمیِ زندگیمون میبینیم و احساس میکنیم که اشتباه انتخاب کردیم؛ ما نمیتونیم کاری انتخاب کنیم که بهمون رضایتخاطر بده؛ پزشک میشیم چون در جامعه بیشتر تحسین بشیم، مهاجرت میکنیم نه به ترکیه چون اونجا رو همه دیدن بهتره هدف زندگی مهاجرت به واشنگتن باشه مثلا؛ اصلا هم مهم نیست برای شرایط زندگی ما چی خوبه و ما با چی راحتیم؛ مهم اینه از طرف نرمال جامعه پذیرش حداکثری بشیم و خب مثلا معلم میشیم که هم کار باشه هم حقوق هم تعطیلات هم استتوس؛ اما آیا واقعا ما اون جایگاه رو میخواستیم؟ ما کی هستیم؟ ما چی میخوایم؟ قدیم میگفتن آدم و هوش آدم در واقع میانگین هوش محیطیه که در اون زیست میکنه و علایق و سلایقش میشه پنجتا رفیقی که هم رو فالو میکنن، در مدرسه، محل زندگی، محلکار؛ اما الان ما روزانه خودمون رو با چندنفر مقایسه میکنیم؟ آیا طبیعی نیست که سردرگم بشیم؟ دوست داریم زنی سنتی باشیم که توی خونه با خانوادهست یا در اجتماع و مستقل و جدی؟ ما در این دوران حبس شدیم، مغز همهمون قفل شده. در جایی هستیم و با کسانی هستیم که نمیشناسیمشون در یک دورهی گذار. اعتقادات و افکار و روش زندگی ما هر لحظه دستخوش تغییر میشه و این باعث میشه نه زن سنتی و نه زن مدرن احساس رضایت بکنه؛ نه دکترِ پولدارِ مهاجرت نکرده و نه مهندس موفق مهاجرت کرده خوشحال باشه مثال میگم حرفم کلیت نداره.
من فکر میکنم در این بحبوحه که تمام این سرجای خودمون نبودنها باعث تهی شدن زندگی از معنی میشه یه چیز میتونه کمک کنه انسان رو؛ اونم موثر بودنه؛ تشکیل سیستمی که قابل گسترش و بهبود و شخصی باشه؛ اینکه فکر کنی این عمر ثمربخش بوده. این سیستم میتونه یک کمپانی باشه، اینکه چندین خانوار از قِبَل تو سامان دارن و یا اینکه فرزندی سالم و صالح رو تربیت کنی که بتونی به وجودش مفتخر بشی. مهم نیست این نتایج رو بگیری یا نه، مهم اینه در جهتش تلاش کنی و قدم برداری، حرف و نظر و مشورتی به بقیه بدی که باعث بهبود جریان زندگیشون بشه. محبت و کمک و موثربودن چیزیه که آدم بهش محتاجه؛ تا ابد. من مادربزرگی دارم نود و خوردهای سال و عمهای که معلوله؛ یکبار تا دم مرگ رفت و توی تنگینفسش میگفت مراقب بچهی من باشید و با مرگ دست به گریبان شد که از این دنیا نره تا باشه و از فرزندش مراقبت کنه. تشکیل سیستم استارتاپی و یا جریان مداوم و موثر برای هر خانم و آقایی سخته اما چیزی که طبیعت به ما هدیه کرده، سیستم خانوادهست، خانوادهای که میسازی تا به زندگی تو معنی بده، خودت رو به خودت نشون بده، فیچرهای وجودیت کشف بشه، نقاط ضعف و قوتت مشخص بشه و در بهترین مسیرها ازش استفاده بشه، آدمها و محبته که به زندگی انسان معنی میده، از نظر من راز هستی، محبت به هر شکلی میتونه خودش رو نشون بده ولی واقعا کافیه در زندگی جاری باشه. در زندگی ِ هر عارف و عالم و انسان خوشبخت، دنبال راز بگردین به همین کلمه میرسید.
جستوجوی معنی در زندگی شخصی نیاز داره گاهی از سوشال مدیا فاصله بگیرید، در واقع از مقایسه. شاید تعمیرکار ماشین در پایینشهر یک شهرستان کوچک تونسته باشه معنایی پیدا کنه و روزمره او رو نکشه. عجین شدن با مدیا باعث میشه به مسیرت شک کنی و هر لحظه مقایسه روانت رو تریگر کنه. مقایسه ما رو میکشه، انسان که هنوز خودش رو نشناخته همیشه میخواد جایی باشه که از همه بالاتره، باور کنید اگر روزی قرار باشه بشر روی یک کرهی دیگه زندگی کنه، عدهای بدون اینکه بدونن آیا این رو دوست دارن یا نه به اونجا سفر میکنن، ملت نیویورک رو دوست دارن چون بقیه از اونجا تعریف میکنن. برای انسانی که خودش رو نشناخته برآیند افکار فیک عمومی، رضایت شخصیه که موقت هم هست و با تنوع افکاری که ما در اکانتهامون دنبال میکنیم، گم کردن خودمون و شناخت اشتباه خودمون یک رخداد تیپیکاله.
معنا میتونه گاهی در معلم بودن مردی خلاصه بشه با حقوق کارمندی که فکر میکنه پرورش نسل جدید وظیفهی اصلی او در جهانه مثل دکتر مجتبی شکوری، در حالی که رفقاش ممکنه فنلاند و سوئیس مشغول فعالیت باشن.
در چندسال اخیر شنیدهبودم خیلی از خانمها از روزمرگی مینالن و خانواده رو کار کارمندی تشبیه کرده بودن اما دوستی تعبیر زیبایی در ذهن من بهجا گذاشت، اینکه والدین با فرزندآوری در واقع سیستمی رو تشکیل میدن که قابلرشده و از جایی به بعد این سیستم خودش راه میافته در واقع شما کارمند اون نیستید، بلکه کارفرمای اون هستید.
این روزها گاهی روزهای تاریکی رو میگذرونم و گاهی انسان میخواد پاشه اتم رو بشکافه که از معنا سرشار بشه اما واقعیت اینه آدم باید به منشا محبت وصل بشه و از ایمان سرشار بشه و اون رو در بین آدمها با عنوانهای شغلی و خانوادگیش مثل همسری و کارمندی و مادری و پدری و فرزندی و رفاقت و همسایگی و چه و چه جاری کنه.
کاش آدم بتونه سراغ کاری بره که در اون معنایی پیدا میکنه هرچند حقیر و یا بزرگ و سخت، مهم نیست؛ مهم تاثیر ما در جهانه.
شاید از این منظره که میگن حداقل گاهی درخت بکارید که مردم زیر سایهش خنک بشن و تنفس کنند و چاه آبی بکنید، فرزند خوبی پرورش بدید، جریان درستی راه بندازید، سنت خوبی رو رواج بدید، کتابی بنویسید و هر چی.
الههی قمشهای میگه: گاهی نقاشی زیبایی ببینید از هنرمند درستی، شعر زیبایی بخونید، در طبیعت گردش کنید، موسیقی زیبا گوش بدید فرقی هم نمیکنه انقد به چیزهای هارمونیک و زیبا چنگ بزنید و با آدمهای درست، تعامل بکنید تا کمی به منشا محبت و زیبایی نزدیک بشید تا بتونید مسیر زندگی رو لانگشات پلن کنید و شاید گاهی عرفان و علم و ریاضی و فلسفه برای رسیدن به منشا، آدرس غلطی نباشه.
سوشال مدیا ما رو خودمحور کرده و این مزخرفترین اتفاقیه که برای بشر میافته؛ تشکیل خانوادهی خوب، کاری که در اون بتونید تعبیر زیبایی ازش داشته باشید اول از همه یک رشد شخصیه.